یك شب در كردستان با گلولهی توپ، پشت سنگر ما را زدند.
چنین مواقعی دیوارها و سقف سنگر میلرزید و احیاناً گرد و خاك كمی فرو میریخت.
دور هم جمع شده، در حال گفتوگو بودیم و یكی از بچهها كه خوابیده بود، هیجانزده بلند شد و گفت: «صدای چی بود؟»
گفتم: «توپ، توقع داشتی چه باشد؟» راحت سر جایش خوابید و گفت: «فكر كردم رعد و برق بود. چون من از رعد و برق میترسم!»
معبر
نظرات شما عزیزان: