معبر:وبلاگ تخصصي دفاع مقدس
آخرين مطالب

پیکر شهید برونسی کشف شد

همه دوستان من

برگی از خاطرات یک شهید( روزه بی سحری )

باز دلم هوای شلمچه کرده است

لحظه شهادت دو بسیجی

اتفاقی در یک قدمی اسارت

شهادت از نگاه خبرنگاران جهان

خدا این بچه‌های نیم وجبی را شهید کند

روایتگری ارثیه ی مادر(س) است

چشمان بارانی جوانان در شلمچه

به همه بگو اینجا دهلاویه است!

وقتی مرتضی موجی شد!

آداب زیارت نور

اولین گزارش از سفر به مناطق جنگی(2)

اروند؛ جایی که دیوانه‌ام می‌کند

اولین سفرنامه مناطق جنگی

پندهای رهبر برای روایتگران نور

25 هزار زائر سرزمين‌هاي نور در دزفول اسكان مي‌يابند

آنجا که دلم جاماند...

در جمع زائران سرزمین نور ...

آرشيو مطالب

ارديبهشت 1390
فروردين 1390
اسفند 1389
بهمن 1389
دی 1389
آذر 1389
آبان 1389
مهر 1389

پيوندهاي روزانه

گوگل
کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس
الوقلیون
آرشيو پيوندهاي روزانه

پيوندها

استخاره با قرآن کریم
خرید پستی
اس ام اس فلسفی عاشقانه
سمپادی ها
زن کاملا عريان در خيابانهاي اصفهان!!+عکس[7427] »عجب قليوني ميکشه اين دختره واي واي[2814] »اينم لحظه کشف حجاب در تيم ملي ايران +عکس[3555] »اين زن بخاطر بزرگي سينه اش اخراج شد!+عکس[3413] »آيا خواهر نيوشا ضيغمي رو ديديد؟[2823] »افزايش قد بصورت نامرعي و ارزان[349] »تصاوير ناياب دختران مانتو پوش در تهران[2595] »حرکت جالب دو دختر 17ساله خوشگل+عکس[2477] »مدرسه دخترانه يهوديان در تهران (عکس)+1391[4483] »لباس اين خانوم هر روز کوتاه تر مي شود ! / عکس[2621] »عشوه جنجالي شيوا بلوريان+عکس[5314] »تصوير يک خانم بي حجاب از صداوسيماي ايران[4375] »شوهر بي ريخت بهنوش بختياري+عکس[5467] »عکس همسر آرايش کرده قهرمان المپيک ايران[2426] »دختر ايراني موتورسوار با شلوار و لباس تنگ+عکس[2414] »تيم فوتبال دختران پرسپوليس قبل از انقلاب+عکس[1212] »عکس لخت شدن يک خانم در فرودگاه[2742] »عکس صحنه اي که سانسور شد![2206] »تصاوير ناياب دختران مانتو پوش در تهران[1864] »تصاوير خيلي ناجور از شناي مختلط در مازندران[2319] »خانمها اين عکس را نبينند[2033] »تفاوت حمام زنان و مردان / عکس[1433] »دختر هندي خوشگل در ايران غوقا کرد+ عکس زيبا[2637] »حرکت جالب دو دختر 17ساله خوشگل+عکس[1350] »ماجراي زن بهداد سليمي در المپيک لندن روشد+عکس[1855] »عکس سمر بازيگر زيباي عشق ممنوع با يک مرد ايراني[1701] »عکس ليلا بلوکات و خواهراش[605] »دختر جنجالي در مسجدالحرام + عکس[4007] »زايمان يک دختر در حمام+ عکس[4371] »با اين دختر ازدواج کنيد و جايزه بگيريد+عکس دختر[3567] »آدرس فيس بوک و تصوير الناز شاکردوست+عکس[3618] »ببين اين دختر خوشگله رو مي پسندي؟[5053] »ماجراي زن طلاق گرفته+عکس[2600] »زن کاملا عريان در خيابانهاي اصفهان!!+عکس[7427] »عجب قليوني ميکشه اين دختره واي واي[2814] »اينم لحظه کشف حجاب در تيم ملي ايران +عکس[3555] »اين زن بخاطر بزرگي سينه اش اخراج شد!+عکس[3413] »آيا خواهر نيوشا ضيغمي رو ديديد؟[2823] »افزايش قد بصورت نامرعي و ارزان[349] »تصاوير ناياب دختران مانتو پوش در تهران[2595] »حرکت جالب دو دختر 17ساله خوشگل+عکس[2477] »مدرسه دخترانه يهوديان در تهران (عکس)+1391[4483] »لباس اين خانوم هر روز کوتاه تر مي شود ! / عکس[2621] »عشوه جنجالي شيوا بلوريان+عکس[5314] »تصوير يک خانم بي حجاب از صداوسيماي ايران[4375] »شوهر بي ريخت بهنوش بختياري+عکس[5467] »عکس همسر آرايش کرده قهرمان المپيک ايران[2426] »دختر ايراني موتورسوار با شلوار و لباس تنگ+عکس[2414] »تيم فوتبال دختران پرسپوليس قبل از انقلاب+عکس[1212] »عکس لخت شدن يک خانم در فرودگاه[2742] »عکس صحنه اي که سانسور شد![2206] »تصاوير ناياب دختران مانتو پوش در تهران[1864] »تصاوير خيلي ناجور از شناي مختلط در مازندران[2319] »خانمها اين عکس را نبينند[2033] »تفاوت حمام زنان و مردان / عکس[1433] »دختر هندي خوشگل در ايران غوقا کرد+ عکس زيبا[2637] »حرکت جالب دو دختر 17ساله خوشگل+عکس[1350] »ماجراي زن بهداد سليمي در المپيک لندن روشد+عکس[1855] »عکس سمر بازيگر زيباي عشق ممنوع با يک مرد ايراني[1701] »عکس ليلا بلوکات و خواهراش[605عکس هاي دختر بازيگر در فيلم موهن توهين به حضرت محمد(ص آشنايي با نرم افزار هاي چت . ودوستيابي : آشنايي با نرم افزار هاي چت . ودوستيابي
music3nter
انتظارحاضر
زندگی زیباست...
Economic jihad
همت مضاعف پارسیان
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دفاع مقدس و آدرس mabar.LoxBlog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





مترجم وبلاگ معبر

پايگاههای دفاع مقدس

سایت جامع دفاع مقدسامتداددیار رنجپایداریپایگاه فرهنگی و اطلاع رسانی مفقودین و شهدای گمنامپایگاه تخصصی ادبیات دفاع مقدسپایگاه اطلاع رسانی فرهنگ ایثار و شهادتپایگاه اطلاع رسانی قربانیان سلاح‌های شیمیاییچهار دیپلماتلوگوی نشریه پلاک هشت

پايگاههاي جنگ نرم

تیم جنگ نرم ایرانیان

رفتار شهید دقایقی با مجاهدین عراقی

رفتار شهید دقایقی با مجاهدین عراقی

شهید دقایقی ، مجاهدین و معاودین عراقی را بهترین افراد عراقی می دانست و اعتقاد داشت كه آنان برای ادای تكلیف ،‌رنج هجرت و غربت را بر خود هموار كرده اند . او همواره برخورد جذب كننده ای نسبت به آنها داشت . وی بر این بود كه باید به اینان اطمینان و امیدواری داده شود و همچنین زمینه كار و فعالیت سازنده برای آنان ایجاد گردد و بر این اساس به مجاهدین مسئولیت می داد و اصرار وافر داشت كه مجاهدین ،‌مسئولیتهای حساس تیپ را به هر صورت و در حد توانایی بپذیرند و به آنان امیدواری می داد كه می توانند كار خود را به نحو احسن انجام دهند .

در آغاز فرماندهان گردان و گردانها همه از ایرانیها بودند و ایشان دستور دادند كه باید فرماندهان همه از میان مجاهدین عراقی انتخاب شوند . وی بر آن بود كه این مسئولیت دادن به مجاهدین باید به آن نقطه از اطمینان برسد كه حتی مسئولیت خویش را نیز به مجاهدین عراقی واگذار نماید.

معبر

ادامه مطلب
علي سعادت | 1:38 - 20 آبان 1389برچسب:رفتار شهید دقایقی با مجاهدین عراقی,
+ |
شهید دقایقی و جنگ تحمیلی

شهید دقایقی و جنگ تحمیلی

پس از آن ، به نمایندگی از سپاه پاسداران ، در اتاق جنگ لشكر 92 زرهی اهواز شركت كرد . بعد از یك ماه كه از آغاز جنگ تحمیلی می گذشت ، با توجه به حساسیت و وضعیت خاصی كه منطقه دشت آزادگان پیدا كرده بود ، در اول آبان 1359 تصمیم گرفت كه شخصاً به آنجا رفته و سپاه را كه در درگیریهای روز اول جنگ دچار خساراتی شده بود ، سر و سامان دهد .

لذا با به عهده گرفتن فرماندهی سپاه سوسنگرد ،‌كار سازماندهی و تقویت خطوط دفاعی شهر را آغاز ؛ و با ایثار و از خودگذشتگی تمام ،‌سعی در دفع تجاوز دشمن بعثی نمود ؛ ولی به علت خیانتهای بنی صدر رئیس جمهور خودباخته وقت ، شهر سوسنگرد به محاصره و تصرف دشمن درآمد و تعدادی از برادران همرزم اسماعیل در یك نبرد سخت با دشمن به شهادت رسیدند و شهید دقایقی كه خود را با مشكلات زیاد از محاصره رهانیده بود ، برای اعلام وضعیت شهر و اشغال آن توسط دشمن ، نزد مسئولان سپاه اهواز رفت . ایشان به همراهی شهید چمران و شهید علم الهدی دلیرانه در شكستن حصر سوسنگرد كوشیدند و در اثر تلاشهای ایشان و سایر رزمندگان ، دشمن از شهر سوسنگرد عقب نشینی كرد و در پشت دروازه های شهر اقدام به ایجاد خاكریز و مواضع ایذایی نمود .

معبر

ادامه مطلب
علي سعادت | 1:36 - 20 آبان 1389برچسب:شهید دقایقی و جنگ تحمیلی ,
+ |
وصیت نامه(شهید اسماعیل دقایقی)

وصیت نامه

«بسمه تعالی »

خدایا ، امت اسلام را صبر و استقامت عطا فرما تا در مقابل دشمنان خدا و كافران پایداری كنند و سپس بر آنان غلبه كنند.

خدایا ! شهادت می دهم كه غیر از تو خدایی نیست و محمد (ص) رسول و فرستاده توست و علی (ع) وصی رسول خداست . سلام بر خاندان عصمت و طهارت . درود بر خمینی كبیر . سلام بر روحانیت متعهد و امت حزب الله . خدایا ! از تو می خواهم در هنگامی كه شیطان سستی به سراغم می آید ، او را دورسازی و مرا قوت و آرامش عطا فرمایی كه 

 « پدر و مادر گرامی ! » 

در مقابل شما شرمنده ام كه توفیق خدمت به شما و اجرای حقوق شما خیلی كم نصیبم گشت . بدانید :‌انشاالله خداوند به شما صبر عطا فرماید و شما از جمله كسانی باشید كه مردم و خصوصاً خانواده شهدا و اسرا و معلولین را دلداری بدهید و من هم دعاگوی شما هستم .

معبر

ادامه مطلب
علي سعادت | 1:34 - 20 آبان 1389برچسب:وصیت نامه(شهید اسماعیل دقایقی),
+ |
آغاز مبارزه(شهید اسماعیل دقایقی)

آغاز مبارزه

اسماعیل پس از گذراندن مقاطع تحصیلی دبستان و دبیرستان ( تا سال سوم ) در سال 1349  در كنكور هنرستان شركت ملی نفت ـ كه از جمله هنرستانهایی بود كه تنها شاگردان ممتاز و باهوش و نمونه را قبول می كرد ـ شركت كرد و پس از قبولی ، به ادامه تحصیل در آن هنرستان پرداخت . هنرستان شركت ملی نفت اهواز در آن زمان یكی از مراكز فعال و مهمی بود كه توسط هنرجویان كوشا و متعهد و عاشق به اسلام ، به یك مركز مبارزه علیه رژیم شاه تبدیل شده بود . اسماعیل از این رهگذر بود كه با برادر محسن رضایی ( فرمانده محترم كل سپاه پاسداران ) ـ كه از دیر آشنایان وادی مبارزه و مجاهدت بود ـ طرح دوستی می ریزد و به مبارزات خود علیه شاه و دیگر عوامل رژیم در منطقه خوزستان شدت می بخشد .

این در حالی بود كه ایشان بیش از پانزده سال از عمرش نگذشته بود كه زندگی همراه با عقیده و مبارزه را برای خود برمی گزیند . البته این گونه زیستن را كه همانا هرگز نیاسودن و جان و تن به رنج سپردن بود ،‌در سراسر زندگی پربار خود ،‌به منصه ظهور نشانده بود و به دیگر سخن می توان تمامی حیات او را مصداق این كلام گهربار دانست كه : « ان الحیاه عقیده و جهاد »

معبر

ادامه مطلب
علي سعادت | 1:31 - 20 آبان 1389برچسب:آغاز مبارزه(شهید اسماعیل دقایقی),
+ |
خورشید بدر(شهید اسماعیل دقایقی)

پیشگفتار

دوست برِ دوست شد یار برِ یار

چیست در این روزگار بهتر از این كار

در طول هشت سال دفاع مقدس ؛ در روزگاری كه باب جهاد ـ دری از درهای بهشت ـ بر روی امت اسلامی گشوده شده بود ، شاهد انسانهایی بودیم كه در راه حفظ نظام جمهوری اسلامی ، دست از آلایشهای دنیا شسته و دل به محبت حق سپردند و در خیل كاروانیان نور ، سرود رهایی سر داده ، قفس تنگ جسم را شكسته به سوی یار پر كشیدند .

كسانی كه رسالتشان نجات ارزشهای والای انسانیت از چنگال خونبار متجاوزان به حقوق انسانها بود و سرگذشتشان ، سفرنامه حماسی جاودانگی است .

اینان سرداران رشید دفاع مقدس و قهرمانان سرافراز انقلاب اسلامی و آموزگاران ایثار و گذشت و جهاد و مبارزه اند كه خود این همه را از محضر پرفیض معلم جاوید انقلاب اسلامی ، حضرت روح الله (ره) فرا گرفته بودند .

در ادامه مجلدات « سیرت سرداران » ـ آشنایی با زندگانی سرداران رشید سپاه اسلام ـ دفتر زندگانی فرمانده رشید سپاه : شهید اسماعیل دقایقی ( فرمانده لشگر بدر ) سرداری از رهروان كاروان نور را گشوده ایم تا دریابیم كه بود و چگونه زیست كه سزاوار خلعت شهادت شد و راه و نامش فرازی پرشور و نامی به یاد ماندنی در كارنامه هشت سال دفاع مقدس گشت .

معبر

ادامه مطلب
علي سعادت | 1:29 - 20 آبان 1389برچسب:خورشید بدر(شهید اسماعیل دقایقی),
+ |
اطلسی ها درآفتاب(شهید حسین خرازی)

 

اطلسی ها درآفتاب

آفتاب چنان داغ بود كه انگار فرصت دیگری برای تابیدن ندارد وزمین چنان گرم كه گویی تكه ای از خورشید است. هرم گرما همه چیز را پیش چشم می لرزاند، آدمها، ساختمانها ودرختهای خاك گرفته سرو با برگهای تیره رنگشان، همه می لرزیدند موج برمی داشتند وبه بالا كشیده می شدند.

 

صدای ساییده شدن پوتینهای سنگین پر از خاك و سنگریزه، فریادهای پر از سرزنش حاج حسین وتك تیرها، گاه آزار دهنده بود. اما محمود ازاین همه، چیز زیادی حس نمی كرد. چنان داغ حرفهای آخر حاج حسین بود كه گرمای آفتاب دربرابرش هیچ می نمود. آنقدر آزرده بود كه حتی تركیدن تاول انگشتهایش در پوتین خیس عرق وسوزش شان راهم نمی فهمید.

صدای تیر پراندش. تیری كه آنقدر نزدیك انگشت كوچك پایش به خاك نشست كه هم ضربه اش را حس كرد و هم داغی اش را. حاج حسین داد زد:« زودتر، زودتر، آنقدر كلاغ پر بروید تا گوشت تن تان آب شود.»

دستهای عرق كرده اش را پشت گردن به هم قفل كرد وبه زانوهای دردناكش فشار آورد. بدنش رارو به بالا كش داد واز جا پرید.

اول هفته، صبح، باقر خواب آلوده وخندان كتری بزرگ دود زده را داده بود دستش وگفته بود:« ما كه خلاص شدیم. مواظب خودت باش. اگر غذایشان دیر شد، خودت را می خورند،
آن هم بی نمك!»

وآنها كه بعد ازنماز نخوابیده بودند وهنوز كنار جانمازهای كوچك طرح قدسی شان ذكر می گفتند، یا تعقیبات می خواندند، متوجه اش شدند وبرایش دم گرفتند:« ماشاالله شهردار، ایوالله شهردار »

 

معبر

ادامه مطلب
علي سعادت | 1:25 - 20 آبان 1389برچسب:اطلسی ها درآفتاب(شهید حسین خرازی),
+ |
مثل یك خواب (شهید حسین خرازی)

مثل یك خواب

تویوتای گل مالی شده كه ترمز كرد، چند نفر با تعجب نگاهش كردند. هر چهار چرخ پنچر بود، با بدنه ای چنان از هم دریده وسوراخ سوراخ كه حركت كردنش عجیب می نمود. پنجره ها لخت بودند، جز پنجره عقب كه شیشه اش مثل تار عنكبوت ترك ها تو درتو ودایره وار بود وجدا شده. اززوار، رو به داخل لوله شده بود.

از ماشین پیاده شد وبه راننده چیزی گفت ودستی به ماشین زد كه یعنی برو. تویوتا حركت كرد واو نگاهش رادر دشت چرخاند شلوغ بود. این هیاهو را دوست داشت. نفربرها كه نیروی خسته را بر می گرداندند، بلندگوهای سیار كه روی ماشین های تبلیغات به شتاب می گذشتند وتوی حرف هم می پریدند، سرود می خواندند، خبر می دادند یا به بازگشتگان خیر مقدم می گفتند. چند بسیجی اسلحه به دست، ردیف اسیرهای عراقی را كنار ایستگاه صلواتی نشانده بودند ونوجوانی از تنگ پلاستیكی قرمز رنگش برایشان چیزی در لیوان می ریخت، آب یا شربت. دستهایشان بسته نبود. با شلوارهای نظامی وپوتین های بدون بند وزیر پیراهنی های چركمرده، خسته وبی حوصله به نظر می رسیدند وآسوده! به هر حال در آخرین جنگ زنده مانده بودند.

معبر

ادامه مطلب
علي سعادت | 1:24 - 20 آبان 1389برچسب:مثل یك خواب (شهید حسین خرازی),
+ |
پروانه در چراغانی (شهید حسین خرازی)

پروانه در چراغانی

«تو به هیچ دردی نمی خوری حسین خرازی .»

باد آستین خالی اش را همراه دانه های درشت شن به صورتش كوبید.آستین بی حس را با غیظ از صورت كنار زد و روی زانوهایش نشست و نالید.صدایش در دشت گم شد.

احساس كرد پایان دنیا رسیده است و او بعد از مرگ همه آدمها سرگردان روی زمین مانده است

خواسته بود راه خونریزی چشم جواد را ببندد،نتوانسته بود.شعله ها را با همان یك دست خاموش كرده بود اما نمی توانست آن بدن سوخته را جابه جاكند و حاج هدایت را و آن سه بسیجی خسته ای را داشتند به طرفش می آمدند تا خسته نباشید بگویند ، همه رابه هر ناله ای به سویشان دویده بود.بالای سرشان نشسته بود و دست گذاشته بود روی رگهای گردنشان و حس كرده بود كه زنده اند.فكر كرد با كشیدنشان روی زمین آنها را تا جاده برساند اما نمیشد،خطرناك بود.

جز هدایت و كاظم همه زنده بودند،با فاصله كمی از مرگ. و او از كنار یكی تا بالای سر دیگری پر می كشید،پروانه ای میان چراغانی .سرانجام خسته و ناتوان و خشمگین از این ناتوانی ،زانو زده بود روی خاك و به خود سركوفت زده بود: « به هیچ دردی نمی خوری، حسین خرازی.»

هواپیما كه رفت ،هنوز صدای وحشتناك انفجار در سرش مثل  جیغی بلند وپایان ناپذیر ادامه داشت.صدایی كه همه چیز را می بلعید ؛ دیدن،شنیدن و حتی فكر كردن را.

موج انفجار مثل ضربه دستی سنگین او را پرت كرده بود روی تلی از خاك و هنوز عضلاتش لرزش بی اختیار داشت و پاها به فرمانش نبودند.گرد و خاك كه فرو نشست ،ازمیان هیاهویی كه در سرش بود ،صدای جیغ تیز و بریده ای را تشخیص داد.شعله ای بود كه می دوید.

برخاست و دوید.پاهایش مثل دو تكه سرب سنگین بودند.رسید.خود را روی او انداخت و با بدنش شعله ها را پوشاند.روی خاك غلتید و مرد سوخته را روی خاك غلتاند.آتش خاموش شد .مرد را به پشت برگرداند.دستش را روی شاهرگ مرد گذاشت .زنده بود.فریاد زد:«بیایید كمك ! این زنده است .

معبر

ادامه مطلب
علي سعادت | 1:14 - 20 آبان 1389برچسب:پروانه در چراغانی (شهید حسین خرازی),
+ |
دژبان(شهید حسین خرازی)

 

دژبان

اولی كه قد بلند بود، ساك كوچك سرمه ای اش رادست به دست كرد و رو به همراهش گفت:« قرآن داری؟»

جوان كه كوتاهتر بود، با صورت آفتاب سوخته و گونه های كودكانه و گرد گفت :«نه،برای چی ؟»

اولی كه كلافه بود و صدایش كم كم از عصبانیت اوج می گرفت ، گفت:«كه قسم بخوریم پسر خاله صدام نیستیم !»

بعد چند بار روی برگه ای كه در دست داشت زد وگفت«این همه مهرو امضا بغداد كه نمی خواهیم برویم.»

دژبان كه كم سن وسال بود،با لباس مرتب نظامی ،شلوار گتركرده وپوتینهای براق با لحنی خسته كه سعی می كرد جدی و بی اعتنا باشد ،گفت:« باید برگه تان درست باشد. من مسؤول اینجا هستم.»

 

معبر

ادامه مطلب
علي سعادت | 1:12 - 20 آبان 1389برچسب:دژبان(شهید حسین خرازی),
+ |
مرد(شهید حسین خرازی)

مرد

پیشانی ام را چسبانده بودم به خاك مرطوب و دندانهایم را به هم فشردم .با هرنفس ،بینی ام پر می شد ازذرات خاك دشمن. ناخن هایم بی اختیار در خاك فرو رفته بود.

می خواستم زمین بغل وا كند؛ آغوشی پناه دهنده و امن در آن توفان سرب مذاب .چشمهایم بسته بود اما گوشهایم بی آنكه بخواهم سوت كشدار خمپارهها وصدای كركننده انفجار را می شنید.عبورتند وتیز تركشها كه هوارا می شكافت و از بالای سرم رد می شد،آنقدر نزدیك بود كه داغی اش را حس می كردم و بوی موهای سوخته ام را تشخیص می دادم .

زمین گیر شده بودیم .دشت صاف بود، بی هیچ پستی و بلندی و نه حتی بوته ای كه بشود پشت آن پناه گرفت .ما راحت هدف تیرها بودیم كه اگر سربلند می كردیم ، اولین شان روی پیشانی مان می نشست.

 

معبر

ادامه مطلب
علي سعادت | 1:11 - 20 آبان 1389برچسب:مرد(شهید حسین خرازی),
+ |
اعزام(شهید حسین خرازی)

 

اعزام

مرد كه رنگ نارنجی حنا میان ریشهای كوتاه سفید ومشكی اش دیده می شد، شب كلاه ابریشمی سیاهش را برداشت ودستمال چهارخانه سفید وآبی اش رامحكم روی سر وگردن عرق كرده اش كشید واز روی شانه راست جوان، به نفر بعد نگاه كرد وگفت:« شما اخوی.»

اما جوان كه بلند قد بود، با صورت مهتابی وموهای روشن خرمایی رنگ، كنار نرفت. كج ایستاد وگفت:« جواب مرا ندادید، حاج آقا.»

مرد گفت :« جواب ندارد، اینجا كه مغازه نیست لباسهایش نمره داشته باشد. اصلا شما لباس گرفتی كه بروی جنگ، خلعت دامادی كه نخواستی؟»

آنكه پشت سر ایستاده بود، با خنده گفت:« خلعت شهادت، ان شاالله!»

جوان با دلخوری برگشت وبه او خیره شد. دوباره به پیرمرد گفت:« من با اینها نمی روم.»

ودست هایش را با آستینهای آویزان بالا آورد. مرد بی حوصله گفت: « برو ببین می توانی با كسی عوض كنی یا نه، این تنها راه چاره است. نفر بعد »

جوان به ناچار كنار رفت وآن سو تر ایستاد. دوباره به خودش نگاه كرد وبه شلوار كه خیلی كوتاه بود. پیراهن كه بلند بود وبی اندازه گشاد، بدون دكمه آخر وآستین هایی كه انگار تا زانو می رسید. دو نفری كه در صف پشت سرش بودند، حالا لباس گرفته بودند ومتلك گویان وخندان، پیراهن های نظامی دست دوم را می پوشیدند. كنارش ایستادند. یكی شان كه بزرگتر بود، جلو آمد وبا سخنی از سر همدردی گفت:«حالا زیاد هم بد نیست.»

 

معبر

ادامه مطلب
علي سعادت | 1:0 - 20 آبان 1389برچسب:اعزام(شهید حسین خرازی),
+ |
فرودگاه(شهید حسین خرازی)

فرودگاه

هواپیمای باری ساده بود؛ بدون صندلی یا هیچ چیز دیگری برای نشستن. برزنتی تیره وكثیف را سرتاسر پهن كرده بودند وحالا دور تادور نشسته بودند وتكیه داده بودند به بدنه فلزی هواپیما كه پوشش داخلی نداشت وفلز بود، وسیمها وپیچهایی كه درهم تپیده بودند.

اول كه سوار شدند، با دیدن هواپیما كلی خندیده بودند. متلك گفته وشوخی كرده بودند اما حالا هیچ كس حرفی نمی زند. صدای موتور چنان بلند بود كه هر صدای دیگری را خفه می كرد. با این همه، جوانی كه بیست ویكی دو ساله می نمود، تكیه داده بود به ساك وپشت سرش را چسبانده بود به بدنه هواپیما وپایش را از میان وسایل درهم ریخته، دراز كرده بود وچشمهایش را بسته بود.

یك نفر پوشش زرد یك بسته بیسكویت را باز كرد، دو تا برداشت وبسته را به بغل دستی اش دا وبا اشاره تعارف كرد وخواست تا آن را دست به دست كند. آن كه كنار دست جوان نشسته بود، یكی برداشت وبسته را مقابل جوان گرفت وبا پشت همان دست، آرام به بازویش زد. اما او چشم باز نكرد، مرد كه موهایش بیشتر سفید بود تا خاكستری، لبخندی زد وپیش خودش گفت:«ای ی جوان!»

معبر

ادامه مطلب
علي سعادت | 23:55 - 19 آبان 1389برچسب:فرودگاه(شهید حسین خرازی),
+ |
تا رهایی(شهید حسین خرازی)

 

 

تارهایی

قمقمه را با غیظ كوبیدم روی زمین كنار پاهایش وبرخواستم. عباس دوربین را از مقابل چشم هایش پایین آورد وگفت: «فكر كنم شك كرده مرگ موش ریخته ای توی آبش.»

سرش را از گلوله ای كه لبه خاكریز خورد وخاك بلند كرد، دزدید. جمله اش را خودم تمام كردم: « كه كلكش را بی صدا بكنم!»

سوت خمپاره همه مان را دراز كش كرد . طوفان تركش ها كه آرام شد، نگاهش كردم. چسبیده بود به گونی ها. وقتی دید نگاهش می كنم، راست نشست. عضلاتش راشل كرد وسعی كرد آرام وشجاع جلوه كند. نمی شد سنش را حدس زد. ازآنها بود كه نمی توان گفت سی ساله اند. صورتش صاف بود، فقط سه خط عمیق میان ابروهایش به چشم می آمد. از آنهایی بود كه اخمی مدام دارد. تلخ، عبوس و متنفر نشسته بود. دستهایش بسته بود اما یقین داشتم می تواند با دندانهایش خرخره دست كم یكی از ما را بجود.

صبح گرفته بودندش. عباس آورده بودش كه: « تو هم زبانش هستی ، بپرس آنطرف چه خبر است.»

و من پرسیده بودم كه جواب نداده بود. برایش كمپوت باز كرده بودم كه نخورده بود وحتی قمقمه آب را از دستم نگرفته بود. فقط اسم خودش را تكرار می كرد ودست آخر هم گفت كه جز با هم درجه خودش حرف نخواهد زد وبعد ساكت نشست گوشه ای.

معبر

ادامه مطلب
علي سعادت | 23:50 - 19 آبان 1389برچسب:تا رهایی(شهید حسین خرازی),
+ |
به جای زندگی نامه (شهید حسین خرازی)

به جای زندگی نامه

ازخم جاده كه گذشتند ، یكباره فراموش كرد كجاست . مه ، كه مثل  چیزی زنده وجاندار از عمق دره بالا می آمد ، بوته های بادام كوهی كه سراشیبی كوه راتا كنار جاده می پوشاند ودرختها كه از پشت مه سایه های سبز رنگی بودند. غرق تماشا شد. سردی فلز تیربار را زیر دستهایش از یاد برد.

صدای سه تیر پیاپی كه ناگهان در گوش كوه پیچید، دلش رافرو ریخت. دست روی ماشه تیربار كه روی ماشینی نصب شده بود گذاشت وآماده شلیك، به جلو خم شد. با چشم اطراف را كاوید. حالا بوته ها، درختها وسنگها كمینگاه بودند. چند لحظه بعد، صدای تیر دیگر خیالش را راحت كرد. آنهایی راكه برای شناسایی را فرستاده بودند، علامت می دادند كه جاده امن است. به دنیای خودش برگشت وبه هر سو چشم چرخاند. چند بار دراین كوهها درگیر جنگ وگریز شده بودند. حالا آخرین بار بود كه ازاین جاده می گذشت. ازكنار این درختها، بوته ها، سنگها كه در سنگینی عذاب آور آن همه خاطرات تلخ بااو شریك بودند. خاطره اولین باری كه ستونی كمین خورده را دید، برفهای كنار جاده كه از گرمای خون تازه آب می شدند، ماشینهای شعله ور كه كسی درونشان فریاد می كشید وبدنهایی كه رگهای بریده گردنشان هنوز تپش داشت.

از كردستان می رفت. درحالی كه تازه كوههایش را شناخته بود، با همه سنگها، غارها، راه ها وبیراه هایش. شهرها را شناخته بود، با آرزو وغصه های مردمانش حس می كرد یكی ازآنها شده است.

معبر

ادامه مطلب
علي سعادت | 23:46 - 19 آبان 1389برچسب:به جای زندگی نامه (شهید حسین خرازی),
+ |
شهید قطعه 24 ردیف 44

بیشتر ما از شهید حسین فهمیده تا اینفهمیده، مرد جبهه ها حد می‌دانیم که در نوجوانی به خود نارنجک بست و زیر تانک رفت، اما نمی‌دانیم قصه حسین فهمیده دقیقاً چیست. او که بود، چطور به جبهه رفت، زندگی‌اش قبل از جبهه چطور بود و...

زندگی پرماجرا

8 آبان سالروز شهادت محمدحسین فهمیده و روز نوجوان و بسیج دانش‌آموزی است.محمدحسین فهمیده اول اردیبهشت 1346 در روستای سراجه قم به دنیا آمد. وی سومین فرزند خانواده در بین 7 خواهر و برادر خود بود. فهمیده تحصیلات خود را در مقطع ابتدایی سال 1352 در دبستان «روحانی» قم که نام قبلی آن مدرسه کریمی بود، شروع کرد و از مهرماه 1356تحصیلاتش را در مدرسه راهنمایی حافظ قم ادامه داد. بعد همراه خانواده‌اش به کرج مهاجرت کرد و از مهرماه 1358در مدرسه «خیابانی» مشغول به تحصیل شد.

او خیلی زود مبارزاتش را شروع کرد. زمانی که 10 سال بیشتر نداشت. اعلامیه‌های امام خمینی(ره) را در سال‌های 1356و 1357پخش می‌کرد. بعد از بازگشت امام به ایران به دیدار ایشان رفت و در زمستان 1357 در تظاهرات انقلاب اسلامی شرکت کرد.

فهمیده 12 ساله بود که حوادث کردستان اتفاق افتاد. او که عشق انقلاب و امام را در سر داشت، خود را به کردستان رساند، ولی به دلیل سن کمی که داشت، او را برگرداندند و تصمیم گرفتند در حضور مادرش از او تعهد بگیرند که دیگر از شهرستان کرج خارج نشود. ولی او رضایت نداد و خطاب به آنان گفت که خودتان را زحمت ندهید، اگر امام بگوید به هر کجا که باشد می‌روم. 

معبر

ادامه مطلب
علي سعادت | 1:59 - 18 آبان 1389برچسب:شهید قطعه 24 ردیف 44,
+ |
زندگینامه شهيد حاج داوود كريمي(3)

 پرواز

 دکتر برای ویزیت بالای سر حاجی آمد. سه روز بود که حاج داود نتوانسته بود آب بخورد. با باند خیس شده لبهایش را تر می‌کردند. تومورها همه جای ریه‌اش را گرفته بود. سخت نفس می‌کشید. دستهایش نیمه جان و بدنش از شدت ضعف عرق می‌کرد. عصر جمعه بود... دکتر گفت: «نمی‌تواند نفس بکشد. تومورها همه نای و ریه را گرفته‌اند...»

 ـ چاره‌ای نیس باید بره ICU .

 همه زدند زیر گریه...

 شب سوم چشم باز کرد دید که در ICU است و دکتر سفیدپوشی می‌خواهد معاینه‌اش کند چقدر این مرد آشناست! باز هم فکر کرد... امکان نداره! حتماً شباهت دارند... دکتر فیاض‌بخش! اینجا؟ دکتر به حاج داود سلام کرد و گفت: «چطوری داود؟»

 ـ سلام دکتر جان منو به جا آوردید؟ سال 54 با بچه‌های فجرالاسلام؟ اون پسره را که «سه راهی» توی دستش منفجر شد آوردیم بیمارستان معیری یادتونه؟...

 دکتر تبسمی کرد و گفت: «از دوستات چه خبر؟» حاجی گفت: «جا موندم ازشون دکتر...» و او پاسخ داد: «این دستگاهها رو گفتم ازتون جدا کنند. نیاز به اونها ندارید. می‌تونی راحت تنفس کنی؛ اما هنوز ضعف داری. بهتره یک کم دیگه استراحت کنی.»

 ساعت از 2 بامداد گذشته بود که خواب آرام حاج داود با سر و صدای توی راهرو به هم خورد. چشم باز کرد و با خود گفت، چقدر بلند بلند صحبت می‌کنند... در اتاقش باز شد چه می‌دید؟! محسن وزوایی، مهدی باکری، محمد جهان‌آرا، حسن باقری دکتر دادمان، همه دوستانی که به یادشان بارها زیارت عاشورا خوانده بود.

 حسن باقری آمد جلو...

 ـ حاج داود پاشو بابا نزدیک سحره! امام توی بهشت زهرا نماز رو به جماعت می‌خونه، دیر بجنبیم نمی‌رسیم‌ها...

 برق شادی توی چشمهای داود موج می‌زند...

 اما من شرمنده‌ام. نمی‌تونم راه برم؛ الان هفده ماهه که قطع نخاع شدم. یه ویلچر برام بیاریم!

 چشمش افتاد به علی‌اصغر رنجبران!

 ـ علی عصات کو؟

 علی لبخند می‌زند که حاجی اینجا دیگه عصا نیاز نیس. بجنب داره دیر می‌شه.

معبر

ادامه مطلب
علي سعادت | 1:55 - 18 آبان 1389برچسب: زندگینامه شهيد حاج داوود كريمي(3),
+ |
در کلام یاران (شهيد حاج داوود كريمي)

در کلام یاران

 

پیام مقام معظم رهبری به مناسبت شهادت حاج داوود کریمی

در پی شهادت سردار رشید اسلام آقای حاج داوود کریمی مقام معظم رهبری در پیامی فرمودند :

آن مرد با ایمان و ایثارگر را در همه دوران پس از انقلاب دارای صدق و صفا شناختم .

متن پیام مقام معظم رهبری به این شرح است :

بسم الله الرحمن الرحیم

شهادت سردار رشید اسلام آقای حاج داوود کریمی را به خانواده و بازماندگان گرامی و به همه همرزمان و دوستانش تبریک و تسلیت می گویم

اینجانب آن مرد با ایمان و ایثارگر را در همه دوران پس از انقلاب دارای صدق و صفا شناختم و آزمایش دشوار الهی در دوران ابتلا به عوارض دردناک آسیب شیمیایی را برای او هدیه ای معنوی برای رشد و اعتلای روحی آن شهید عزیز می دانم .

خداوند او را با شهدای صدر اسلام محشور فرماید .

 

والسلام علیکم و رحمه الله

سید علی خامنه ای

1383/6/18

معبر

ادامه مطلب
علي سعادت | 1:55 - 18 آبان 1389برچسب:در کلام یاران (شهيد حاج داوود كريمي),
+ |
زندگینامه شهيد حاج داوود كريمي(2)

یک روز یک مرد

آدمهای بزرگ

 

 کوچک‌ترین کارگر کارگاه تراشکاری حاج داود پسری است یتیم. حاج داود همیشه با دیدن او به یاد خودش می‌افتاد. داود هم، سن او را داشت که به کارگاه تراشکاری امد و این حرفه را یاد گرفت. بیشتر شاگردانش مغازه‌اش نان‌آور خانواده‌اند. پسرک که تنها چند ماه از کارش می‌گذرد، هنوز یک محصل است.

 حاج داود که پشت دستگاه تراشکاری ایستاده از او می‌خواهد آچار بزرگ را از جعبه ابزاری بیاورد. وقتی پسرک این سوی دستگاه می‌ایستد و آچار را به سمت حاج داود می‌گیرد، حاجی ازش می‌پرسد: «تا کلاس چند خواندی؟»

 ـ هنوزم می‌خوانم، کلاس اول دبیرستانم.

 ـ خیلی خوبه! یک وقت درس را ول نکنی! هم کار خوب است هم درس؛ اما کار و تحصیل در کنار هم می‌شود نور علی نور. من خودم، تا موقعی که دبیرستان را در مدرسه شبانه تمام کردم، کار هم می‌کردم. این طوری، وقتی دَرسَت تمام می‌شودف حرفه‌ای هم برای ادامه زندگی داری.

 پسرک نگاهش را از صورت حاج داود می‌گیرد و دستهای او را در حال تنظیم دستگاه تعقیب می‌کند و در همان حال به سراغ سوالاتی که در ذهنش تلنبار شده می‌شود.

 ـ حاجی، آدم بزرگا چه کسانی هستند؟

معبر

ادامه مطلب
علي سعادت | 1:54 - 18 آبان 1389برچسب: زندگینامه شهيد حاج داوود كريمي(2),
+ |
زندگینامه شهيد حاج داوود كريمي(1)

 

زندگینامه

تاریخ تولد :27/بهمن/1326

محل تولد :تهرانشهید حاج داوود کریمی

تاریخ شهادت : شهریور/1383

محل شهادت : تهران

 

 

 به یاد شهید حاج داوود کریمی

 مردى به صلابت کوهستان

 تولد و کودکى

 داود کریمى در ۲۷ بهمن ۱۳۲۶ هجرى خورشیدى پاى به دنیاى وجود گذاشت. ۸ سالى را در خدمت پدر بود.اما گلچین دستچین روزگار او را برد تا داود یتیم بزرگ شود. مردى بود در ظاهر کوچک اما در باطن بزرگ. خرج خانواده را درمى آورد تا نیازمند هیچ بیگانه اى نگردد. تا جایى که مجبور شد بین تحصیلى که بدان عشق مى ورزید و کار که تامین کننده معاش خانواده اش بود یکى را انتخاب کند. بدون تردید جمع را بر خود ترجیح داد و کار را انتخاب کرد و مجبور به ترک تحصیل شد. اما در دانشگاه کار و جامعه و دریاى مواج زمانه چیزهایى آموخت که اگر سال ها هم به ظاهر تحصیل آکادمیک مى کرد شاید هیچ گاه به آن نمى رسید.

جوانى و انقلابی گرى

 داود اما در اوان جوانى اش عشقى دیگر یافت. عشقى که به گفته شاهدان تا آخرین روزهاى عمرش او را رها نکرد. حاج مهدى عراقى مردى به نام حاج آقا روح الله را به او معرفى کرد تا داود جوان امر تقلید را در محضر این مرجع ناشناخته اما جسور و بى باک و پرامید به انجام رساند. این مقلد جوان بعدها به جمع پیروان آیت الله روح الله خمینى پیوست.

 

معبر

ادامه مطلب
علي سعادت | 1:53 - 18 آبان 1389برچسب: زندگینامه شهيد حاج داوود كريمي,
+ |
وصیتنامه شهید احمد کشوری

 

تاریخ تولد:تیر 1332  شهید احمد کشوری

 

تاریخ شهادت :1359/9/15

محل شهادت :دره میناب

مزار شهید :بهشت‌زهرا (س)

 

وصیتنامه شهید احمد کشوری

 خدایا شیطان را از ما دور کن

 «بسم الله الرحمن الرحیم»

 در مسلخ عشق جز نکو را نکشند

 روبه صفتان زشت خو را نکشند

 پایان زندگی هر کسی به مرگ اوست

 جز مرد حق که مرگش آغاز دفتر اوست.

 هر روز ستاره ای را از این آسمان به پایین می کشند امّا باز این آسمان پر از ستاره است. این بار نیز در پی امر امام، دریایی خروشان از داوطلبین به طرف جبهه های حق علیه باطل روان شد و من قطره ای از این دریایم و نیز می دانید که این اقیانوس بی پایان است و هر بار بر او افزوده می شود. راه شهیدان را ادامه دهید. که آنها نظاره گر شمایند مواظب ستون پنجم باشید که در داخل شما هستند.

 بی تفاوتی را از خود دور کنید، در مقابل حرف های منحرف بی تفاوت نباشید.

 مردم کوفه نشوید و امام را تنها نگذارید. در راهپیمایی ها بیشتر از پیش شرکت کنید. در دعاهای کمیل شرکت کنید. فرزندانتان را آگاه کنید. و تشویق به فعالیت در راه الله کنید.

 و وصیت به پدر و مادرم:

 پدر و مادرم! همچنان که تا الآن صبر کرده اید از خدا می خواهم صبر بیشتری به شما عطا کند. فعالیتتان را در راه خدا بیشتر کنید. در عزایم ننشینید،‌ نمی گویم گریه نکنید ولی اگر خواستید گریه کنید به یاد امام حسین (ع) و کربلا و پدر و مادرانی که پنج فرزندشان شهید شده گریه کنید، که اگر گریه های امام حسینی و تاسوعا و عاشورایی نبود،‌ اکنون یادی از اسلام نبود. پشت جبهه را برای منافقین و ضد انقلاب خالی نگذارید،‌ در مراسم عزاداری بیشتر شرکت کنید که این مراسم شما را به یاد شهیدان می اندازد و این یاد شهیدان است که مردم را منقلب می کند.

 امام را تنها نگذارید.

 فراموش نکنید که شهیدان نظاره گر کارهای شمایند.

 ما زنده به آنیم که آرام نگیریم.

 موجیم که آسودگی ما عدم ماست

 والسلام

 قطراه ای از دریای خروشان حزب ا…

 احمد کشوری


 

معبر
علي سعادت | 1:58 - 18 آبان 1389برچسب:وصیتنامه شهید احمد کشوری,
+ |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 10 صفحه بعد

منوي اصلي
خانه
پروفايل مدير وبلاگ
پست الکترونيک
آرشيو وبلاگ
عناوين مطالب وبلاگ

درباره وبلاگ

به وبلاگ معبر خوش آمديد (تخصصي دفاع مقدس)

نويسندگان

علي سعادت

موضوعات مطالب

دفاع مقدس
رسانه ها،اخبار،مطبوعات
خاطرات
كتاب،شعر،داستان،طنز
شهدای گمنام
خانواده شهدا
عملیات ها
بسیج
مناطق عملیاتی
جانبازان
آزادگان
سرداران،شهدا
فرهنگ دفاع،جبهه
فرهنگ ایثار و شهادت
دل نوشته ای با شهدا
جشنواره ،مسابقات
فضاي مجازي،جنگ نرم و...
سينما ،تئاتر،تلويزيون
راهيان نور

نشانك وبلاگ معبر
معبر - وبلاگ تخصصي دفاع مقدس

كد لوگوي معبر

ساير امکانات

RSS


ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 10
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 10
بازدید ماه : 3381
بازدید کل : 111999
تعداد مطالب : 667
تعداد نظرات : 60
تعداد آنلاین : 1

مسابقات وبلاگ نويسي

مسابقه بزرگ وبلاگ نویسی سبک بالان به مناسبت هفته دفاع مقدس

اولین جشنواره «وبلاگ‌نويسی دفاع مقدس» در يزدجشنواره وبلاگ نویسی حماسه نگاران بسیج و انقلاب اسلامیجشنواره وبلاگ نویسی تبیان در حال برگزاری است . ثبت نام کنید