تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
دفاع مقدس و آدرس
mabar.LoxBlog.com لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
به روز 12 فروردین 1334 ه.ش در شهرضا در خانواده ای مستضعف و متدین بدنیا آمد. او در رحم مادر بود كه پدر و مادرش عازم كربلای معلّی و زیارت قبرسالار شهیدان و دیگر شهدای آن دیار شدند و مادر با تنفس شمیم روحبخش كربلا، عطر عاشورایی
اينجا سرزميني شوره زار و سوزان است . اينجا همان طلائيه خودمان است . نيك بنگر كه اين سيم خاردارها و خورشيدي ها براي سر و سينه هاي بسيجيان ترسيم شده اند . آيا كسي هست كه رد گلوله ها و لكه هاي خون را به نيش سيم خاردارها ببيند؟
هنگام جنگ داديم صدها هزار دارا شد كوچه هاي ايران مشكين ز اشك سارا *** سارا لباس پوشيد ، با جبهه ها عجين شد در فكه و شلمچه ، دارا بروي مين شد *** چندين هزار دارا ، بسته به سر ، سربند يا تكه تكه گشتند يا كه اسير و دربند
در عمليات والفجر سه، به قرارگاه نجف رفتيم. حدود يک ربع بود نشسته بوديم که ديديم تلفن زنگ زد. يکي از برادران گوشي را برداشت و گفت از دفتر امام است.برادر ديگري گوشي را گرفت و صحبت کرد. کنجکاو شديم ببينيم چه خبر است. وقتي پرسيدم،
یكی از مسایلی كه در سفر لبنان موجب تأثر و ناراحتی حاج همت شده بود، اسارت حاج احمد متوسلیان بود.در آخرین باری كه حاج احمد میخواست به لبنان برود، حاج همت به او گفت: «حاجی! اجازه بده ما برویم.»حاج احمد با همان برخوردهای خاص
می خواستیم پاوه نمایشگاه بزنیم. من بودم و ابراهیم و خواهر ناصر کاظمی و راننده. هنوز نه از خواستگاری نه از ازدواج خبری نبود. از کنار مزارعی گذشتیم که داشتند گوجه می چیدند. به راننده گفت نگه دار. پیاده شد رفت یک ظرف گوجه گرفت،
صدای ابراهیم را که می شنیدم می ترسیدم. خودش هم بعدها گفت همین حس را داشته. وقتی مرا می دیده یا صدام را می شنیده. حس من فقط این نبود. من ازش بدم می آمد. نه به خاطر این که بهم گفت مگر یاسین توی گوشم میخوانده. این هم خب البته
به مادرش گفته بود می خواهد برود کردستان و مادرش فکر کرده بود می خواهد برود شهرکرد و گفته بود ،باشد. به خصوص وقتی شنیده بود من هم همراهش میروم گفته بود «بهتر. خیالم اینطور راحت تراست.» هر منطقه یی استخاره کردم بدآمد، جز
نگاهم کرد گفت من هم نمی خواهم تو بروی. ولی این عملیات با عملیات های دیگر فرق می کند. اهمیتش را برام گفت. حتی محورها را برام شرح داد. گفت این عملیات دو حالت دارد. یا ما می توانیم محورهای از پیش تعیین شده را بگیریم یا نمی
آن روزها، توی اسلام آباد، هرچی بش نزدیک می شدیم قدر ابراهیم را بیشتر می دانستم. هرگز یادم نمی رود آن شبی را که مهمان داشتم. سرم گرم آشپزی بود که آشوب عجیبی افتاد به جانم.آمدم به مهمان هام گفتم شما آشپزی کنید من الآن برمی
صحبت را با نام خدا شروع می کنیم؛ با درود بر خمینی عزیز، این زاده پرهیزگار و متقی و رنج کشیده سالیان دراز، ولی فقیه و آقا و سرور؛ و با سلام بر همه شهدای گلگون کفن تاریخ اسلام از زمان محمد رسول الله (صلّی الله علیه و آله
خیلی از عزیزان را نیز در این عملیات از دست دادیم. خیلی از بچه های گمنام، شریف و به قول فرمانده دلاور تیپ عمارِ لشکرِ ما، شهید اکبر حاجی پور، "دریا دل" که گمنام به شهادت رسیدند. آنان خیلی عظمت داشتند. فقط خدا عظمت آنها را
قمستی از متن کتاب : و درشهرکه خالی ازعشاق بود، مردی آمد که شهررا دیوانه کرد . زمین را دیوانه کرد . زمان را دیوانه کرد . او که آمد از هرطرف عاشقی پیدا شد که از خویش برون آمد و کاری کرد . قصه ی همت بعضی صفحاتش مثل قصه ی خیلی
به تاريخ 19/10/1359 شمسي ساعت 10/10 شب چند سطري وصيت نامه مي نويسم شب ستاره اي به زمين مي كشند و باز اين آسمان غمزده غرق ستاره است . مادرجان ! مي داني تورا بسيار دوست دارم و مي داني كه فرزندت چقدر عاشق شهادت و عشق به شهيدان