معبر:وبلاگ تخصصي دفاع مقدس
آخرين مطالب

پیکر شهید برونسی کشف شد

همه دوستان من

برگی از خاطرات یک شهید( روزه بی سحری )

باز دلم هوای شلمچه کرده است

لحظه شهادت دو بسیجی

اتفاقی در یک قدمی اسارت

شهادت از نگاه خبرنگاران جهان

خدا این بچه‌های نیم وجبی را شهید کند

روایتگری ارثیه ی مادر(س) است

چشمان بارانی جوانان در شلمچه

به همه بگو اینجا دهلاویه است!

وقتی مرتضی موجی شد!

آداب زیارت نور

اولین گزارش از سفر به مناطق جنگی(2)

اروند؛ جایی که دیوانه‌ام می‌کند

اولین سفرنامه مناطق جنگی

پندهای رهبر برای روایتگران نور

25 هزار زائر سرزمين‌هاي نور در دزفول اسكان مي‌يابند

آنجا که دلم جاماند...

در جمع زائران سرزمین نور ...

آرشيو مطالب

ارديبهشت 1390
فروردين 1390
اسفند 1389
بهمن 1389
دی 1389
آذر 1389
آبان 1389
مهر 1389

پيوندهاي روزانه

گوگل
کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس
آرشيو پيوندهاي روزانه

پيوندها

استخاره با قرآن کریم
خرید پستی
اس ام اس فلسفی عاشقانه
سمپادی ها
زن کاملا عريان در خيابانهاي اصفهان!!+عکس[7427] »عجب قليوني ميکشه اين دختره واي واي[2814] »اينم لحظه کشف حجاب در تيم ملي ايران +عکس[3555] »اين زن بخاطر بزرگي سينه اش اخراج شد!+عکس[3413] »آيا خواهر نيوشا ضيغمي رو ديديد؟[2823] »افزايش قد بصورت نامرعي و ارزان[349] »تصاوير ناياب دختران مانتو پوش در تهران[2595] »حرکت جالب دو دختر 17ساله خوشگل+عکس[2477] »مدرسه دخترانه يهوديان در تهران (عکس)+1391[4483] »لباس اين خانوم هر روز کوتاه تر مي شود ! / عکس[2621] »عشوه جنجالي شيوا بلوريان+عکس[5314] »تصوير يک خانم بي حجاب از صداوسيماي ايران[4375] »شوهر بي ريخت بهنوش بختياري+عکس[5467] »عکس همسر آرايش کرده قهرمان المپيک ايران[2426] »دختر ايراني موتورسوار با شلوار و لباس تنگ+عکس[2414] »تيم فوتبال دختران پرسپوليس قبل از انقلاب+عکس[1212] »عکس لخت شدن يک خانم در فرودگاه[2742] »عکس صحنه اي که سانسور شد![2206] »تصاوير ناياب دختران مانتو پوش در تهران[1864] »تصاوير خيلي ناجور از شناي مختلط در مازندران[2319] »خانمها اين عکس را نبينند[2033] »تفاوت حمام زنان و مردان / عکس[1433] »دختر هندي خوشگل در ايران غوقا کرد+ عکس زيبا[2637] »حرکت جالب دو دختر 17ساله خوشگل+عکس[1350] »ماجراي زن بهداد سليمي در المپيک لندن روشد+عکس[1855] »عکس سمر بازيگر زيباي عشق ممنوع با يک مرد ايراني[1701] »عکس ليلا بلوکات و خواهراش[605] »دختر جنجالي در مسجدالحرام + عکس[4007] »زايمان يک دختر در حمام+ عکس[4371] »با اين دختر ازدواج کنيد و جايزه بگيريد+عکس دختر[3567] »آدرس فيس بوک و تصوير الناز شاکردوست+عکس[3618] »ببين اين دختر خوشگله رو مي پسندي؟[5053] »ماجراي زن طلاق گرفته+عکس[2600] »زن کاملا عريان در خيابانهاي اصفهان!!+عکس[7427] »عجب قليوني ميکشه اين دختره واي واي[2814] »اينم لحظه کشف حجاب در تيم ملي ايران +عکس[3555] »اين زن بخاطر بزرگي سينه اش اخراج شد!+عکس[3413] »آيا خواهر نيوشا ضيغمي رو ديديد؟[2823] »افزايش قد بصورت نامرعي و ارزان[349] »تصاوير ناياب دختران مانتو پوش در تهران[2595] »حرکت جالب دو دختر 17ساله خوشگل+عکس[2477] »مدرسه دخترانه يهوديان در تهران (عکس)+1391[4483] »لباس اين خانوم هر روز کوتاه تر مي شود ! / عکس[2621] »عشوه جنجالي شيوا بلوريان+عکس[5314] »تصوير يک خانم بي حجاب از صداوسيماي ايران[4375] »شوهر بي ريخت بهنوش بختياري+عکس[5467] »عکس همسر آرايش کرده قهرمان المپيک ايران[2426] »دختر ايراني موتورسوار با شلوار و لباس تنگ+عکس[2414] »تيم فوتبال دختران پرسپوليس قبل از انقلاب+عکس[1212] »عکس لخت شدن يک خانم در فرودگاه[2742] »عکس صحنه اي که سانسور شد![2206] »تصاوير ناياب دختران مانتو پوش در تهران[1864] »تصاوير خيلي ناجور از شناي مختلط در مازندران[2319] »خانمها اين عکس را نبينند[2033] »تفاوت حمام زنان و مردان / عکس[1433] »دختر هندي خوشگل در ايران غوقا کرد+ عکس زيبا[2637] »حرکت جالب دو دختر 17ساله خوشگل+عکس[1350] »ماجراي زن بهداد سليمي در المپيک لندن روشد+عکس[1855] »عکس سمر بازيگر زيباي عشق ممنوع با يک مرد ايراني[1701] »عکس ليلا بلوکات و خواهراش[605عکس هاي دختر بازيگر در فيلم موهن توهين به حضرت محمد(ص آشنايي با نرم افزار هاي چت . ودوستيابي : آشنايي با نرم افزار هاي چت . ودوستيابي
music3nter
انتظارحاضر
زندگی زیباست...
Economic jihad
همت مضاعف پارسیان
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دفاع مقدس و آدرس mabar.LoxBlog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





مترجم وبلاگ معبر

پايگاههای دفاع مقدس

سایت جامع دفاع مقدسامتداددیار رنجپایداریپایگاه فرهنگی و اطلاع رسانی مفقودین و شهدای گمنامپایگاه تخصصی ادبیات دفاع مقدسپایگاه اطلاع رسانی فرهنگ ایثار و شهادتپایگاه اطلاع رسانی قربانیان سلاح‌های شیمیاییچهار دیپلماتلوگوی نشریه پلاک هشت

پايگاههاي جنگ نرم

تیم جنگ نرم ایرانیان

عرصه مقاومت

براي ثبت تاريخ حماسه هاي رزمندگان اسلام و انتقال آن به مردم جامعه هر تلاش و فعاليتي كه انجام شود ستودني است و از آن ميان انتشار « تمبر يادبود » يكي از ارزشمندترين آنهاست .تصوير يكي از سلحشوران دوران دفاع مقدس به نام سردار شهيد مهندس محمدرضا پوركيان به صورت تمبر ياد بود منتشر گرديده است . او اولين فرمانده شهيد سپاه پاسداران در دفاع مقدس مي باشد كه در خطه دلاور خيز خوزستان در نبرد تن با تانك و در تاريخ 59 7 23 به درجه رفيع شهادت نائل آمد و حماسه اي ماندگار را براي نسل امروز و فرداي ايران اسلامي به يادگار گذاشت .

روز بيست و سوم شروع جنگ كه صداي غرش تانك هاي متجاوز دشمن در دشت خوزستان به گوش رسيد. و خيانت ها از ستون پنجم در همكاري با آنها آشكار شد حماسه اي در دفاع از سوسنگرد شكل گرفت و اولين فرمانده شهيد سپاه پاسداران انقلاب اسلامي دانشجوي پاسدار محمدرضا پوركيان دلاورانه نبرد تن با تانك را تاريخي نمود و نداي ارجعي شنيد و دعوت حق را لبيك گفت .
محمدرضا در سال 1338 در شهرستان آغاجاري ـ اميديه استان خوزستان متولد شد . پدرش يكي از مقلدان امام خميني محسوب مي شد . به همين علت او نيز از همان آغاز خردسالي با عشق به خميني كبير(ره ) پرورش يافت . سال 1344 به مدرسه رفت و ضمن آموختن علوم جديد قرائت قرآن را فرا گرفت به طوري كه عليرغم سن كم حافظ كل قرآن و بخش زيادي از نهج البلاغه گرديد.

به ياد سردار شهيد مرتضي ياغچيان ـ جانشين لشكر 31 عاشورا
هر بسيجي هزار بسيجي
امروز روز حماسه اي ديگر است . قرار است خوفي در دل دشمنان خدا ايجاد شود تا آنان جرات هيچگونه جسارتي را به خود ندهند. پيامبر فرمان مي دهد كه بر سر هر چادر آتش روشن كنند. چادر در چادر نور و نور و اينك دشمني كه به چادرهاي رسالت مي نگرد آنها را بسيار مي بيند. بسيار. بسيار و سخت بيمناك مي شود. چگونه با اين همه درگير خواهم شد. شكست ما حتمي است . پس فرار بسيار پسنديده تر از جنگ است .
عمليات والفجر يك . در اين محور كار بسيار سخت بود. اما لشكر عاشورا موفق شد. اين منطقه زير آتش دشمن قرار داشت . قرار بود لشكر خط را پس از شكست و استقرار نيروهاي خودي حفظ كند تا آتش دشمن متوقف شود. و بعد خط را به ارتش تحويل دهد. گردانها نيروهاي زيادي را از دست داده بودند. اما خط شكسته شده و وعده خدا هم همين بود. اما براي حفظ خط نيرو لازم بود. خدايا چه بايد كرد. آقا مهدي خيلي ناراحت بود.
ناگهان گويي فجر ديگري شد. اگر آنجا بودي مي ديدي كه آقا مرتضي از نفربر خارج شد و با سرعت زياد سوار موتور شد و با سرعت به سوي خط رفت . اگر آنجا بودي مي ديدي كه آقا مرتضي ياغچيان چنان سريع خود را به خط رساند كه باوركردني نبود.
وقتي آقا مرتضي به خط رسيد فهميد كه هيچ نيرويي در آنجا نمانده است . تيرباري برداشت و آن را به طرف عراقيها نشانه رفت و شروع كرد به شليك كردن . گلوله هاي تيربار كه تمام شد آرپي جي را برداشت و بعد كلاش را. چند نارنجك پرتاب كرد. گاه از اين گوشه خط شليك مي كرد و مي دويد آن سو آرپي جي مي زد. بعد كمي آن طرف تر تيربار را آتش مي كرد. از گوشه اي ديگر نارنجك پرتاب مي كرد و از گوشه اي ديگر گلوله اي ديگر. آنقدر سريع مي دويد كه او را در تمام خط مي توانستي ببيني . قطعي در آتش نبود . شليك مدام . عراقيها پاتك مي زدند و او به تنهايي حدود 4 ساعت در خط ماند. گلوله پشت گلوله و هر گلوله از گوشه يي و از سويي . و اينك دشمن نظاره گر است .
آخر اين همه آتش از كجاست . مگر چند گردان از نيروهاي آنها سالم هستند كه چنين آتش دارند!
آري اينجا نه چند گردان بلكه يك لشكر بيدار است . اينجا يك ملت در كمين دشمن خود خفته است تا اگر دست از پا خطا كند انتقام گيرد. اينجا تمامي سرداران خفته در خاك بيدار مي شوند و گلوله اي به سوي تو پرتاب مي كنند. اينجا ملائك نيز به ياري آمده اند. اينجا پرندگان نيز به كمك مي آيند. اين « سجيل » است كه بر سرت سرازير است .
آري اينجا ميدانگاه نبرد بدر است . بعد از 1400 سال باز خداوند مي آفريند . مدام مي آفريند و تو مي تواني ببيني كه تك تك گلوله ها چه خوفي در دل دشمن ايجاد مي كنند. اينجا هر چادر هزار چادر انگاشته مي شود و اينجا هر گلوله هزاران گلوله و بالاتر از آنها هر مرد هزار مرد هزاران مرد است .

 ما حتي حاضر بوديم براي باز شدن معبر رزمنده‌ها، روي مين برويم و شهيد شويم. جمله بالا بخشي از آخرين گفت‌وگوي مرحوم «رفعت شهيدي» مادر شهيد مهدي اميني با خبرنگار ايسنا قبل از فوت است. شهيدي مي‌گويد: ما براي اين كه وسايلي را كه با دست خودمان درست كرده بوديم و بافتني‌هايي را كه با دست خودمان بافته بوديم به دست رزمنده‌ها برسانيم به جبهه‌ها مي‌رفتيم از جمله در جبهه‌ حاج عمران رفت و آمد مادران و خواهران رزمنده‌ها بسيار زياد بود. در يكي از اين رفت و آمدها،به علت بارش باران و آبرفت‌هاي ايجاد شده در ارتفاعات، كار ما براي عبور سخت شده بود كه رزمنده‌ها فقط براي عبور ما، سنگ راهي را درست كرد و ما را عبور دادند. تمامي ‌رزمنده‌ها از حضور ما در جبهه خوشحال شده بودند. وقتي به آن‌ها گفتيم اجازه بدهيد ما براي باز شدن ميدان مين، به ميدان رفته و مين‌ها را منفجر كنيم تا معبر باز شود آن‌ها گفتند مگر فرزندان شما مرده‌اند كه شما روي مين برويد؟. با حضور ما در جبهه، رزمندگان چنان روحيه‌اي گرفته بودند و چنان خوشحال بودند كه حاضر نمي‌شدند كوچك‌ترين آسيبي به ما برسد. خستگي از تلاش و كار و كوشش ما خسته شده بود و ديگر سراغمان نمي‌آمد و خواب نيز از ما فرار مي‌كرد. آن روز‌ها آن قدر باشكوه بودند كه احساس مي‌كنم از عمرمان به حساب نمي‌آيند. مهندس مهدي اميني در سال 1332 هجري شمسي در اروميه به دنيا آمد. دوران دبستان و متوسطه را در اروميه و تهران گذراند. پس از اتمام تحصيلات متوسطه در سال 1350 هجري شمسي وارد دانشگاه علم و صنعت تهران شد و در سال 1356 در رشته مهندسي راه و ساختمان مراحل عالي تحصيل را به پايان رساند. پس از پايان تحصيلات وارد خدمت سربازي شد. فعاليت‌هاي انقلابي او از زمان تحصيل در دبيرستان شروع شد و او در کنار درس و تحصيل به مطالعه کتب مختلف مذهبي و آثار امام خميني (ره) پرداخت. در اين دوره بود که به جريان مبارزه با رژيم طاغوت پيوست و در جريان اين فعاليت‌هاي سياسي،مدتي زنداني شد. با ارشاد روحانيت راستين مسير عشق و خون را از قم آغاز كرد. ايام پرحادثه انقلاب اسلامي را با تلاش و تکاپو سپري کرد و در پيشبرد اهداف امام خميني (ره) با جان و دل کوشيد. او که تشنه معارف اسلامي بود قصد هجرت دوباره به قم را داشت اما اروميه به او بيشتر نياز داشت. نيازش به او بيشتر بود. با رشد و اوج‌گيري انقلاب اسلامي و با توجه به اين که مهندس راه و ساختمان بود، مي‌توانست موقعيت شغلي و پست مهمي بدست آورد و در مأموريت‌هاي مختلف شرکت كند لاجرم در نقش مديريت يک شرکت بزرگ راهسازي در راستاي عمران و آبادي به تلاش پرداخت و همزمان تلاش خود را در جهت دفاع از خط امام و انقلاب در قبال گروهک‌ها، منحرفين و محاربين آغاز كرد. او هرچند مدير شرکت بود ولي مسئوليت‌ها هرگز نتوانست او را تسليم خود كند بلکه او شيرمردي بود از تبار حسين (ع) بطوريکه با شروع جنگ تحميلي در اولين روز جنگ مسئوليت‌ها را رها کرده و به دليل علاقه به انقلاب و حفظ و حراست از آن سبب شد تا براي انجام خدمات بيشتر به سپاه پاسداران ملحق شد. او دوشاوش سرداراني چون باکري عازم جبهه جنوب شد و در سال 1359 با دعوت سپاه به اروميه بازگشت و فرماندهي عمليات سپاه را عهده‌دار شد و فصلي ديگر از دلاوري ها به نام اين سردار بزرگ رقم خورد. وي به عنوان سربازي جان برکف براي انجام هر مأموريتي در راه انقلاب پيشقدم بود و شهادت‌طلبان را در سايه بيرق سرخ سپاه اسلام مهيا كرده و خود نيز پيشاپيش همه پاي در ميدان نبرد با منحرفين و محاربين (احزاب منحله دمکرات کردستان و کوموله)نهاد ومنطقه عمومي دارلک – گوگ تپه و مهاباد را از لوث وجود ضدانقلاب پليد و حزب منحله دمکرات، پاک كرد و سرانجام بعد از خدمات ارزنده در راه انقلاب در تاريخ سي ام خرداد 1360 در اين نبرد به همراه ياران با وفايش به فيض شهادت نائل آمد. فرازهايي از سخنان سردار شهيد مهدي اميني ما يک تکليف داريم و آن عمل کردن به احکام است و گوش دادن به فرمان امام و ولايت فقيه، ما مجبور نيستيم که ببينيم نتيجه چه خواهد شد ، ما به اداي تکليف موظفيم . آن چيزي که ماندگار است افکار اسلامي است. ما بايد از کساني خط بگيريم که از افکار ناب اسلام و ائمه خط گرفته باشند اين احزاب از روي هوي و هوس برنامه‌هايي در جهت نفي اسلام و اثبات مباني ضد خدايي دارند و در نهايت نابود شدني‌اند. اگر ما روحانيت را از دست بدهيم انقلاب از دست مي‌رود. اگر تنها خودم در سپاه (اروميه) بمانم باز هم از سپاه دفاع و حمايت خواهم کرد. اگر اين جنگ به ما تحميل نمي‌شد من روزانه حداقل 500 متر آزادراه ميزدم. الآن (منافقان و دشمنان) ما را مجبور کرده‌اند که کارهاي عمراني را کنار گذاشته و تفنگ بر دوش بگيريم . خاطره مادر شهيد: همسر مهدي مي‌گفت: به مهدي گفتم چرا اسمت را عوض کردي؟(نام قبلي مهدي شهرام بود) مهدي جواب داد: بعد از شهادت من مي‌فهمي و مهدي در شب تولد حضرت مهدي (عج) به شهادت رسيد. فرمانده سپاه به خانه ما آمد و گفت: امروز ميلاد حضرت مهدي (عج) است و آمده‌ايم به شما تبريک بگوييم. گفتم مثل اينکه مي‌خواهيد دو تا تبريک بگوييد. ديگر چيزي نگفتند و من فهميدم مهدي شهيد شده. گفتني است رفعت شهيدي مادر شهيد مهدي اميني سه‌شنبه نهم مهرماه جاري درگذشت.

 همسر سردار شهيد طوسي گفت: شهيد طوسي براي شهيد و شهادت قداست فراواني قائل بوده، در آخرين سفر به مشهد به من گفت تو دعا كن من شهيد شوم، آنجا دستم باز است، شايد از ياران امام حسين (ع) شدم، آنجا دستت را مي‌گيرم و من گفتم خدايا راضيم به رضاي تو.
  
 
حليمه عرب‌زاده طوسي در گفتگو با خبرنگار فارس در ساري اظهار داشت: شهيد طوسي هرگاه كه از منطقه به مازندران سفر مي‌كرد، همواره جوياي احوال خاواده‌هاي شهدا بود و ما به ‌همراهي هم از رامسر تا علي‌آباد كتول از خانواده‌هاي بزرگوار شهيد ديدن مي‌كرديم و با دقت و وسواس شديدي پيگير امورات آنان بود.
وي افزود: هرگاه كه من از ايشان مي‌پرسيدم چرا اينقدر به خانواده‌هاي شهدا رسيدگي مي‌كني، مي‌گفت، اسلام به خون شهدا و شهادت زنده است و رسيدگي به خانواده‌هاي شهدا و دلجويي از آنان كمترين كار براي عظمت كار شهداست.
عرب‌زاده طوسي در رابطه با آخرين ديدارهاي خود با شهيد محمد حسن طوسي قائم مقام لشگر ويژه 25 كربلا و فرمانده اطلاعات و عمليات مازندران و گيلان در جنگ تحميلي گفت: ما براي زندگي چهار سالي بود كه در اهواز زندگي مي‌كرديم و در طي اين سال‌ها نيز به ‌ندرت شهيد در كنار ما بود و همواره به ‌فكر بچه‌هاي جنگ بود و زماني كه در مازندران بوديم گاهي تا چهار ماه هم همديگر را نمي‌ديديم تا جايي كه بعضي از افراد مي‌گفتند طوسي حتما خانواده خود را دوست ندارد كه به ديدنشان نمي‌آيد و وقتي اين موضوع را با ايشان مطرح كردم در جواب گفت: من هم شما را دوست دارم ولي اسلام را به خاطر غربتش بيشتر دوست دارم، اسلام غريب است و بايد از آن حمايت كنيم.
وي اظهار داشت: به ‌ياد دارم كه به بهانه امتحانات دخترم به طوسي گفتم بيا با هم به مازندران برويم تا هم شما خستگي بدر كني و هم ما در كنار خانواده ديداري تازه كرده و به امتحانات بچه رسيدگي كنيم كه شهيد طوسي گفت، شما برويد من بايد در جبهه بمانم اينجا به ‌وجود من بيشتر احتياج دارند.
همسر سردار شهيد طوسي خاطر‌نشان كرد: ما آمديم و بعد از گذشت سه تا چهار ماه ايشان نيز به مازندران آمد و در هنگام ورود به منزل تا چشمم به ايشان افتاد فهميدم كه اين ديدار آخر ماست و شهيد طوسي ديگر رفتني است در نگاهش چيز ديگري بود كه شايد الان براي نسل جوان ما ملموس نبوده و باورش مشكل باشد، شهيد طوسي نوراني شده بود و طوري بود كه من هنگام صحبت كردن با ايشان نمي‌توانستم به چهره‌شان نگاه كنم.
وي در بيان شيرين‌ترين خاطرات خود به اولين و آخرين سفره هفت‌سين با شهيد طوسي اشاره كرد و افزود: براي آخرين باري كه به مازندران آمد بعد از 10 سال زندگي مشترك اولين باري بود كه با هم دور سفره هفت‌سين نشسته بوديم، سال تحويل شد و ما در حال آماده شدن به منزل پدرشان بوديم كه ديديم پدر و مادرشان به منزل ما آمدند و ايشان گفت كه چرا شما آمديد ما وظيفه‌مان بود به ديدن شما كه از خانواده شهيد هم هستيد بياييم، در همين لحظات تلويزيون صحنه‌هاي تحويل سال در جبهه را نشان مي‌داد كه رزمندگان خوشحال در كنار سفره بودند و طوسي آنقدر عاشقانه به آنان نگاه مي‌كرد كه قابل توصيف نبود و گفت: من حالا كه مي‌بينم رزمندگان خوشحالند احساس راحتي مي‌كنم.
وي همچنين از سفر زيارتي خود با شهيد به مشهد مقدس گفت و اظهار داشت: من و شهيد طوسي در عمليات فاو و در حادثه رانندگي زخمي شده بوديم من از ناحيه پا و طوسي از ناحيه دست، با همان حالت من داخل ويلچر به ‌همراه ايشان به زيارت رفتيم كه آقايي به ‌سمت شهيد طوسي آمد و رفتند و برگشتند بعد ايشان گفتند خانم بيا برويم جايي تا بهتر زيارت كنيم، رفتيم به سمت ضريح امام رضا (ع) ديدم آنجا طوسي به من مي‌گويد برايم دعا كن تا شهيد شوم چون تا تو از خدا نخواهي خدا به ‌من اين مقام را ارزاني نمي‌كند، من نگران و گريان گفتم آقا اين چه حرفي است، من اينجا بايد براي سلامت و سعادتت دعا كنم تو از من چه مي‌خواهي ،گفت تو رو خدا دعا كن شهيد شوم، من نمي‌توانم در اين دنيا زندگي كنم، ظرفيت ندارم بايد بروم، من در آن زمان خيلي گريه كردم چون علاقه و دلبستگي شديدي به ايشان داشتم و حاضر بودم برايشان فدا شوم، گفتم تو براي من چه مي‌كني، گفت تو دعا كن شهيد شوم من با خدا عهد بستم كه هر كار خيري انجام داده‌ام نصفش براي شما باشد من در قيامت دست شما را مي‌گيرم، گفتم خواسته‌اي ندارم اما من از شب اول قبر مي‌ترسم، گفت، تو دعا كن من شهيد شوم، آنجا دستم باز است شايد از ياران امام حسين (ع) شدم آنجا دستت را مي‌گيرم و من گفتم خدايا راضيم به رضاي تو.
وي ادامه داد: شهيد طوسي عاشق خدمات‌رساني به مردم، صداقت و راستگويي، احترام به والدين، خانواده‌هاي شهدا بوده و وقتي از جبهه مي‌آمد محله و زندگي ما پر از صلح و صفا و آرامش بود.
همسر شهيد طوسي تصريح كرد: ايشان سرشار از معنويت به خدا بود و به دخترمان ياد داده بود همواره بر سر نمازهايش دعا كند شهيد شود و دختر كوچكمان نيز همين كار را كرده و ايشان آمين مي‌گفت.
وي گفت: مسئوليت و پست و مقام برايشان مهم نبود به ياد دارم كه در اهواز به ‌عنوان جانشين فرمانده لشگر انتخاب شده بود، وقتي به منزل آمد به او تبريك گفتم، بقدري ناراحت شد و برآشفت كه قابل توصيف نيست و گفت، اين مقام‌ها زير پاي من له شده است، من سرباز امام زمان (عج) هستم.
همسر اين شهيد يادآور شد: دلسوزي ايشان براي رزمندگان نيز از ديگر صفات پسنديده بود تا قدري كه از من دستور چند نوع غذاي ساده گرم را گرفته بود تا سربازان و رزمندگان از غذاي گرم استفاده كنند و من هم پخت املت و حلوا را به ايشان ياد دادم.
وي با سفارش به تقوا و معنويت كه از تاكيدات مستمر شهيد طوسي بوده، گفت: جوانان ما بايد زندگي خود را براساس معنويت و به‌دور از تجمل‌گرايي آغاز كرده و ادامه دهند، بايد به ارزش‌هاي اسلام و انقلاب همچون نماز، فرهنگ شهادت، توكل بر خدا، جلسات مذهبي و ايمان پايبند بوده و در زندگي استفاده كنند و بدانند راستگويي و صداقت از بهترين وسيله‌ها براي زندگي سالم و خدايي است.
شهيد محمد حسن طوسي در سال 1337 در روستاي طوسكلا نكا در خانوادهاي مذهبي به‌دنيا آمد و در 18 فروردين سال 66 در عمليات والفجر 6 در شلمچه به شهادت رسيد.
از خانواده ايشان، بجز محمد حسين طوسي دو برادر ديگرشان نيز به درجه رفيع شهادت نائل شدند.

شگفت مردي از تبار جنگ و خون و جراحت از تيره تكبير و تيغ از نسل نسيم و نور و گل كه قلم در تحرير نامش بر خود مي شكافد.
« علي تجلايي » يلي كه روح رضواني اش در تنگناي خاك نگنجيد. و راستي حكايت چنان كيميا مردي چگونه در قالب الفاظ عالم ماده خواهد گنجيد
چگونه از او سخن گوييم به رسم معهود كه : به سال 1338 در تبريز چشم به جهان گشود .
نوجواني اش با نهضت و نور امام قبيله گل سرخ گره خورد دل در گرو شهادت سپرد. در بيست سالگي با اشراق و عشق درآميخت و به سلسله سبزپوشان سپاه پيوست ... عطر آسماني اش كوههاي كردستان را از هوش برد. آفتابي شد و در افغانستان درخشيد. پرچمي شد و در سوسنگرد به اهتزاز درآمد و آن هنگام كه تانكهاي متجاوز بر نعش پاسداران مي گذشتند بر يارانش نهيب زد بياييد امشب بهشت را بخريم ! سردار حماسه هاي فتح المبين بيت المقدس رمضان والفجر خيبر و ... فرمانده گردان جانشين تيپ ... مسئول طرح عمليات قرارگاه خاتم الانبيا.
تك تيراندازي كه در اسفند 1363 ستاره گمنام عمليات بدر در شرق دجله به خورشيد مي رسد فنا اندرفنا حتي پيكرش نيز باز نمي آيد.


معبر
علي سعادت | 17:33 - 4 مهر 1389برچسب:رزمندگان, اسلام ,مادر ,سردار, شهيد,
+ |
تصاویر مقام معظم رهبری در جبهه

  •  
    تصاویر مقام معظم رهبری در جبهه

    تصاویر مقام معظم رهبری در جبهه

  • تصاویر مقام معظم رهبری در جبهه
    تصاویر مقام معظم رهبری در جبهه
  • تصاویر مقام معظم رهبری در جبهه

    تصاویر مقام معظم رهبری در جبهه
  • تصاویر مقام معظم رهبری در جبهه
    تصاویر مقام معظم رهبری در جبهه
  • تصاویر مقام معظم رهبری در جبهه
    تصاویر مقام معظم رهبری در جبهه
  • تصاویر مقام معظم رهبری در جبهه
    تصاویر مقام معظم رهبری در جبهه
  • تصاویر مقام معظم رهبری در جبهه
    تصاویر مقام معظم رهبری در جبهه
  • تصاویر مقام معظم رهبری در جبهه

    تصاویر مقام معظم رهبری در جبهه

    تصاویر مقام معظم رهبری در جبهه

معبر
علي سعادت | 19:30 - 31 مهر 1389برچسب:مقام, معظم رهبری,جبهه,
+ |
بسيج پايدار و ماندني

تشكيل بسيج مستضعفين، ارتش بيست ميليوني به فرمان امام خميني (ره) هوشياري و درايت بي نظير حضرت امام خميني (ره) از جمله اساسي ترين عوامل در جهت خنثي سازي توطئه ها به حساب مي آيد که به برکت اين دورانديشي و هدايت انقلاب در مسير اصلي خود، زمينه انقلاب دوم فراهم آمد و با سقوط لانه جاسوسي امريکا در تهران و برملاشدن ماهيت سلطه جو و تجاوزکارانه امريکا، شيطان بزرگ با ضربه اي سخت و جبران ناپذير روبرو شد. اسناد بدست آمده از لانه جاسوسي و اظهارات صريح حکام امريکايي مردم و رهبران کشور و بويژه حضرت امام را با اين حقيقت آشکار مواجه ساخت که احتمال مداخله نظامي امريکا و هجوم وي به جمهوري اسلامي، امري بعيد و غيرممکن نبوده و با توجه به سوابق اين کشور در جهان لزوم آمادگي مردم جهت مقابله و رويارويي را در کوتاهترين زمان ممکن آشکار مي ساخت. بر اين اساس امام امت در پنجم آذرماه سال 58، يعني در مدتي کمتر از يک ماه بعد از انقلاب دوم، فرمان تاريخي تشکيل بسيج را صادر فرمودند: يک مملکت بعد از چند سالي که بيست ميليون جوان دارد بايد بيست ميليون تفنگدار داشته باشد و بيست ميليون ارتش داشته باشد و يک چنين مملکتي آسيب پذير نيست و مردم دلسوخته و مسلمان پاکباخته که دل در گرو عشق به انقلاب و هدفهاي والاي آن داشتند، با آمادگي و قصد و اراده خلل ناپذير جهت پاسداري از دستاوردهاي انقلاب گروههاي مقاومت مردمي را درپايگاههاي بسيج و در آن زمان در مساجد سراسر کشور تشکيل دادند. اولين تجربه آنها به صورت عملي ياري رساندن به سپاه و کميته در قالب رويارويي با ضدانقلاب و خنثي سازي توطئه هاي آنها بود و از اين راه نقش موثري در خدمت به انقلاب و اهداف الهي آن هم نشان دادند. با هجوم و تجاوز ارتش عراق به کشور اسلاميمان در شهريور 59 اين اعتقاد که يک سازماندهي جهت تشکيل بهتر نيروهاي مردمي بوجود آيد، قوت گرفت و از آن پس نيروهاي مردمي صاحبان اصلي انقلاب اسلامي جهت حضور گسترده در جبهه گروه گروه به بسيج ملحق گرديدند و عملياتهايي چون طريق القدس، حصر آبادان، فتح المبين، ثامن الائمه و الفجر 8 ، کربلاي 5 و .... از دستاوردهاي عظيم اين تشکل الهي بود. اگر امروز توفيق اين را داشته ايم که کشور اسلاميمان و ملت سلحشور آن را از گزند نابکاران و نااهلان تاريخ حفظ کنيم به يمن حضور گسترده بسيج بوده و لاغير. چنان که رهبر فقيد انقلاب اسلامي حضرت امام (قدس سره) فرمودند: رحمت و برکات خداوند بر بسيج مستضعفان که بحق پشتوانه انقلاب است. آري رزمنده بسيجي، ضمن توان رزمي بسيار بالا در نبرد نامنظم، جنگجوي قابلي دردفاع منظم بحساب مي آيد تا حدي که سلاحهاي سنگيني چون توپ و تانکهاي پيش رفته را به حرکت در آورده و روبروي دشمن قرار داده. هدف از تشکيل واحد بسيج مستضعفين ايجاد توانايي هاي لازم در کليه افراد معتقد به قانون اساسي و اهداف انقلاب اسلامي به منظور دفاع از کشور، نظام جمهوري اسلامي و همچنين کمک به مردم به هنگام بروز بلايا و حوادث غيرمترقبه يا هماهنگي مراجع ذيربط مي باشد. بسيج جايگاهي ملکوتي است. مکاني براي درس چگونه زيستن انسانها، جايگاه عشق و صفا و صميمت و در يک کلام، شهيد جبهه ها و قهرمان يا مظلوم پشت جبهه هاست. بيش از يكسال از صدور فرمان امام خميني (رحمة الله عليه) مبني بر تشكيل بسيج نگذشته بود كه رژيم بعثي عراق در تحقق اهداف پليد نظام سلطه جهاني، هجوم همه جانبه خود را به ميهن اسلامي ما آغاز كرد. انقلاب اسلامي در آن اوضاع بحراني ناشي از دگرگوني ها و تغيير و تحولات آن زمان، هيچ گونه، آمادگي لازم را براي مقابله با متجاوزان بعثي نداشت. ارتش جمهوري اسلامي ايران كه با حمايت امام خميني (رحمة الله عليه) توانسته بود جايگاه خود را پيدا نمايد، در حال خودسازي و تثبيت نظم و انظباط بود. سپاه پاسداران هم كه نهادي نوپا و براي حفظ امنيت شهرها به وجود آمده بود، فاقد هرگونه تجهيزات لازم و تجربه كافي براي مقابله با تجاوز خارجي بود. از آن سو دشمن هم با ارتشي تا بن دندان مسلح و برخوردار از پشتيباني قدرتهاي استعمارگر، كشور را مورد هجوم قرار داد. در اين اثنا بود كه نقش بسيج به عنوان يك نيروي جوشيده از متن مردم انقلابي، در صحنه دفاع مقدس ظهور پيدا كرد. دشمن كه سوداي فتح سه روزه را در سر مي پروراند، در همان روزهاي نخستين با مردمي مواجه شد كه با دست خالي به دفاع از كيان مقدس نظام اسلامي خود برخاسته بودند و از ايثار خون خويش دريغ نمي كردند، جوانان سلحشوري كه به فرمان امام (رحمة الله عليه) در پايگاههاي مقاومت تحت نام "بسيجي" گرد آمده بودند و با كوچكترين اشاره ايشان به جبهه هاي نبرد مي رفتند و تا آخرين قطره خون خويش ايستادگي و مقاومت مي كردند. در طول هشت سال دفاع، بسيج آن چنان درخشيد كه دشمنان اعتراف كردند كه "قدرتي در بسيج نهفته است كه مي تواند با يكايك ارتش هاي كلاسيك جهاني مقابله كند". بسيج علاوه بر حضور در خط مقدم نبرد وظيفه جذب، آموزش و سازماندهي نيروهاي مردمي و اعزام آنها را به جبهه هاي نبرد برعهده داشت و در اين مدت توانست جميعت مؤمن و صاحب ارزشي را از امت حزب الله، در درون خود بپروراند و پايه ريزي ارتش مردمي را دنبال كند و سرانجام پس از هشت سال دفاع مقدس، بسيجيان مظلوم و سلحشور جبهه هاي توحيد به همراه امت شهيدپرور، از اين آزمايش الهي سربلند و پيروز بيرون آمدند. از نوجوان 13 ساله تا پيرمرد 80 ساله در ميان خيل عظيم شهداي بسيجي مشاهده مي شود. امام راحل اين چهره هاي مظلوم را به شايستگي تمام به تصوير كشيدند و فرمود: شما آئينه مجسم مظلوميت ها و رشادت هاي اين ملت بزرگ، در صحنه نبرد و تاريخ مصور انقلابيد. شما فرزندان دفاع مقدس و پرچمداران عزت مسلمين و سپر حوادث اين كشوريد. شركت خواهران در بسيج: جهاد در مكتب اسلام از فروع دين و از واجباتي است كه استواري دين به آن بستگي دارد، زيرا اسباب سربلندي اعتلا و كمال و استقلال جامعه مسلمانان مي شود و آن را در برابر ديگر ملل و دشمن متجاوز آبرو و عزت مي بخشد. لذا به سبب آنكه دفاع در هر جامعه اسلامي حالت وجوب همگاني دارد، و چون مقدمه واجب نيز واجب مي گردد و بايد مسلمانان اعم از زن و مرد براي ايجاد زمينه آموزش و حفظ توانايي هاي دفاعي كه خود مقدمه است، كوشش نمايند. به اين ترتيب بر زنان مسلمان نيز واجب است تا در جهات گوناگون، از جمله رزمي، نظامي براي مقابله با دشمن مهاجم به كشور اسلامي، آماده دفاع باشند. بر همين مبنا آموزش نظامي خواهران نيز در بسيج آغاز شد و علاوه بر آن با فرموده هاي امام خميني (ره) در سالروز ولادت حضرت زهرا سلام الله عليها نكات مبهم آن نيز تبيين گرديد. ايشان فرمودند: "حضرت زهرا سلام الله عليها مجاهده و مخاطبه با حكومتهاي وقت داشت و آنها را محاكمه مي كرده اند، شما بايد از ايشان تبعيت كرده و به او اقتدا كنيد تا در روز زن وارد شويد و اگر بپذيريد، هم بايد در ميدان تحصيل و علم و هم در ميدان دفاع از اسلام مجاهده نماييد، كه دفاع از اسلام از مهماتي است كه بر هر مرد و زن و هر كوچك و بزرگي است. البته در آن محيطي كه شما تعليم نظام مي بينيد بايد محيط آزاد و صحيح و همه جهات عفاف محفوظ گردد." مركز بسيج خواهران مأموريت جذب، آموزش و سازماندهي بانوان كشور را بر عهده دارد و تاكنون توانسته است در امر آموزش خواهران در زمينه هاي نظامي امدادگري، عقيدتي، سياسي و سوادآموزي، خدمات و اقدامات مؤثري انجام دهد. همچنين خواهران بسيجي در دوران دفاع مقدس در پشت جبهه ها نيز حضوري فعال داشتند و در تهيه و تدارك وسايل مورد نياز رزمندگان اسلام، زحمات فراواني را متحمل شدند.

معبر
علي سعادت | 14:26 - 19 مهر 1389برچسب:بسيج, پايدار ,پايگاه مقاومت ,
+ |
سرزمین نور دلت را پر از باران می کند...

«سرزمین نور» سرزمین معانی است. سرزمین درک و شهود است. در آنجا نادیدنی ها به چشم می آیند و ناشنیدنی ها شنیده می شوند و ناگفتنی ها به زبان می آیند؛ بوی ایمان در مشام جان می نشیند و معنویت لمس می گردد.

بگذار صادقانه همه چیز را بگویم: من از جبهه و جنگ و عشقبازی بین خدا و رزمنده ها، جز حرف و کلام و خاطرات دیگران هیچ نمی­دانم و خود در این باره نه چیزی دیده­ام و نه لمس کرده­­ام؛ اما خیلی دلم می خواهد این مفاهیم را بفهمم. می خواهم بی بها شدن جان را در بازار عشق و راه وصال، درک کنم. باید چیزی بالاتر از جان و زندگی باشد که بسیجیان، بی پروا دست و پا و حتی جان را فدایش کرده اند؛ دلم می خواهد بالاتر از جان و زندگی را خود تجربه کنم. می خواهم بفهمم هیچ شدن را برای همه چیز شدن و فنا شدن را برای هست شدن و...

«سرزمین نور» انگار از جهان دیگر و ترکیب دیگری است؛ اینها را از مرور خاطرات مسافران آن خطه هم می توان فهمید. با نزدیک شدن به این سرزمین فضایی وصف ناشدنی به وجود می آید همه ترجیح می دهند که با خود و خدایشان خلوت کنند و این نیاز را خودم احساس کردم. این دیار نیازی به توضیح ندارد و سکوت نیزارها خود همهمه ای شگرف است. نخل های بی سر خود حدیثی مفصل دارند. سوسنگرد، هویزه، طلائیه، خرمشهر و شلمچه و... که رازهای نهان بسیار دارد که این همه را هرگوش ناشنوایی هم به گوش جان خواهد شنید. آری روح شهدا حاضر است سرزمین متبرکی است که همچون کربلا رازهایش را با زائرش نجوا می کند.

اینجا هرچه هست عشق است، ایمان است، زمزمه است، اینجا تربت پاک شهیدان، دل های عاشقان و با ایمان را به سوی نور هدایت می کند. ما به سوی سفری حرکت می کنیم که دل ها برای آنها می تپد چرا که همه آنهایی که در این سرزمین آرمیدند به نام و یاد سرور و سالارشان حسین(ع) قدم نهاده اند و چون نام آن بزرگوار در وجودشان است هرچه پیش آید خوش است. ما از جایی حرکت کردیم که راه به سوی کربلا دارد از ایلام، مهران، دهلران و... به سوی کربلای وسیع ایران، شلمچه، هویزه و طلائیه و...

قدم به مناطق جنوب که می گذاری آسمان دلت بارانی می شود، دیدگانت به اشک می نشیند و بغضی سنگین راه گلویت را می گیرد. از کنار شهرها که می گذری بانگ های گرم و معصوم، خود تو را به ضیافت سال های جنگ فرا می خوانند و با تمام وجود، زخم های تنشان را در برابر دیدگانت به تماشا می گذارند تا روایت گر استقامت و ایثارشان باشی. آری! و تو عاشقانه به دیدارشان می شتابی! می دانی که هنوز حرف های ناگفته زیادی برای گفتن دارند. اما دریغ! از محرمی که گوش به حرف های دلشان بسپارد. از میان شهر غریب تر، خرمشهر را می یابی؛ خرمشهری که هنوز آثار جنگ را بر پیشانی سترگ خود به یادگار دارد. خرمشهری که زیر بارش رگبارهای آتش دشمن، چشم های به خون نشسته اش را تقدیم غروب کرد، خرمشهری که مردانش کوهی از ایثار و شهامت بودند. مردانی که عاشقی را در لبیک به امام و مقتدایشان به اوج خود رسانده بودند. سراغ بچه های جنگ را می گیریم، او را می یابیم مردی از تبار مردان مرد! مردی از تبار آلاله های جا مانده از قافله شهدا! چقدر صمیمی با بچه ها برخورد می کند!

هنوز سادگی و صفای بچه های جنگ را دارد، با حرف هایش ما را به آن سال ها می برد. گرم صحبت که می شود برایمان از خرمشهر می گوید، نگاه اشک، میهمانان ناخوانده چشمانش می شود، چنان دقیق و لحظه به لحظه وقایع را برایمان بازگو می کند که انگار همین دیروز بوده که این حوادث اتفاق افتاده است.

می گوید: وارد اینجا که می شوی باید با وضو وارد شوی! چرا که قطعه قطعۀ این خاک بوی بچه ها را می دهد، کوچه ای را نمی توانی پیدا کنی که آغشته به خون شهیدی نباشد. می گوید وقتی شهید مرتضی آوینی اینجا می آید تا از زبان بچه ها حرف بکشد؛ نمی تواند. چرا که اینجا هنوز هم حماسه هست. هنوز هم ایثار هست.

چشم به امواج متلاطم کارون می دوزیم انگار زمزمه های عاشقانه بچه ها را از دل کارون می شنویم. لحظات زیبا، غروب دلمان را با خود می برد گویا غروب هم دلش به اندازه آسمان دیدگان ما بارانی است.

معبر
علي سعادت | 11:28 - 10 مهر 1389برچسب:سرزمین, نور,
+ |
شب آخر ...

دلتنگ بودم، خسته، گویی کوله بار غم بر دوشم بود. دلم هوای حرم و حریم یار کرده بود. دوستان همه برای کربلا بلیت گرفته بودند و قرار بود 24 اسفند ماه حرکت کنند، اما من اجازه رفتن نداشتم و دلم هر لحظه می سوخت ناامید و دلشکسته بودم، آخر همه قرار بود بروند جز من و هر لحظه که تاریخ به 24 اسفند نزدیکتر می شد بیشتر قلبم به درد می آمد اما چون خانواده ام گفتند که ما هم می رویم مشهد، کمی آرام شدم ولی وقتی رفته بودند بلیت بگیرند نبود و برای اصفهان گرفته بودند. وقتی شنیدم که قرار شده همگی به اصفهان برویم تمام وجودم نالید. گفتم اگر پاهایم را بشکنید نمی روم. یا می رومم مشهد و یا تنها در خانه می مانم. خلاصه بلیت خودم را به کس دیگری دادم و من ماندم و سرنوشتی که چه خواهد شد.

همان روز حالم خیلی دگرگون بود بعد از اینکه در خانه تنها شدم، شروع کردم به شدت گریه کردن. خیلی خسته بودم. خسته از خودم و از تمام چیزهایی که مرا از کسی که دوستش دارم دور می کرد.

همان طور فریاد می کشیدم و ناله می کردم که یک لحظه کسی در درونم ندا زد به آقای یکتا زنگ بزن من ایشان را ندیده بودم اما تعریفش را از بچه های امداد شنیده بودم. با گریه و آه پر از درد گوشی را برداشتم و تماس گرفتم وقتی صدای گریه ام را آقای یکتا شنید کمی برایم حرف زد تا آرام شوم اما من همین طور اشک می ریختم، در حین صحبت هایش باز کسی این جمله را بر زبانم جاری کرد و من بدون اینکه به حرف خود فکر کنم گفتم مرا با خودتان به شلمچه ببرید و فقط این جمله شروع مسافرتی بود که به ظاهر یک هفته بود اما 25 روز طول کشید مسافرتی که هر لحظه اش برایم خاطره بود و دوست داشتم تمامی لحظات این سفرم را برایتان مکتوب می کردم اما...

من اصلاً در فکر مسافرت جنوب نبودم دلم هوای مشهد مقدس را کرده بود. هرچند تا به حال به مناطق جنوب نرفته بودم و همیشه این حس را داشتم که هیچ وقت آنجا را نخواهم دید و باور نمی کردم که... اما من عازم مناطق بودم با کاروان دانشگاه شهر ری تهران.

مسافرتی که نه تنها برای دیدن جنوب بلکه راهی مشهد و قم نیز شدم، اما اینکه چطور شد که من یک دختر تنها، 25 روز در سفر بودم همه و همه خاطره ای دل انگیز بود که هیچ وقت فراموش نخواهم کرد، چرا که هر لحظه به خاطرم می آید ناخودآگاه اشک در چشمانم حلقه می زند و دلم تنگ می شود. با هر کس که آشنا می شدم برایشان سؤال بود که چطور تنها 25 روز برای خودم هزاران سؤال که جواب همه پیش مولایم مهدی و زهرا و شهدا بود و جوابی برای هیچ کس نداشتم.

حتی از آقا خواسته بودم خودش همسفرم را در این مسافرت انتخاب کند و من با بهترین دوستان آشنا شدم و اینها همه لطف آقا بود که من به وضوح وجود او را چشیدم.

من 22 اسفند ما به سوی تهران حرکت کردم ولی کربلای دوستان لغو شد؛ و من باید یک روز میهمان ستاد راهیان نور تهران می شدم تا 24 اسفند حرکت کنم خلاصه بعد از 4 روز که همراه کاروان شهر ری بودم و از مناطق دیدن کردم به هویزه رسیدم در آنجا مسئول کاروان مرا صدا کرد و گفت: به ما سفارش شده که دست تو را در دست فرمانده خانم اخباری بگذاریم و از اینجا به بعد از ما جدا خواهی شد.

قرار بود یک شب ممیهمان شهدای هویزه باشم، اما 10 روز بود که من هنوز در هویزه بودم. سال تحویل برای اولین بار کنار شهدا و در محضر عالم عارف استاد صمدی آملی بودم. که خیلی برایم دلنشین بود.

آن شب، شب عجیبی بود، شبی که عطر خون شهیدان در آن فضا پیچیده شده بود و حال و هوای خاصی در مزار حاکم شده بود.

شب آخری بود که در هویزه بودم، اما خود نمی دانستم، برق هویزه رفته بود و همه جا تاریک بود و فقط چند تا شمع کنار مزار شهدا روشن بود، باران که گویی دلتنگ بود به آرامی می بارید، شب غریبی بود، غربت شهدای کرخه و هویزه به راحتی دیده می شد یک حال و هوای عجیبی بودو من خیلی دل شکسته بودم حالم اصلاً خوب نبود با تمام دردی که در بدنم احساس می کردم به بیرون رفتم تا کمی در آن تاریکی و خلوت و سکوت غم انمگیز با شهید علم الهدی زمزمه کنم به آرام و سختی قدم می زدم و اشک می ریختم، دوست داشتم آن لحظه تمام نمی شد.

خود را در گوشه ای پنهان می کردم تا کسی مرا نبیند تا شاید کمی...

اما یک لحظه متوجه شدم که خادمان شهدا با چراغ موبایل به دنبال من هستند، گویی فرمانده در آن تاریکی حس کرده بود که من نیستم و نگرانم شده بود، مرا که دیدند پیشم آمدند و گفتند کجایی، فرمانده جوش تو را می زند زود برود اسکان، اما من حال اسکان رفتن را نداشتم کمی باز قدم زدم و بعد رفتم، هنوز آرام نبودم گریه امانم نمی داد دنبال بهانه ای بودم که بلند گریه کنم، داشتم خفه می شدم اما کسی نمی دید، گوشه اسکان نشستم یک دستم طرف قلبم و دست دیگریم طرف معده ام، سرم را پایین انداخته بودم و به شدت گریه می کردم، فرمانده وقتی مرا در آن حال دید بیشتر نگران شد گفت بیا برویم امداد. مگر من می توانستم حرف بزنم. هرچه می گفت اشک می ریختم. چند تا از خواهرهای خادم دورم حلقه زدند تا مرا آرام کنند اما نمی شد و من حالم بیشتر خرابتر می شد در آن لحظه صدایی آشنا مرا به خود خواند صدای علم الهدی بود که در درونم به آرامی نجوا می کرد. بیا در کنار قبر من بنشین تا آرام شوی وقتی صدایش را شنیدم نتوانستم لحظه ای صبر کنم، پا برهنه، با آن حالی که داشتم به طرف در رفتم در قفل بود به سرعت قفل را درآوردم و به زمین کوبیدم.

من به طرف مزار و خادمین به دنبال من که مانع رفتن من بشوند ولی من با عجله به سمت سید می رفتم که در وسط حیاط فرمانده مرا در آغوش گرفت و گفت: کجا پابرهنه، هوا سرده، بدتر می شوی، مرا به سختی در آغوش نگه داشته بود. اگر رهایم می کرد به زمین می افتادم او صدایم می کرد اما نمی توانستم به او بگویم، ناگهان فرمانده گفت: خیالم راحت شد فردا می روی مشهد، وقتی این جمله را شنیدم دیگر نتوانستم تحمل کنم گفتم: تو رو خدا ولم کن بذار برم، با التماس از او جدا شدم، به طرف مزار رفتم پاهایم سبت شده بود نمی دانم خودم را چطور به قبر سید رساندم همین که رسیدم، روی قبر دراز کشیدم و با صدای بلند گریه کردم نه کسی را دیدم و نه صدای کسی را می شنیدم فقط برایش حرف می زدم و اشک می ریختم، اما لحظه ای بعد شهید علم الهدی مرا به حدی آرام کرد که سکوت در مزار حاکم شد. همه فکر کردند که دیگر تمام کردم، کنارم آمدند و صدایم می کردند، اما صدایی از من شنیده نمی شد، گویی سید دستش را بر سینه ام گذاشته و فشار می داد، تمام قلبم درون قبر رفت و برگشت و آرام شد، به آرامی اشک و آه.

و من با آرامشی خاص فردا عازم مشهد مقدس بودم. چیزی که باور نمی کردم. آن شب گویی مانند شب آخر شهدا بود که کنار هم می نشستند و با هم شوخی می کردند و می خندیدند و من که هر لحظه گریه می کردم و بچه ها جز سکوت و اشک از من ندیده بودند بعد از اینکه شهید علم الهدی ارامش خاصی به من بخشید با خادمین شوخی می کردم و می گفتم: بچه ها امشب نخوابید، بیشتر مرا نگاه کنید، دیگر فردا من نیستم دلتان برای من تنگ می شود و آنها می خندیدند و می گفتند: بچه ولمان کن، خسته ایم، بگذار کمی بخوابیم، آن شب تنها شبی بود که من در هویزه تا صبح به آرامی بدون درد و غم و اشک خوابیدم.

 

 

معبر
علي سعادت | 21:19 - 17 مهر 1389برچسب:شب, آخر,جنوب,
+ |
به سوی سرزمین نور

امروز با کاروان راهیان نور به سوی سرزمین های عشق و حماسه حرکت می کنم.

نیت کرده ام اگر نشانی از تو بیابم، اگر بویی از تو به مشامم برسد، اگر دلم آرام بگیرد، نگاهم را برای همه عمر دخیل ببندم به گلوی گلگون غنچۀ شش ماهه ای که در تصادم پیکان ستم، بر فراز دستان ابر مرد حماسه، شکفت!

و دلم را گره بزنم به ضریح شش گوشۀ عشق!

کاروان در عطر صلوات و زمزمل ذکر و نوای اشک و آه به مقصد می رسد. پیاده می شویم و به سرزمین غریبی پا می گذاریم که هر چه بزرگ باشیم، اینجا هیچ می نماییم و به قول بزرگی که گفت: «کسی نیستیم که به میعاد آمده باشیم بل، خسی هستیم که به میقات آمده ایم.»

فضا عطرآگین است. سکوتی مقدس همه را فرا گرفته است که جای حرف نیست. زمزمۀ خدا بر زمین جاری است، پس: «فاستمعوا له وانصتوا لعلکم ترحمون.»

گمان ندارم اینجا بخشی از زمین باشد که روی نقشه دیده ام، اینجا تکراری از آسمان است، بر زمین افتاده.

تکه ای از بهشت است، هدیه به بچه های بی قرار، آدم مبتلای فراق، اینجا بیت المقدس است، وجب به وجبش. حال رسول خدا(ص) را دارم در لیله المعراج.

با دلم به دنبال تو می گردم، حال خوشی است! نسیم آشنایی می وزد، همه جا به عطر تو معطر است. شگفت دارم؟! من تو را در غروب گم کرده ام در قصر شیرین، در هورالهویزه و اینجا جنوب است، خوزستان. من تو را در آن سوی این سرزمین گم کرده ام، از چه در اینجا می جویم و شگفت آنکه می یابم؟!

همه جا بوی تو می­آید، از تپش های قلبم، از عرقی که بر پیشانی ام نشسته، از نفس نفس زدن­هایم، از شوقی که در رگ هایم جاری شده، حس می کنم همین جاها هستی!

گفته بودند چشم هایت را بر تپه های برهانی به یادگار گذاشته بودی، شگفتا من آنها را در شلمچه در صورت و در چشمخانۀ شهیدی دیگر دیدم، با همان نگاه مهربان و مطمئن!

گفته بودند دست هایت در دشت عباس پر پر شد، عجبا! من آنها را در خرمشهر بر بازوی فرشته ای دیدم که به آسمان می رفت!

گفته بودند پاهایت را به اروند هدیه دادی؟ من آنها را در بستان دیدم، ستون تن نگاهبانی ایستاده بر برج، به حراست شهر مشغول!

گفته بودند قلبت در جاده های داغ آبادان در کنار نخلستان های نجیب از تپش ایستاد و به افق اعلی به زیارت دوست شتافت.

الله اکبر! من در شلمچه دیدمش در سینۀ زائران که گرم می تپید و شور می آفرید و عشق می زاد و زندگی می داد.

من در شلمچه تو را دیدم، خودت را، در چهرۀ چهارصد شهید من تو را یافتم، در دل زائران بودی!

در شگفتم از چه بیراهه می رفتم؟ جستن تو در هوای مسموم دلمشغولی و روزمرگی، ظلم نبود؟!

و حال آنکه تو اینجا در میان «الذین قتلوا فی سبیل الله» بودی و مُهر «احیاهم» بر پیشانی داشتی و به مقام «عند ربهم یرزقون» رسیده بودی!

من در شلمچه به بلوغ رسیدم، من در شلمچه مبعوث شدم، به رسالت وارثان هابیل!

من در شلمچه، واژه های شهید گمنام و مفقودالاثر را از فرهنگ عرفان و شهادت خط زدم.

کدام شهیدی گمنام است؟

اینجا حس غربت ندارم. صمیمی تر از این زمین، در نقشۀ دلم خطه ای وجود ندارد.

اگر خدا خانه ای در زمین داشته باشد اینجاست؛ اینجا بیت المقدس ایران است. مسجد است، محراب است! فرشتگان در این سرزمین رفت و آمد می کنند، گوش اگر بسپاری صدای بال هایشان را می شنوی.

اینجا حرم امن الهی است، اینجا بیت المقدس است، اینجا شلمچه است - التماس دعا

                                                                                                                   

معبر
علي سعادت | 11:17 - 24 مهر 1389برچسب:کاروان, راهیان نور,
+ |
از لبنان تا اروند راهی نیست

نشسته بودم توی مسجد. نمی دونم اسم مسجد چی بود. فکر کنم مسجد امام رضا(ع) بود. مسجد امام رضای بیروت. نماز عشا تمام شده بود و بچه ها دسته دسته دور هم نشسته بودند، باران لطیفی می بارید. تا یک ساعت دیگر باید با لبنان خداحافظی می کردیم. اما نمی دانم چرا، با چیزهایی که از آن روز صبح دیده بودم انگار اتفاق جدیدی در قلب من افتاده بود. اول خیال کردم یک سفر تفریحی است، خیال کردم قرار است برویم به دیدن سواحل مدیترانه و بیروت شرقی... از زیبایی های بیروت بسیار شنیده بودم. شنیده بودم بهشت است اما آن بهشتی که اوصافش را شنیدنه بودم با بهشتی که می دیدم متفاوت بود. از اول راه نماینده ای از طرف حرب الله به دنبالمان آمد، به دنبال دانشجویان فعال سراسر کشور که در قالب اردوی سفیر نینوا صبح زود از دمشق به بیروت رسیده بودند. تازه آنجا بود که فهمیدم این سفر سیاحتی نیست... زیارتی است. آمده بودیم به زیارت حزب الله. محرم بود و یکی دو روز بیشتر به عاشورا باقی نمانده بود. نمی دانم چه روحی، چه فضایی و چه عطری در فضا پیچیده بود. عطری که با تمام وجود استشمامش می کردم. به گمانم عطر مقاومت بود، عطر ایستادگی و جهاد. منطقه شیعه نشین بیروت اگرچه فقیرانه بود اما روحی در آن نهفته بود که قلب انسان را به تسخیر خود در می آورد. پرچم های سیاه عزاداری که سرتاسر ضاحیه را سیاه پوش کرده بود، انگار با زبان بی زبانی فریاد می زد به زودی اتفاق بزرگی می افتد. اتفاقی به بزرگی عاشورا...

معبر
علي سعادت | 8:17 - 15 مهر 1389برچسب: لبنان, تا اروند,
+ |
شهیدای گمنام و گمنامان شهید

سلام بر دست های بریده شده، بر انگشت های جدا شده از دستان، انگشت هایی که راه هدایت را هنوز نشانه اند، بر انگشترهای بی انگشتی که نام «کشتی نجات این امت» بر نگین آنان حک شده است. سلام بر پیشانی هایی که بوسه گاه گلوله شد. سلام بر لب های سیراب از عطش عشق بر قمقمه های بی آبی که هزاران تشنه را سیراب خود کرد. سلام بر چفیه، بیرق همیشه جاودان جبهه های خمینی و با سلام بر جاودانه های تاریخ.

امروز از شهدای گمنام می گویم، آنهایی که در عین سرافرازی غریبند. باید از مظلومیت شهدای گمنام خون گریست آنان که برای اعتلای کلمه الله، خانه و کاشانه خود را رها کردند و رفتند تا ما آزاد باشیم. کدام کلام می تواند بیانگر عمق مظلومیت این گمنامان نام آور باشد. مهم نیست که اصحاب گمنام امام زمان (عج) و شهدای والامقام ما چه کسانی هستند و از کدام سرزمینند. مهم آن است که اینان جوانان پاک باخته ای بودند که علیه دقیانوس زمانشان به هجرت روی آوردند و جهاد کردند و اخلاص را به نهایت رسانده و حتی با پلاک هم قهر کردند. مهم آن است که حنابندان خون و حجله گاه خاک و دامادی آخرت را بر همۀ دنیا و متاع آن ترجیح دادند تا به ما بگویند که رسم جوانی و جوانمردی چیست. آنها سفیر غفلت زدایی هستند. شاید اگر این گل های گمنام آن روزها به خاک سپرده می شدند امروز ما برای غبارزدایی از جان و دل هیچ نداشتیم. اگر اینها نبودند نسل امروز با شهادت و خون و ایثار ارتباطش قطع می شد. شهدای عزیز ما نیز از نام داری و اسم و رسم دل خوشی ندارند و گمنامی را انتخاب کرده اند تا از هر آنچه غیر خداست دل ببرند. شهدایی که معنای جهاد اصغر و اکبر را درک کردند. آنچه را که عرفای دلسوخته حتی بر سر دار نیافتند، آنها در شب های عملیات آزمودند. شهدا فرشتگان را دیدند که چسان عروج و نزول دارند. آنها عرش را دیدند و زمزمه جویبارهای بهشت را شنیدند. از مائده های بهشتی تناول کردند و بر سر سفره حضرت ابراهیم(ص) نشستند. شهدا در رکاب امام حسین(ع) جنگیدند و بی وفایی کوفیان را جبران کردند آنها که با خون دل نوشتند: «هرگز نمی گذاریم داستان غم انگیز کربلا بر سرمان تکرار شود» آخرالامر یکی پس از دیگری مزد آن همه شجاعت و اخلاص را از خدا با شهادت گرفتند. شهیدانی که در آتش شدید دشمن، زلالی صداقتشان با خدا شکفته شد حتی نگذاشتند نمازشان قضا شود. هر صورت خمپاره ای را که شنیده می شد معلوم نبود قلب چند نفر از بچه را را می درد و کدام خواهر بی برادر می شود و کدامین فرزند سیه پوش و کدام مادر جگر گوشه اش را از دست می دهد.

و حال در این دوران قرارهای امروز آوای بی قراران را از یاد برده است، ترانه های امروزی ترانه دلنواز باران جبهه ها را از بین برده است.

آری! آوای باران به گوشمان نمی رسد. عطر سرخ ایثار بویش را از دست داده است. چشم های غرق به مال، چشم های فانوسی آن روزها را از یاد برده است. لبخندهای مایل به دنیا، لبخندهای دریایی دریادلان را فراموش کرده است. آری! آسمان سینه هامان از آوای غربت یاران، بغض ابر گرفته است. کجایی؟! ای لب های خاموش تا با صدای آشنای خود برایم بگویید رازهای در زنگار نهفته را، قصه شوق پرواز را. طوفان این غربت را هیچ آرامشی نیست.

معبر
علي سعادت | 2:20 - 18 مهر 1389برچسب:شهدای, گمنام,گمنامان شهید,
+ |
یادت هست ؟؟؟

  روزی که می رفتی...                                                                                              

یادت هست روزی که می رفتی؟

باران چه بی قرار به شیشۀ پنجره سر می کوفت! همه می گفتند: «هیچ بهاری چنین بارانی را به خود ندیده است.»

من می دانستم، رفتن توست که آسمان را بی قرار کرده است.

از خانه که بیرون آمدی، از خیابان که می گذشتی، یادت هست؟ درختان در دو سوی جاده چطور سرخم کرده بودند؟

تو گفتی: «حالا که باد نمی وزد؟ ندیده ام درختان سبکبار بی ثمر سر خم کنند!»

می دانم تواضع می کردی وگرنه کیست که نداند درختان به احترام تو سر فرود می آورند.

گل ها را دیدی که چطور در مسیر تو می شکفتند؟!

مجال نشد برایت بگویم که پس از رفتنت سه روز و سه شب آسمان بارید و بغضش باز نشد! ابرها که پاره پاره شدند، خورشید که آمد، فروغی نداشت!

گل ها پس از رفتنت پژمردند و پرپر شدند. بلبل ها همه شاهدند.

روز که آفتابی شد هیچ پرنده ای نخواند، گل ها همه شاهدند!

تو رفته بودی و خانۀ ما مثل گلدانی خالی بود و من بیقرار بودم که دلم با تو آمده بود، باغچه ها دلتنگ بودند و حتی گنجشک هایی که روی سپیدار باغچه، لانه کرده بودند بی تاب تو بودند!

من روزها را می شمردم و لحظه های خود سرگردان بودند، درنگ تو به درازا کشید. من تو را در صفحه ای از کتاب «حماسه ای به رنگ خون» لا به لای واژه هایی از جنس غرور و شهادت گم کرده بودم.

سرگردان، گرمی دست های تو را می جستم که نمی دانم در کدام میدان پرپر شده بود.

سختی و صلابت پاها و گام های تو را می خواستم که نمی دانم در صعود بر بلندای کدام ستیغ افتخار و شرف و یادگار مانده بود.

جذبۀ نگاه روشن تو را می طلبیدم و لبخند تو که شکوفه ای بود زینت شاخسار روزگار.

من تو را گم کرده بودم. اما گلایه ای نداشتم از آن رو که می دانستم هستی تو باید به روزگار هدیه می شد؛ که، بی شهادت تو تاریخ جزو ورق های پاره هایی سیاه شده از دروغ و ستم و دغل چه بود؟

دنیا رنگ و رو، و زندگی شرف و آبرویی نداشت اگر خون گلگون تو بر آسمان جهان رنگ نمی پاشید. من تو را گم کرده بودم اما، مرده نپنداشته بودم؛ از آنکه در زمین زندگی جاری بود و از آنرو که ایمان داشتم که «ولاتحسبین الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون.»  - التماس دعا

معبر
علي سعادت | 12:36 - 29 مهر 1389برچسب:روزی, می رفتی,یادت ,
+ |
کربلای غریبانه ...

دوستان عزیز سلام ؛ وقتی که حسرت، مثل آتش زیر خاکستر، ته دلت را آرام آرام می سوزاند فقط اشک می تواند آرامت کند، هر چقدر هم که فریاد بزنی، زمزمه کنی بنویسی... مثل گریه کردن زیبا نیست، مثل گریه کردن سبکت نمی کند، مثل گریه کردن آرام نمی شوی...

واژهای اشک را نمی توان نوشت، نمی توان سرود، یا حتی ثبت کرد، اشک رازیست بین خداوند و بندگان عاشقش.

حالا که می خواهم از تو بنویسم، پُرم از حسرت لحظه های با تو بودنم که چه زود گذشت و چه تلخ تمام شد، از اینکه نفهمیدمت، نشناختمت و گذشتم از چیزی که نباید می گذشتم.

شلمچه، از چه بگویم؟ از زخم های داغ دلت یا ستاره های پرنوری که روی تنت ریخته؟ هنوز زمزمه های سنگرهایت شنیدنی است، هنوز خاکت بوی آسمان می دهد.

اروند، به موج هایت بگو آرامتر اوج بگیرند. تا شاید وداع آخر دستان دو برادری که دور می شوند از هم، چند ثانیه بیشتر شود، چرا که تن بی جان برادری که می بری بی بازگشت است.

طلائیه، چه بگویم از حسرت ندیدنت، چه بگویم از همتی که در تو حسین شد به عشق دست های جدا افتاده­ی برادرانش. طلائیه را در کجای این وسعت آسمانی ات پنهان کرده ای، این فرزندان زهرای بی نشان را.

طلائیه حرف بزن، بگو کجاست یوسف گمگشته ای که تنت بوی قدم هایش را می دهد، صدای العطش می آید گوش کن. می شنوی؟ صدای الله اکبر پایداری، صدای عشق، شور، خدا...

اینجا فکه است، کربلای غریبانه عشق، اینجا فکه است، مقتل سرخ علی اکبرها، اینجا فکه است، بوی بهشت می آید، بوی سید مرتضی، بوی حسین، بوی زهرا...

صدای قرآن می آید، هنوز از نیزارهای چزابه صدای قرآن می آید، صدای انفجار پشت سوت خمپاره ها در آب و پل های معلق که بالا و پایین می شوند و رد سرخ خون های جاری را به اب می ریزند.

اینجا سرزمین نور است، سرزمین عشق های بی مرز، اینجا کربلای سرخ ایران است، جایی که عشق معنا می شود و شهادت پلی به سوی لقاء حق...

معبر
علي سعادت | 17:25 - 12 مهر 1389برچسب:کربلای, غریبانه,شلمچه,
+ |
بدون شرح !

 

معبر
علي سعادت | 6:10 - 11 مهر 1389برچسب:,
+ |
خاطره‌نویسی در میدان مین

شمخانی

اشاره: این روزها بازار خاطره‌نویسی دوران دفاع مقدس داغ است و افراد مختلفی اقدام به نگارش حوادث و وقایع آن ایام می‌کنند. علی شمخانی در یادداشت زیر ضمن تشبیه "خاطره‌نویسی دفاع مقدس" به میدان مین، از باید و نبایدهای این حوزه سخن گفته است.

انسانی که در گذشته زندگی می‌کند بدون اینکه بخواهد بازنشسته شده است، برای همین من بسیاری از خاطرات خود را حذف کردم چرا که اعتقاد ندارم از خاطرات گذشته بگویم برای اینکه امروز هویت پیدا کنم.

امروز تب تحریف دفاع مقدس در جامعه دیده‌ می‌شود و باید مراقب راویان جدید از وقایع قدیم باشیم، باید خطر روایت‌گران جنگ‌نادیده را جدی بگیریم، تریبون‌ها را به دست اهلش بسپاریم و نه آنها که تنها عکسی را به یادگار از حدود 2900 روز "دفاع" با خود یدک می‌کشند، یا اصلا در آن روزگار نبوده‌اند و امروز راوی روزهای جنگ و حماسه شده‌اند.

در همین فضاست که باید گفت سست‌ترین شکل برخورد با جنگ، بسنده کردن به "خاطره گویی" است، کما اینکه ضعیف ترین شکل انتقال مفاهیم در جامعه ما سخنرانی یک طرفه است. ضعیف‌ترین شکل برخورد با جنگ هم "خاطره‌گویی" است. گاهی خاطره‌گویی، کل جنگ را تعریف نمی‌کند و بیشتر بر مدار احساس و عاطفه است نه بر اساس منطق؛ و برای همین هم تضعیف کننده منطق جنگ است در حالی که جنگ ما و دفاع مقدس 8 ساله ما، "منطق" داشت.

من با هر روایتی که بدنبال پدیدار سازی اسب سفید و شمشیر امام زمان (عج) در خاکریزهای جنگ با عراق باشد و رزمندگان را "ملائکة ‌الله" تصویر کند به شدت مخالفم

این "میدان مینی" که برای دفاع مقدس ترتیب‌داده‌اند، به مراتب خطرناک‌تر از میدان مین اصلی در روزهای جنگ است. خاطره‌نویسی نه می‌تواند مبدا و مقصد جنگ را بیان کند و نه آنقدر سندیت دارد که بخشی از آن همه حماسه و ایثار را به تصویر بکشد، تنها متکی به ذهن نویسنده و گوینده‌ای است که شاید خیلی نکته‌ها را در گذر ایام، از خاطر برده باشد.

امروز بیش از گذشته به کار تحقیقی و پژوهشی درباره جنگ تحمیلی نیاز داریم. اخیرا قسمتی از خاطرات یکی از فرماندهان جنگ را مطالعه کردم؛ دیدم اصلا چیزی که در بخشی از آن نوشته شده صحیح نیست. ایشان چنین کاری انجام نداده است! البته در آن جغرافیا حضور داشته اما اینکه بنیان گذار پدیده‌ای باشد، صحیح نیست.

این یک واقعیت است که ما امروز روایات متعددی از جنگ داریم و تشخیص اینکه کدام روایت درست است، کار دشواری شده است. چرا که امروز در جامعه راویانی از جنگ داریم که خود در جنگ نبودند؛ راویان جنگ‌نادیده! راویان جنگ‌نادیده‌ای که برای کسانی روایت می‌کنند که آنها هم به واسطه سنی که دارند، جنگ را ندیده‌اند.

امروز در جامعه راویانی از جنگ داریم که خود در جنگ نبودند؛ راویان جنگ‌نادیده! راویان جنگ‌نادیده‌ای که برای کسانی روایت می‌کنند که آنها هم به واسطه سنی که دارند، جنگ را ندیده‌اند

البته باید گفت بنیاد تبلیغاتی ما بنیاد ناقصی است و بیشتر به دنبال "اسوه‌سازی" است و من اصولا اعتقاد دارم برای اسوه‌سازی باید عناصر پایین جامعه را ترجمه کرد. عناصری که در جامعه ما‌به‌ازای بیشتر و ملموس‌تری دارند. متاسفانه تصویری که از آدمهای بزرگ می‌سازیم، اولا دارای غلو و کمی ناراستی است و ثانیا در ابعاد شخصی و رفتار دینی و خانوادگی و شجاعت و... فردی می‌سازیم که این فرد در همه این ابعاد نمره 20 می‌گیرد!

من با هر روایتی که بدنبال پدیدار سازی اسب سفید و شمشیر امام زمان (عج) در خاکریزهای جنگ با عراق باشد و رزمندگان را "ملائکة ‌الله" تصویر کند به شدت مخالفم. ضرورتی برای اثبات امدادهای غیبی در زمان جنگ برای ترجمان بعضی از خواب‌ها وجود ندارد.

بزرگترین امدادهای غیبی زمان جنگ این بود که امام خمینی(ره) از ما و آنهایی که می‌توانستند سربازان فرهنگی شاه بشوند، آدم‌هایی ساخت که از سر کوچه به درون مسجد، از دل مساجد ـ به شکل تجمعی ـ به خیابان‌ها و از قلب تظاهرات به پشت خاکریز‌های جبهه‌ها آمدند و شهید شدند یا آن حماسه‌ها را آفریدند؛ این "امداد غیبی" است؛ تغییر روحیه‌ها.

امروز بیش از هر زمان به ادبیات دفاع مقدس متکی به تحقیق و پژوهش دقیق نیازمندیم و نه تولید انبوه خاطراتی که سطح ماندگاری و تاثیرگذاری‌شان چیزی نیست که نسل جوان به آن احتیاج دارد. از همین رو باید مراقب این "میدان مین" بود؛ مهیب‌تر اینکه با نگاه امروز به شکلی جناحی به وضع دیروز جنگ نظر افکنده شود و با تحریف نقش‌ ها و تغییر آنها، "خاطره" در خدمت این اهداف به کار گرفته شود.

 

منبع: خبرآنلاین

معبر
علي سعادت | 20:13 - 21 مهر 1389برچسب:خاطره‌نویسي, میدان مین,
+ |
اولين رمان خانيان تجديد چاپ شد

رمان «او» نوشته جمشيد خانيان با موضوع انقلاب اسلامي، از سوي انتشارات سوره مهر وابسته به سازمان تبليغات‌اسلامي، به چاپ دوم رسيد و روانه بازار کتاب شد.

به گزارش روابط عمومي سازمان تبليغات اسلامي، «او» نخستين رمان چاپ شده خانيان است که با موضوع انقلاب اسلامي در سال 1376 منتشر شده بود که به تازگي سوره مهر چاپ دوم آن را منتشر کرده است.

«او» که جزو نخستين آثار جمشيد خانيان محسوب مي‌شود، تفاوت‌هايي با آثار متاخر او دارد. نويسنده در سال‌هاي بعد حوزه تخصصي کار خود را از ادبيات بزرگسال به ادبيات کودک و نوجوان تغيير داد و بيشتر نوشتن نمايشنامه را دنبال کرد در حاليکه «او» رماني براي بزرگسالان است.

خانيان نمايشنامه‌هاي «بابور»، «عشق سال ريکن»، «روي ني‌بندي»، «پرگار» و «چهارمين نامه» را در طول سال‌هاي 66 تا 76 نوشته که در تهران به اجرا درآمده است. «كودكي‌هاي زمين» و «سبور» دو رمان معروف او با موضوع دفاع مقدس محسوب مي‌شوند.

رمان «او» نوشته جمشيد خانيان، به ‌همت دفتر ادبيات انقلاب اسلامي حوزه هنري وابسته به سازمان تبليغات اسلامي تدوين و از سوي انتشارات سوره‌مهر وابسته به اين سازمان در 135 صفحه، قطع رقعي و با شمارگان 2 هزار و 500 نسخه و قيمت 29000ريال، تجديد چاپ ‌شد.

 

معبر
علي سعادت | 16:16 - 28 مهر 1389برچسب:اولين,رمان,خانيان,
+ |
شهید تندگویان

26 آذر پیکر مطهر شهید به مقامات ایرانی تحویل داده شد.

سالروز شهادت مهندس محمد جواد تندگویان

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

معبر
علي سعادت | 18:17 - 18 مهر 1389برچسب:شهید تندگویان,
+ |
ایثاربلاگ؛ سرویس دهنده تخصصی ایثار و شهادت

ایثار بلاگ فضای مجازی «ایثار بلاگ» به عنوان نخستین فضای تخصصی با موضوع ایثار و شهادت، فعالیت خود را آغاز کرد.

 

به گزارش  «وبلاگ نیوز» سرویس دهنده وبلاگ “ایثاربلاگ” که توسط جامعه ایثارگری استان قم آماده شده است، فضایی برای درج نوشته های پیرامون ایثار و شهادت است.

لازم به توضیح است که پس از ساختن وبلاگ دراین سرویس دهنده آدرسی همانند username.isarblog.com به شما تعلق خواهد گرفت.

معبر
علي سعادت | 13:56 - 26 مهر 1389برچسب:ایثار,بلاگ,
+ |
خواندن كتاب خاطرات شهيد همت انگيزه ورود به عرصه ايثار و شهادت را در بنده ايجاد كرد


يك هنرمند عرصه ايثار و شهادت
خاطرات شهيد همت انگيزه‌اي براي چاپ عكس شهدا روي لباس‌ها شد
يك هنرمند گرافيك در عرصه ايثار و شهادت گفت: خواندن كتاب خاطرات شهيد همت انگيزه ورود به عرصه ايثار و شهادت را در بنده ايجاد كرد و چاپ عكس شهدا روي لباس‌ها را آغاز كردم.

اميد سيفي مورودي در گفت‌وگو با خبرنگار خبرگزاري فارس در شانزدهمين نمايشگاه بين‌المللي مطبوعات و خبرگزاري‌ها اظهار داشت: با توجه به علاقه شديدي كه به شهيد همت داشتم، كار چاپ عكس شهدا را بر روي لباس از سال 86 آغاز كردم.
وي ادامه داد: اين كار را در دانشگاه سمنان شروع كردم كه مخاطبان با ديدن فضاي جديد كمي تعجب كردند؛ همه انسان‌ها در هر پست، مقام و شخصيتي شهدا را دوست دارند و در برخوردهاي اطرافيان، اين امر را مشاهده كردم ولي علي‌رغم عشق بچه‌ها به اين كار چاپي، كسي جرأت پوشيدن اين لباس‌ها را نداشت.
اين هنرمند در عرصه ترويج فرهنگ ايثار و شهادت بيان داشت: پس از چاپ عكس شهيد همت به اين فكر افتادم كه عكس شهداي ديگر مانند، شهيد چمران، شهيد باكري و شهيد آويني را چاپ كنم كه اين كار را نيز انجام دادم.
وي خاطر نشان كرد: اگر چهره‌هاي شاخص و مطرح در عرصه سينما يا در اجتماع از پوشيدن اين لباس‌ها استقبال كنند، مردم ديگر نيز مي‌پوشند.
سيفي مورودي افزود: اگر ارگان‌هايي مثل بنياد شهيد و امور ايثارگران، بنياد حفظ آثار و نشر ارزش‌هاي دفاع مقدس و نهادهايي كه با امور شهدا مرتبط هستند مرا در اين امر ياري كنند به نتايج خوبي خواهيم رسيد.
وي با اشاره به بيانات مقام معظم رهبري در خصوص نوآوري اسلامي بيان داشت: به نظر بنده اين يك نوآوري اسلامي است.
اين هنرمند گرافيك اضافه كرد: درست است كه ما در جنگ تحميلي نبوديم كه قهرمان شويم اما دوست دارم اكنون با اين كار در ترويج فرهنگ ايثار و شهادت قهرمان شوم؛ قدم نخست را برداشته‌ام و به حمايت ارگان‌هاي مرتبط با شهدا نياز دارم.

معبر
علي سعادت | 16:57 - 26 مهر 1389برچسب: كتاب خاطرات شهيد همت,
+ |
موبایل-پس زمینه شهید همت

 
 
 
20 کیلوبایت   • حجم تصویر  
   
36 بار  دفعات دریافت •  
   
320 *240 ابعاد تصویر •  
   
 
 
نظر شما •    
   
 
دریافت تصویر
• شهید همت  
شهید همت
برچسب ها: شهید همت   
• لیست گوشی ها
Blackberry :
RIM 8230 Flip
RIM Pearl Flip 8220
Motorola :
A1200
A1600
A1800
A3100
A388c
A728
A760
A768i
A780
A810
A910
Adventure V750
COCKTAIL VE70
E1000
E1060
E1070
E1120
E680
E680i
E895
i9 Stature
ic902 Deluxe
MC55
MPX
PEBL VU20
Rapture VU30
RAZR maxx
RAZR MAXX V6
RAZR V3xx
RAZR VE20
RAZR2 V8
RAZR2 V9
RAZR2 V9m
RAZR2 V9x
Renegade V950
RIZR Z10
RIZR Z6
RIZR Z6tv
ROKR E2
ROKR E6
U9
V1000
V1100
V1150
VA76r
VE538
VE66
W7 Active Edition
Z6c
Z6w
Z9
ZINE ZN5
ZN300
Samsung :
A797
B3410
B5722
C5212
C5510
C6112
D600
D800
D810
D820
D830
D830 Ultra 9.9
D840
D870
D880 Duos
D980
E840
E890
E898
E900
E910
E950
F330
F400
F480
F480i
F500
F500 Ultra Video
F510 Ultra TV
Fin
Flipshot SCH-U900
G400 Soul
G600
G800
G810
Gleam SCH-U700
Heat
i200
I300
i300X
i310
i450
i520
i550
i560
I700
i710
i7110
i740
i8510
L770
L870
Lucello
M3200
M3310
M3510
M7500
Muse
Mysto
P100
P260
P520
P850
P900
P920
P930
R550
S3310
S3310
S500I
S5500 Eco
S5600
S5600
S5600v
S5630C
S6700
S7220
S7330
S9402
SCH i760
Serene
SGH-A706
SGH-A707
SGH-A711
SGH-A717
SGH-D900
SGH-D900i
SPH-A513
SPH-M550
Steel
Sway
Sync
T469
Tocco
U300
U600
U700
U800 Soul b
U810
U900 Soul
V820L
Z350
Z400
Z510
Z510
Z520
Z540
Z540
Z550
Z560
Z620
Z630
Z650i
Z710
Z720
Z720
ZV50
HTC :
5800
8525
Blue Angel
Cruise 09
Faraday
Himalayas
Hurricane
Juno
Kaiser
M650
Mogul
MTeoR
P3300
P3350
P3400
P3470
P3600 Trinity
P4000
P4350 Herald
PPC6800
Prophet
S710 Vox
S720
S730
S740
S743
Shadow
Star Trek
Tilt 8925
Tornado
Touch
Touch 3G
Touch Cruise
Touch Dual
Touch Viva
Touch XV6900
TyTN
TyTN II
Wing
Wizard
XV6800
Nokia :
6120 classic
6124 classic
7610 Supernova
2700 classic
2730
3120 classic
3208c
3600 slide
3610 fold
3710
3720
5000
5130 XpressMusic
5220 XpressMusic
5300
5310
5320
5330
5610 XpressMusic
5630 XpressMusic
5700 XpressMusic
5730
6110 Navigator
6120c
6121 classic
6126
6131
6131 NFC
6133
6208c
6210 Navigator
6212 classic
6216
6216 classic
6220 classic
6233
6234
6263
6267
6270
6275
6275i
6280
6282
6288
6290
6300
6300i
6301
6303 classic
6350
6500 classic
6500 slide
6555
6600 fold
6600 slide
6600i
6650
6650 T-Mobile
6700 classic
6710 Navigator
6720 classic
6730
7020
7100 Supernova
7205
7205 Intrigue
7210 Supernova
7310 Supernova
7370
7373
7380
7390
7500 Prism
7510 Supernova
7610 Supernova
7900 Crystal Prism
7900 Prism
8600 Luna
8800 Arte
8800 Carbon Arte
8800 Gold Arte
8800 Sapphire Arte
E50
E51
E52
E55
E65
E66
E75
Mako
Mural
N71
N73
N75
N76
N77
N78
N79
N81
N81 8GB
N82
N85
N86 8MP
N92
N93
N93i
N95
N95 8GB
N96
Snapper
Tresher
X3
Sanyo :
Katana DLX
Katana II
PRO-200
PRO-700
S750
SCP-8400
V801SA
i-mate :
JAM
JAM Black
JAMin
JAQ
JASJAM
K-JAM
K-JAR
PDA2
PDA2k
Pocket PC
Smartflip
SP4m
SP5
SP5m
SPJAS
SPL
Panasonic :
MX6
MX7
SA6
SA7
Toughbook CF-P1
VS2
VS3
VS6
VS7
SonyErricson :
C510
C702
C901
C903
C905
CS8
G502
G700
G700 Business Editio
G705
G705u
G900
Jalou
Jalou D&G
K205
K630
K660
K770
K790
K800
K810
K850
M600
M608
Naite
P1
P990
S500
S500i
S700i
S710a
T650
T700
T707
T715
T715a
TM506
TM717
W508
W508a
W518a
W580
W580i
W595
W595s
W705
W715
W760
W830
W850
W880
W880i
W888
W890
W900
W902
W910
W950
W960
W980
W980i
W995
Yari
Z750
Z750a
Z770
Z780
LG :
AX-585
Banter
CF360
Chocolate KU800
Chocolate VX-8500
CU720
GD330
Glance
GM310
GT365
KC550
KC560
KC780
KE600
KE800
KE970
KF300
KF350
KF510
KF600
KF750
KF755
KF757
KG300
KG920
KM380
KM386
KM500
KM501
KP320
KS10
KS20
KS360
KS500
KT520
KU580
KU800
KU950
KU970
LX290
LX370
Neon
Rhythm
Rumor 2
Shine
Swift
U400
U830
U900
U960
UX-280
UX-585
V9000
VX-8350
VX-8360
VX-8550
VX-8560
VX-8610
VX-8700
VX-8800
VX-9400
   
 
 
معبر
علي سعادت | 23:44 - 20 مهر 1389برچسب:موبایل,پس زمینه ,شهید همت ,
+ |
شهید همت: خاك پای بسیجی‌ها هم نمی‌شوم دست نوشته های آسمانی (1)

 
با خدای خود پیمان بسته ام تا آخرین قطره خونم، در راه حفظ و حراست از این انقلاب الهی یك آن آرام و قرار نگیرم.
 

ای كاش من یك بسیجی بودم و درسنگر نبرد از آنان جدا نمی‌شدم. ما هرچه داریم از شهیدان گرانقدرمان داریم و انقلاب خونبارمان نیزمرهون خون این عزیزان است.

شهادت در قاموس اسلام كاری ‌ترین ضربات را بر پیكر ظلم، جور، شركت و الحاد می‌زند و خواهد زد.

اسلام دین مبارزه و جهاد است و در این راه احتیاج به ایمان، ایثار، صبر و استقامت است.

با خدای خود پیمان بستم تا آخرین قطرة خونم، در راه حفظ و حراست این انقلاب الهی یك آن آرام و قرار نگیرم. شب و روز بدون وقفه در راه اعتلای كلمه‌الله و بسط فرهنگ اسلامی تلاش نمایم، به همین سبب سلاح به شانه گرفتم و رو به جبهه‌های خونین نمودم.

به خدای یكتا پناه می برم، از آن عزیز مقتدر مدد و استعانت می جویم، تا باری را كه به شانه گرفته ام با سربلندی و سرافرازی به مقصد برسانم. تنها به یاد خدا باشید، به او پناه ببرید و توكل به خدا داشته باشید.

با خدای خود پیمان بسته ام تا آخرین قطره خونم، در راه حفظ و حراست از این انقلاب الهی یك آن آرام و قرار نگیرم. شب و روز بدون وقفه در راه اعتلای كلمه الله و بسط فرهنگ اسلامی تلاش نمایم به همین سبب سلاح بر شانه گرفته و به جبهه های خون و حماسه روی آورده ام.

ملت ما ملت معجزه گر قرآن است و من سفارشم به ملت تداوم بخشیدن به راه شهیدان و استعانت از درگاه خداوند است تا این انقلاب را به انقلاب حضرت مهدی (عج) وصل نماید و دراین تلاش پی گیر مسلما" نصر خدا شامل حال مومنین است.

شهادت، زیباترین، بالنده ترین و نغزترین كلام در تاریخ بشریت است. شهادت بهترین و روشن ترین معنی حقیقی توحید است و تاریخ تشیع خونین ترین و گویاترین تابلو نمایانگر شكوه و عظمت شهید است.

كدام سپاهی در خارج دوره دیده است، هر چه دوره بود در همین جبهه های جنگ بود. درهمین گرد و خاك، كوه و دشت و گرمای سوزان و سرما بود. هر چه آموخت با خون بود.

پدر و مادر، من زندگی را دوست دارم، ولی نه آنقدر كه آلوده اش شوم و خویش را گم وفراموش كنم. علی وار زیستن و علی وار شهید شدن، حسین وار زیستن و حسین وار شهید شدن را دوست می دارم.

معبر
علي سعادت | 19:53 - 16 مهر 1389برچسب:شهید همت,خاك, پای بسیجی‌ها,
+ |
پوتین‌های پاره فرمانده

(نقل از: طیب خیراللهی)

یک بار دیگر آمد آنجا [تدارکات] دیدم پوتینش پاره است. به یکی از نیروها (محمدوند) گفتم: "شماره پوتین آقا مهدی چند می‌زند؟"
گفت: "گمانم شش."
گفتم: "یک جفت تاپش را بردار براش بیاور!" پوتین‌ها را آورد گذاشت جلوی آقا مهدی.
آقا مهدی گفت: "اینا چیه؟"
گفتم: "سهم شما. آورده‌ایم بپوشیدش."
گفت: "بابا شما عجب حاتم طایی‌هایی شده‌اید. من سهم خودم را باید شش ماه بپوشم. هنوز شش ماهم پر نشده."
گفتم: "پاره شده. نمی‌شود نپوشید."
گفت: "شما اگر می‌خواهید به من لطف کنید اینها را بدهید به یک کفاش قابل، بلکه از خجالت شما و آنها در بیایم."
پوتین‌ها را قبول نکرد. با همان پوتین‌های پاره سر کرد.

(منبع: "به مجنون گفتم زنده بمان"، کتاب دوم، چاپ اول، ص ۱۲۹)

معبر
علي سعادت | 15:38 - 13 مهر 1389برچسب:پوتین‌های,پاره فرمانده,
+ |
باکری، شهردار آرمانشهر

(نقل از: علی عباسی)

من نُه سال با مهدی همکلاس بودم، توی مدرسه کارخانه قند ارومیه. رشته ریاضی را توی دبیرستان فردوسی خواند. بعد هم دیگر ندیدمش تا سال پنجاه و هشت که آمد شهردار ارومیه شد. آن سال من کارگر فصلی کارخانه بودم. یک روز آقای جنگی را فرستاد پیش من که مهدی با تو کار دارد. گفتم: "کجا می‌توانم ببینمش؟" گفت: "شهرداری ارومیه."
فرداش رفتم شهرداری، دیدم در اتاق شهردار باز است و دویست سیصد نفر آدم رفته‌اند حلقه زده‌اند دور میز مهدی. مهدی اصلاً دیده نمی‌شد. رفتم نشستم روی یک صندلی تا سرش خلوت شود. سلام کردم، خسته نباشید گفتم. گفت: "خیلی وقت است که اینجایی؟" گفتم: "یک ساعتی می‌شود." گفت: "ببخش. خودت که دیدی چی می‌گفتند. باید به حرفشان گوش می‌کردم و اگر کاری از دستم..." بعد پرسید اصل حالم چطور است و چی کار می‌کنم و چرا به او سر نمی‌زنم. گفتم کجا هستم و چکار می‌کنم. گفت: "چرا نمی‌آیی با ما کار کنی؟" گفتم: "کارخانه هست دیگر." گفت: "نه. اینجا بیشتر به تو نیاز است. پاشو بیا با خودمان کار کن!"
اوایل سال پنجاه و نه بود که رفتم شهرداری. دو سه نفر از رؤسای ناحیه بازنشسته شده بودند. مهدی آمد مرا معرفی کرد که "ایشان از این به بعد بازرس شهرداری هستند." هشت ماه آنجا کار کردم. حقوق نمی‌گرفتم. سر برج که می‌شد مهدی یک برگ از تقویمش می‌کند، روش یک نامه می‌نوشت به امور مالی که "اگر چنانچه مبلغی از حقوق من باقی مانده معادل دو هزار یا دو هزار و پانصد تومانش را پرداخت کنید به فلانی." [بنا به نقل‌ها، شهید باکری در دوران شهردار بودنش تمام حقوق‌ خود را به این شکل بخشید و هیچگاه از شهرداری حقوق دریافت نکرد - توضیح از نگارنده.]


مهدی اصلاً آنجا خودش را کارفرما و بالا دست نمی‌دانست. قرار بود این خیابان امام را آسفالت کنند. اوایل انقلاب بود. آتش سوزی راه انداخته بودند و خیابان باید لکه گیری می‌شد. جنگ هم شروع شده بود و خاموشی بود. مهدی جیپش را آورد آنجا چراغش را روشن کرد، به کارگرها گفت در روشنایی نور ماشین او کار کنند. ساعت از دوازده نصف شب گذشت که دیدم کارگرها کارشان تمام شده و از آن منطقه روشنایی نور جیپ مهدی رد شده‌اند. رفتم دیدم از زور خستگی همان جا روی فرمان جیپ خوابش برده. بیدارش کردم. دید کارگرها نیستند.
گفت: "کجا رفتند اینها؟"
گفتم: "تا تو بالا سرشان هستی دل‌شان نمی‌آید کار را ول کنند."
آن شب تا دو سه صبح آنجا ماند تا آسفالت خیابان تمام شد.


مرتب می‌رفت به محله‌های پایین شهر، مثل علی آباد و حسین آباد. کوچه‌های خاکی و گلی‌شان را آسفالت می‌کرد و می‌نشست با کارگرها چای می‌خورد، غذا می‌خورد، حرف می‌زد، شوخی می‌کرد تا کارها سریع‌تر و با رغبت‌تر انجام شوند.
اصلاً هم بلد نبود ریاست کند. نه در اتاقش بسته می‌ماند، نه منشی داشت، نه بلد بود سخنرانی رئیس مأبانه کند. یک روز کارمندها را جمع کرده بود توی سالن شهرداری می‌خواست برایشان سخنرانی کند. سخنرانی خوبی هم کرد. ولی وقتی تمام شد آمد به من گفت: "علی! خیط که نکاشتم؟"
گفتم: "نه. خیلی هم خوب بود."
گفت: "دلم را گرم نکن. خودم می‌دانم این خجالتی بودنم بالاخره کار دستم می‌دهد. چیکار کنیم دیگر، خدا ما را هم این‌جوری خلق کرده."

(منبع: "به مجنون گفتم زنده بمان"، کتاب دوم، چاپ اول، ص ۱۵۳ - ۱۵۱)

روایات دیگر از آقای شهردار:

از آقای شهردار تا قبضه‌چی خمپاره
شهرداری و لباس شستن و پنهان کاری
ما شهردار این شهریم باید بتوانیم جواب این مردم را بدهیم
شهرداری که با نفسش می‌جنگید

معبر
علي سعادت | 15:38 - 10 مهر 1389برچسب:باکری, شهردار آرمانشهر,
+ |

منوي اصلي
خانه
پروفايل مدير وبلاگ
پست الکترونيک
آرشيو وبلاگ
عناوين مطالب وبلاگ

درباره وبلاگ

به وبلاگ معبر خوش آمديد (تخصصي دفاع مقدس)

نويسندگان

علي سعادت

موضوعات مطالب

دفاع مقدس
رسانه ها،اخبار،مطبوعات
خاطرات
كتاب،شعر،داستان،طنز
شهدای گمنام
خانواده شهدا
عملیات ها
بسیج
مناطق عملیاتی
جانبازان
آزادگان
سرداران،شهدا
فرهنگ دفاع،جبهه
فرهنگ ایثار و شهادت
دل نوشته ای با شهدا
جشنواره ،مسابقات
فضاي مجازي،جنگ نرم و...
سينما ،تئاتر،تلويزيون
راهيان نور

نشانك وبلاگ معبر
معبر - وبلاگ تخصصي دفاع مقدس

كد لوگوي معبر

ساير امکانات

RSS


ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 12
بازدید ماه : 3371
بازدید کل : 111989
تعداد مطالب : 667
تعداد نظرات : 60
تعداد آنلاین : 1

مسابقات وبلاگ نويسي

مسابقه بزرگ وبلاگ نویسی سبک بالان به مناسبت هفته دفاع مقدس

اولین جشنواره «وبلاگ‌نويسی دفاع مقدس» در يزدجشنواره وبلاگ نویسی حماسه نگاران بسیج و انقلاب اسلامیجشنواره وبلاگ نویسی تبیان در حال برگزاری است . ثبت نام کنید