تمامی شهدا در دل تاریکی شب فانوس به دست منتظر بودند.
از یکی از شهدا پرسیده بود ، چی شده ؟ قراره چه اتفاقی بیفته؟
گفته بود : امشب مهمان داریم و اومدیم استقبال.
این خواب را غریبه ای تعریف کرد که صبح زود قبل از طلوع آفتاب به مزار شهدا آمده بود
تا بداند شهدا شب گذشته منتظر چه کسی بودند.
همان روز مادر شهید نقی به رحمت خدا رفته بود.مادری که 23 سال تمام روزی سه بار
به مزار پسرش می رفت و آب و جارو می کرد.
بعد از 23 سال دوری بالاخره نزد فرزندش رفت.
همان بخشنده بزرگواری که قبلا مطلب آن را خواندید.
پ.ن
دوستان اگر اجازه بدید تا یک ماه آینده به همتون سر می زنم.(فعلا امکانش نیست)
معبر