معبر:وبلاگ تخصصي دفاع مقدس
آخرين مطالب

پیکر شهید برونسی کشف شد

همه دوستان من

برگی از خاطرات یک شهید( روزه بی سحری )

باز دلم هوای شلمچه کرده است

لحظه شهادت دو بسیجی

اتفاقی در یک قدمی اسارت

شهادت از نگاه خبرنگاران جهان

خدا این بچه‌های نیم وجبی را شهید کند

روایتگری ارثیه ی مادر(س) است

چشمان بارانی جوانان در شلمچه

به همه بگو اینجا دهلاویه است!

وقتی مرتضی موجی شد!

آداب زیارت نور

اولین گزارش از سفر به مناطق جنگی(2)

اروند؛ جایی که دیوانه‌ام می‌کند

اولین سفرنامه مناطق جنگی

پندهای رهبر برای روایتگران نور

25 هزار زائر سرزمين‌هاي نور در دزفول اسكان مي‌يابند

آنجا که دلم جاماند...

در جمع زائران سرزمین نور ...

آرشيو مطالب

ارديبهشت 1390
فروردين 1390
اسفند 1389
بهمن 1389
دی 1389
آذر 1389
آبان 1389
مهر 1389

پيوندهاي روزانه

گوگل
کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس
مستر قلیون
آرشيو پيوندهاي روزانه

پيوندها

استخاره با قرآن کریم
خرید پستی
اس ام اس فلسفی عاشقانه
سمپادی ها
زن کاملا عريان در خيابانهاي اصفهان!!+عکس[7427] »عجب قليوني ميکشه اين دختره واي واي[2814] »اينم لحظه کشف حجاب در تيم ملي ايران +عکس[3555] »اين زن بخاطر بزرگي سينه اش اخراج شد!+عکس[3413] »آيا خواهر نيوشا ضيغمي رو ديديد؟[2823] »افزايش قد بصورت نامرعي و ارزان[349] »تصاوير ناياب دختران مانتو پوش در تهران[2595] »حرکت جالب دو دختر 17ساله خوشگل+عکس[2477] »مدرسه دخترانه يهوديان در تهران (عکس)+1391[4483] »لباس اين خانوم هر روز کوتاه تر مي شود ! / عکس[2621] »عشوه جنجالي شيوا بلوريان+عکس[5314] »تصوير يک خانم بي حجاب از صداوسيماي ايران[4375] »شوهر بي ريخت بهنوش بختياري+عکس[5467] »عکس همسر آرايش کرده قهرمان المپيک ايران[2426] »دختر ايراني موتورسوار با شلوار و لباس تنگ+عکس[2414] »تيم فوتبال دختران پرسپوليس قبل از انقلاب+عکس[1212] »عکس لخت شدن يک خانم در فرودگاه[2742] »عکس صحنه اي که سانسور شد![2206] »تصاوير ناياب دختران مانتو پوش در تهران[1864] »تصاوير خيلي ناجور از شناي مختلط در مازندران[2319] »خانمها اين عکس را نبينند[2033] »تفاوت حمام زنان و مردان / عکس[1433] »دختر هندي خوشگل در ايران غوقا کرد+ عکس زيبا[2637] »حرکت جالب دو دختر 17ساله خوشگل+عکس[1350] »ماجراي زن بهداد سليمي در المپيک لندن روشد+عکس[1855] »عکس سمر بازيگر زيباي عشق ممنوع با يک مرد ايراني[1701] »عکس ليلا بلوکات و خواهراش[605] »دختر جنجالي در مسجدالحرام + عکس[4007] »زايمان يک دختر در حمام+ عکس[4371] »با اين دختر ازدواج کنيد و جايزه بگيريد+عکس دختر[3567] »آدرس فيس بوک و تصوير الناز شاکردوست+عکس[3618] »ببين اين دختر خوشگله رو مي پسندي؟[5053] »ماجراي زن طلاق گرفته+عکس[2600] »زن کاملا عريان در خيابانهاي اصفهان!!+عکس[7427] »عجب قليوني ميکشه اين دختره واي واي[2814] »اينم لحظه کشف حجاب در تيم ملي ايران +عکس[3555] »اين زن بخاطر بزرگي سينه اش اخراج شد!+عکس[3413] »آيا خواهر نيوشا ضيغمي رو ديديد؟[2823] »افزايش قد بصورت نامرعي و ارزان[349] »تصاوير ناياب دختران مانتو پوش در تهران[2595] »حرکت جالب دو دختر 17ساله خوشگل+عکس[2477] »مدرسه دخترانه يهوديان در تهران (عکس)+1391[4483] »لباس اين خانوم هر روز کوتاه تر مي شود ! / عکس[2621] »عشوه جنجالي شيوا بلوريان+عکس[5314] »تصوير يک خانم بي حجاب از صداوسيماي ايران[4375] »شوهر بي ريخت بهنوش بختياري+عکس[5467] »عکس همسر آرايش کرده قهرمان المپيک ايران[2426] »دختر ايراني موتورسوار با شلوار و لباس تنگ+عکس[2414] »تيم فوتبال دختران پرسپوليس قبل از انقلاب+عکس[1212] »عکس لخت شدن يک خانم در فرودگاه[2742] »عکس صحنه اي که سانسور شد![2206] »تصاوير ناياب دختران مانتو پوش در تهران[1864] »تصاوير خيلي ناجور از شناي مختلط در مازندران[2319] »خانمها اين عکس را نبينند[2033] »تفاوت حمام زنان و مردان / عکس[1433] »دختر هندي خوشگل در ايران غوقا کرد+ عکس زيبا[2637] »حرکت جالب دو دختر 17ساله خوشگل+عکس[1350] »ماجراي زن بهداد سليمي در المپيک لندن روشد+عکس[1855] »عکس سمر بازيگر زيباي عشق ممنوع با يک مرد ايراني[1701] »عکس ليلا بلوکات و خواهراش[605عکس هاي دختر بازيگر در فيلم موهن توهين به حضرت محمد(ص آشنايي با نرم افزار هاي چت . ودوستيابي : آشنايي با نرم افزار هاي چت . ودوستيابي
music3nter
انتظارحاضر
زندگی زیباست...
Economic jihad
همت مضاعف پارسیان
شوری سنج اب اکواریوم
کمربند چاقویی مخفی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دفاع مقدس و آدرس mabar.LoxBlog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





مترجم وبلاگ معبر

پايگاههای دفاع مقدس

سایت جامع دفاع مقدسامتداددیار رنجپایداریپایگاه فرهنگی و اطلاع رسانی مفقودین و شهدای گمنامپایگاه تخصصی ادبیات دفاع مقدسپایگاه اطلاع رسانی فرهنگ ایثار و شهادتپایگاه اطلاع رسانی قربانیان سلاح‌های شیمیاییچهار دیپلماتلوگوی نشریه پلاک هشت

پايگاههاي جنگ نرم

تیم جنگ نرم ایرانیان

خیبر شکن عاشورایی - ویژه نامه شهادت حاج محمد ابراهیم همت

 
 
 
زندگینامه خیبرشکن عاشورایی
به روز 12 فروردین 1334 ه.ش در شهرضا در خانواده ای مستضعف و متدین بدنیا آمد. او در رحم مادر بود كه پدر و مادرش عازم كربلای‍ معلّی و زیارت قبرسالار شهیدان و دیگر شهدای آن دیار شدند و مادر با تنفس شمیم روحبخش كربلا، عطر عاشورایی
 
 
دل نوشته هایی درباره شهید همت
اينجا سرزميني شوره زار و سوزان است . اينجا همان طلائيه خودمان است . نيك بنگر كه اين سيم خاردارها و خورشيدي ها براي سر و سينه هاي بسيجيان ترسيم شده اند . آيا كسي هست كه رد گلوله ها و لكه هاي خون را به نيش سيم خاردارها ببيند؟
 
 
اشعاری درباره شهید همت
هنگام جنگ داديم صدها هزار دارا شد كوچه هاي ايران مشكين ز اشك سارا *** سارا لباس پوشيد ، با جبهه ها عجين شد در فكه و شلمچه ، دارا بروي مين شد *** چندين هزار دارا ، بسته به سر ، سربند يا تكه تكه گشتند يا كه اسير و دربند
 
 
چند خاطره از زبان شهید همت :
در عمليات والفجر سه، به قرارگاه نجف رفتيم. حدود يک ربع بود نشسته بوديم که ديديم تلفن زنگ زد. يکي از برادران گوشي را برداشت و گفت از دفتر امام است.برادر ديگري گوشي را گرفت و صحبت کرد. کنجکاو شديم ببينيم چه خبر است. وقتي پرسيدم،
 
 
روایت شهید همت در کلام دیگران
یكی از مسایلی كه در سفر لبنان موجب تأثر و ناراحتی حاج همت شده بود، اسارت حاج احمد متوسلیان بود.در آخرین باری كه حاج احمد می‌خواست به لبنان برود، حاج همت به او گفت: «حاجی! اجازه بده ما برویم.»حاج احمد با همان برخوردهای خاص
 
 
شهید همت به روایت همسرش - 1
می خواستیم پاوه نمایشگاه بزنیم. من بودم و ابراهیم و خواهر ناصر کاظمی و راننده. هنوز نه از خواستگاری نه از ازدواج خبری نبود. از کنار مزارعی گذشتیم که داشتند گوجه می چیدند. به راننده گفت نگه دار. پیاده شد رفت یک ظرف گوجه گرفت،
 
 
شهید همت به روایت همسرش - 2
صدای ابراهیم را که می شنیدم می ترسیدم. خودش هم بعدها گفت همین حس را داشته. وقتی مرا می دیده یا صدام را می شنیده. حس من فقط این نبود. من ازش بدم می آمد. نه به خاطر این که بهم گفت مگر یاسین توی گوشم میخوانده. این هم خب البته
 
 
شهید همت به روایت همسرش - 3
به مادرش گفته بود می خواهد برود کردستان و مادرش فکر کرده بود می خواهد برود شهرکرد و گفته بود ،باشد. به خصوص وقتی شنیده بود من هم همراهش میروم گفته بود «بهتر. خیالم اینطور راحت تراست.» هر منطقه یی استخاره کردم بدآمد، جز
 
 
شهید همت به روایت همسرش - 4
نگاهم کرد گفت من هم نمی خواهم تو بروی. ولی این عملیات با عملیات های دیگر فرق می کند. اهمیتش را برام گفت. حتی محورها را برام شرح داد. گفت این عملیات دو حالت دارد. یا ما می توانیم محورهای از پیش تعیین شده را بگیریم یا نمی
 
 
شهید همت به روایت همسرش - 5
آن روزها، توی اسلام آباد، هرچی بش نزدیک می شدیم قدر ابراهیم را بیشتر می دانستم. هرگز یادم نمی رود آن شبی را که مهمان داشتم. سرم گرم آشپزی بود که آشوب عجیبی افتاد به جانم.آمدم به مهمان هام گفتم شما آشپزی کنید من الآن برمی
 
 
سخنرانی شهید همت قبل از شروع عملیات والفجر
صحبت را با نام خدا شروع می کنیم؛ با درود بر خمینی عزیز، این زاده پرهیزگار و متقی و رنج کشیده سالیان دراز، ولی فقیه و آقا و سرور؛ و با سلام بر همه شهدای گلگون کفن تاریخ اسلام از زمان محمد رسول الله (صلّی الله علیه و آله
 
 
قسمتی از سخنرانی حاج همت بعد از عملیات والفجر 4
خیلی از عزیزان را نیز در این عملیات از دست دادیم. خیلی از بچه های گمنام، شریف و به قول فرمانده دلاور تیپ عمارِ لشکرِ ما، شهید اکبر حاجی پور، "دریا دل" که گمنام به شهادت رسیدند. آنان خیلی عظمت داشتند. فقط خدا عظمت آنها را
 
 
شهید در لابلای یادمان ها
قمستی از متن کتاب : و درشهرکه خالی ازعشاق بود، مردی آمد که شهررا دیوانه کرد . زمین را دیوانه کرد . زمان را دیوانه کرد . او که آمد از هرطرف عاشقی پیدا شد که از خویش برون آمد و کاری کرد . قصه ی همت بعضی صفحاتش مثل قصه ی خیلی
 
 
وصيتنامه علمدار خيبر شهيد همت
به تاريخ 19/10/1359 شمسي ساعت 10/10 شب چند سطري وصيت نامه مي نويسم شب ستاره اي به زمين مي كشند و باز اين آسمان غمزده غرق ستاره است . مادرجان ! مي داني تورا بسيار دوست دارم و مي داني كه فرزندت چقدر عاشق شهادت و عشق به شهيدان

 

معبر
علي سعادت | 18:47 - 2 آبان 1389برچسب:خیبرشکن, عاشورایی,
+ |
شهید همت: خاك پای بسیجی‌ها هم نمی‌شوم دست نوشته های آسمانی (1)

 
با خدای خود پیمان بسته ام تا آخرین قطره خونم، در راه حفظ و حراست از این انقلاب الهی یك آن آرام و قرار نگیرم.
 

ای كاش من یك بسیجی بودم و درسنگر نبرد از آنان جدا نمی‌شدم. ما هرچه داریم از شهیدان گرانقدرمان داریم و انقلاب خونبارمان نیزمرهون خون این عزیزان است.

شهادت در قاموس اسلام كاری ‌ترین ضربات را بر پیكر ظلم، جور، شركت و الحاد می‌زند و خواهد زد.

اسلام دین مبارزه و جهاد است و در این راه احتیاج به ایمان، ایثار، صبر و استقامت است.

با خدای خود پیمان بستم تا آخرین قطرة خونم، در راه حفظ و حراست این انقلاب الهی یك آن آرام و قرار نگیرم. شب و روز بدون وقفه در راه اعتلای كلمه‌الله و بسط فرهنگ اسلامی تلاش نمایم، به همین سبب سلاح به شانه گرفتم و رو به جبهه‌های خونین نمودم.

به خدای یكتا پناه می برم، از آن عزیز مقتدر مدد و استعانت می جویم، تا باری را كه به شانه گرفته ام با سربلندی و سرافرازی به مقصد برسانم. تنها به یاد خدا باشید، به او پناه ببرید و توكل به خدا داشته باشید.

با خدای خود پیمان بسته ام تا آخرین قطره خونم، در راه حفظ و حراست از این انقلاب الهی یك آن آرام و قرار نگیرم. شب و روز بدون وقفه در راه اعتلای كلمه الله و بسط فرهنگ اسلامی تلاش نمایم به همین سبب سلاح بر شانه گرفته و به جبهه های خون و حماسه روی آورده ام.

ملت ما ملت معجزه گر قرآن است و من سفارشم به ملت تداوم بخشیدن به راه شهیدان و استعانت از درگاه خداوند است تا این انقلاب را به انقلاب حضرت مهدی (عج) وصل نماید و دراین تلاش پی گیر مسلما" نصر خدا شامل حال مومنین است.

شهادت، زیباترین، بالنده ترین و نغزترین كلام در تاریخ بشریت است. شهادت بهترین و روشن ترین معنی حقیقی توحید است و تاریخ تشیع خونین ترین و گویاترین تابلو نمایانگر شكوه و عظمت شهید است.

كدام سپاهی در خارج دوره دیده است، هر چه دوره بود در همین جبهه های جنگ بود. درهمین گرد و خاك، كوه و دشت و گرمای سوزان و سرما بود. هر چه آموخت با خون بود.

پدر و مادر، من زندگی را دوست دارم، ولی نه آنقدر كه آلوده اش شوم و خویش را گم وفراموش كنم. علی وار زیستن و علی وار شهید شدن، حسین وار زیستن و حسین وار شهید شدن را دوست می دارم.

معبر
علي سعادت | 19:53 - 16 مهر 1389برچسب:شهید همت,خاك, پای بسیجی‌ها,
+ |
پوتین‌های پاره فرمانده

(نقل از: طیب خیراللهی)

یک بار دیگر آمد آنجا [تدارکات] دیدم پوتینش پاره است. به یکی از نیروها (محمدوند) گفتم: "شماره پوتین آقا مهدی چند می‌زند؟"
گفت: "گمانم شش."
گفتم: "یک جفت تاپش را بردار براش بیاور!" پوتین‌ها را آورد گذاشت جلوی آقا مهدی.
آقا مهدی گفت: "اینا چیه؟"
گفتم: "سهم شما. آورده‌ایم بپوشیدش."
گفت: "بابا شما عجب حاتم طایی‌هایی شده‌اید. من سهم خودم را باید شش ماه بپوشم. هنوز شش ماهم پر نشده."
گفتم: "پاره شده. نمی‌شود نپوشید."
گفت: "شما اگر می‌خواهید به من لطف کنید اینها را بدهید به یک کفاش قابل، بلکه از خجالت شما و آنها در بیایم."
پوتین‌ها را قبول نکرد. با همان پوتین‌های پاره سر کرد.

(منبع: "به مجنون گفتم زنده بمان"، کتاب دوم، چاپ اول، ص ۱۲۹)

معبر
علي سعادت | 15:38 - 13 مهر 1389برچسب:پوتین‌های,پاره فرمانده,
+ |
شهادت علی اکبر جوادی، فرمانده گردان تخریب لشگر عاشورا

(نقل از: طیب خیراللهی)

برای عملیات بدر باید همراه گروه شناسایی می‌رفتیم جزیره مجنون. قرار شد ما آنجا بُنه بزنیم. بنه‌ی مهمات، بنه‌ی سوخت، بنه‌ی غذا. شناسایی‌ها را با آقا مصطفی مولوی می‌رفتیم. جلوی ما آب بود و ما باید می‌رفتیم بنه‌ها را آن طرف می‌زدیم.
...بنه‌ها را زدیم و استتارشان کردیم. آقا مهدی به من و جــــوادی (مسئول تخریب لشگر - شهید) گفت: "پَد یک و پدَ دو در اختیار شماست. یک پد نیرو می‌آید، یک پد غذا و مهمات. اگر شما آن‌ور آب شهید شوید شهید نیستید. تکلیف می‌کنم باید این طرف آب باشید و فقط غذا و مهمات نیروی ما را تأمین کنید. مفهوم شد؟"
ماندیم. هر چی به دستمان می‌رسید می‌فرستادیم. عملیات شروع شد. رسید به روزی که آقا مهدی افتاد توی محاصره. دستش بسته بود. ناچار شد با جوادی تماس بگیرد بگوید باید چند نفر را ببرد آن‌ور آب و یک پل را منفجر کنند تا تانک‌های عراقی نتوانند بیایند تو. جوادی سریع یک موتور برداشت گذاشت توی قایق، رفت آن طرف آب و تا رسید هواپیماها آمدند آنجا را بمباران کردند و جوادی شهید شد. نیروهای تخریبچی و مهمات هم نرسید به آن‌ور و به پل.
آقا مهدی تماس می‌گرفت می‌گفت: "پس چی شد این جوادی؟" عراق داشت دورشان می‌زد. آقا مهدی دیده بود و جواب می‌خواست. از این‌ور هم می‌گفتند مشکلاتی هست که دارد حل می‌شود. آقای کبیری آمد یک نفر دیگر را جای جوادی بفرستد که خیلی دیر شد و نشد.

شنیدم آقا محسن گفت: "بیا عقب مهدی! بیا اینجا سازماندهی کنیم تا بعد."
آخرین کلامی که از آقا مهدی شنیدم این بود که: "هر کی مهدی را دوست دارد پا می‌شود می‌آید جلو."
آمدم دیدم مسئول قایق‌ها (یوسف ضیاء - شهید) دارد قایق آقا مهدی را روشن می‌کند ببردش جلو.
گفتم: "چی شده؟ این قایق را کجا می‌برید؟"
گفت: "به کسی نمی‌گویی؟"
گفتم: "چی شده مگر؟"
گفت: "بی پدر شدیم طیب."
گفت و زد به آب و رفت آن طرف. یکهو جزیره سیاه شد. توفان آمد. کل جزیره را دود و خاک گرفت و من حس کردم دارم می‌خندم و اشکم هم می‌آید. صداش خیلی واضح توی گوشم پیچید که: "تو چرا اینقدر بچه‌هات زیاد است  طیب؟ چه خبرت است، الله بنده‌سی؟!"
گاهی هم می‌خندید می‌گفت: "اگر رفتی لشگر یادت باشد به بچه‌های تیپ دو هم حتماً سر بزنی!" فقط من و خودش می‌دانستیم که بچه‌های تیپ دو کی‌ها می‌توانند باشند. برای همین هم فقط ما دو تا می‌خندیدیم. بقیه بر می‌گشتند با تعجب نگاه‌مان می‌کردند.

(منبع: "به مجنون گفتم زنده بمان"، کتاب دوم، چاپ اول، ص ۱۳۱ - ۱۲۹)

 

پی‌نوشت: از میان روایات متعددی که از لحظات سخت عملیات "بدر" نقل شده همیشه دو روایت دلم را می‌سوزاند. یکی روایت شهادت "اصغر قصاب عبداللهی" (فرمانده گردان امام حسین) و دیگری روایت شهادت "علی اکبر جوادی" (فرمانده گردان تخریب لشگر عاشورا). از حالات شهید باکری بعد از شهادت این دو سردارش چنین بر می‌آید که با شهادت این دو، امید آقا مهدی نا امید شده. اما عجیب این است که با شهادت یاران آقا مهدی، وضعیت آقا مهدی طوری سخت شده که تو گویی همه چیز دست به دست هم داده‌اند تا او بسوی شهادت پیش برود. بخصوص با شهادت غیر منتظره علی اکبر جوادی که گردان تخریب نتوانست وارد عمل شود و محاصره آقا مهدی در منطقه "کیسه‌ای" دجله کامل شد...
آه! ان الله شاء ان یراک قتیلا.

شهید آقا مهدی باکری در حال بازدید از گردان امام حسین (ع) شهید اصغر قصاب عبداللهی در کنار آقا مهدی دیده میشود

شهید آقا مهدی باکری و شهید علی اکبر جوادی

پاسخ به یک کامنت خصوصی: تصویر سنگ مزار مطهر شهید جوادی (همانکه با هم گرفتیم!) را در یکی از پستها آورده بودم. چون اطلاعات روی سنگ با کمال تأسف دارای ایراداتی در تاریخ ولادت و شهادت شهید است - گویا در جریان طرح شتاب زده یکسان سازی مزار شهدا و جایگزینی سنگهای جدید با سنگهای قدیمی رخ داده - برای گذاشتن مجدد این تصویر اکراه داشتم. در هر حال لینک تصویر در این پست موجود است.

معبر
علي سعادت | 1:44 - 6 آبان 1389برچسب: فرمانده, گردان ,تخریب,عاشورا,
+ |
باکری، شهردار آرمانشهر

(نقل از: علی عباسی)

من نُه سال با مهدی همکلاس بودم، توی مدرسه کارخانه قند ارومیه. رشته ریاضی را توی دبیرستان فردوسی خواند. بعد هم دیگر ندیدمش تا سال پنجاه و هشت که آمد شهردار ارومیه شد. آن سال من کارگر فصلی کارخانه بودم. یک روز آقای جنگی را فرستاد پیش من که مهدی با تو کار دارد. گفتم: "کجا می‌توانم ببینمش؟" گفت: "شهرداری ارومیه."
فرداش رفتم شهرداری، دیدم در اتاق شهردار باز است و دویست سیصد نفر آدم رفته‌اند حلقه زده‌اند دور میز مهدی. مهدی اصلاً دیده نمی‌شد. رفتم نشستم روی یک صندلی تا سرش خلوت شود. سلام کردم، خسته نباشید گفتم. گفت: "خیلی وقت است که اینجایی؟" گفتم: "یک ساعتی می‌شود." گفت: "ببخش. خودت که دیدی چی می‌گفتند. باید به حرفشان گوش می‌کردم و اگر کاری از دستم..." بعد پرسید اصل حالم چطور است و چی کار می‌کنم و چرا به او سر نمی‌زنم. گفتم کجا هستم و چکار می‌کنم. گفت: "چرا نمی‌آیی با ما کار کنی؟" گفتم: "کارخانه هست دیگر." گفت: "نه. اینجا بیشتر به تو نیاز است. پاشو بیا با خودمان کار کن!"
اوایل سال پنجاه و نه بود که رفتم شهرداری. دو سه نفر از رؤسای ناحیه بازنشسته شده بودند. مهدی آمد مرا معرفی کرد که "ایشان از این به بعد بازرس شهرداری هستند." هشت ماه آنجا کار کردم. حقوق نمی‌گرفتم. سر برج که می‌شد مهدی یک برگ از تقویمش می‌کند، روش یک نامه می‌نوشت به امور مالی که "اگر چنانچه مبلغی از حقوق من باقی مانده معادل دو هزار یا دو هزار و پانصد تومانش را پرداخت کنید به فلانی." [بنا به نقل‌ها، شهید باکری در دوران شهردار بودنش تمام حقوق‌ خود را به این شکل بخشید و هیچگاه از شهرداری حقوق دریافت نکرد - توضیح از نگارنده.]


مهدی اصلاً آنجا خودش را کارفرما و بالا دست نمی‌دانست. قرار بود این خیابان امام را آسفالت کنند. اوایل انقلاب بود. آتش سوزی راه انداخته بودند و خیابان باید لکه گیری می‌شد. جنگ هم شروع شده بود و خاموشی بود. مهدی جیپش را آورد آنجا چراغش را روشن کرد، به کارگرها گفت در روشنایی نور ماشین او کار کنند. ساعت از دوازده نصف شب گذشت که دیدم کارگرها کارشان تمام شده و از آن منطقه روشنایی نور جیپ مهدی رد شده‌اند. رفتم دیدم از زور خستگی همان جا روی فرمان جیپ خوابش برده. بیدارش کردم. دید کارگرها نیستند.
گفت: "کجا رفتند اینها؟"
گفتم: "تا تو بالا سرشان هستی دل‌شان نمی‌آید کار را ول کنند."
آن شب تا دو سه صبح آنجا ماند تا آسفالت خیابان تمام شد.


مرتب می‌رفت به محله‌های پایین شهر، مثل علی آباد و حسین آباد. کوچه‌های خاکی و گلی‌شان را آسفالت می‌کرد و می‌نشست با کارگرها چای می‌خورد، غذا می‌خورد، حرف می‌زد، شوخی می‌کرد تا کارها سریع‌تر و با رغبت‌تر انجام شوند.
اصلاً هم بلد نبود ریاست کند. نه در اتاقش بسته می‌ماند، نه منشی داشت، نه بلد بود سخنرانی رئیس مأبانه کند. یک روز کارمندها را جمع کرده بود توی سالن شهرداری می‌خواست برایشان سخنرانی کند. سخنرانی خوبی هم کرد. ولی وقتی تمام شد آمد به من گفت: "علی! خیط که نکاشتم؟"
گفتم: "نه. خیلی هم خوب بود."
گفت: "دلم را گرم نکن. خودم می‌دانم این خجالتی بودنم بالاخره کار دستم می‌دهد. چیکار کنیم دیگر، خدا ما را هم این‌جوری خلق کرده."

(منبع: "به مجنون گفتم زنده بمان"، کتاب دوم، چاپ اول، ص ۱۵۳ - ۱۵۱)

روایات دیگر از آقای شهردار:

از آقای شهردار تا قبضه‌چی خمپاره
شهرداری و لباس شستن و پنهان کاری
ما شهردار این شهریم باید بتوانیم جواب این مردم را بدهیم
شهرداری که با نفسش می‌جنگید

معبر
علي سعادت | 15:38 - 10 مهر 1389برچسب:باکری, شهردار آرمانشهر,
+ |
یک گلوله بزنیم ببینیم چه می‌شود!

(نقل از: نعمت سلیمانی)

خاطرم هست که داشتیم جبهه‌ها را نشان آقای هاشمی می‌دادیم. سه چهار تا ماشین ارتش هم پشت سرمان می‌آمدند. آخر از همه رفتیم پیش [قبضه] خمپاره مهدی.
مهدی گفت: "الله بنده‌سی! اینجا زیر آتش است. جای ما را مشخص کرده‌اند، چرا آوردیش اینجا؟" گفتم: "می‌خواستند..." گفت: "فقط زودتر."
یک ارتشی (معاون ستاد جنگ) داشت برای آقای هاشمی چیزهایی را توضیح می‌داد و همه دورشان جمع شده بودند. دویست نفری می‌شدند. آن هم زیر آتش. آقای هاشمی پرسید: "این ثبت تیر است؟" گفتم: "بله اگر شما بزنید می‌رود می‌خورد به عراقی‌ها. آماده است."
مهدی خواست چیزی بگوید. حتی گفت. ولی صداش در آن شلوغی به کسی نرسید. می‌گفت: "نزنید! الان اینجا را می‌زنند. همان طور که ما ثبت تیر آنها را داریم آنها هم ثبت تیر ما را دارند."
آقای هاشمی گفت: "یک گلوله بزنیم ببینیم چه می‌شود!" یک ارتشی ضامن را کشید و رها کرد و آتش عراق شدید شد. پشت سر هم گلوله می‌آمد. گلوله‌یی آمد رفت افتاد پنجاه متری آنجا، در یکی از جوی‌ها. همه خوابیدند. دور آقای هاشمی را گرفته بودند نگذاشته بودند خیز برود. من نیم‌خیز شده بودم و آقای هاشمی، همان طور ایستاده، کنار من بود. جا نبود خیز برود. ترکش‌ها هم از کنارش رد می‌شدند می‌رفتند.
مهدی فریاد زد: "بیاوریدش توی سنگر!"
سریع بردیمش توی سنگر. جا نبود همه بروند آنجا. ما ایستادیم بیرون. کسی طوریش نشده بود.
مهدی گفت: "بار آخرت باشد آ."

(منبع: "به مجنون گفتم زنده بمان"، کتاب دوم، چاپ اول، ص ۱۴۹ - ۱۴۸)

معبر
علي سعادت | 16:30 - 8 مهر 1389برچسب:گلوله,هاشمی ,
+ |
مصاحبه‌ منتشر نشده‌ای از شهید باکری

آنچه در زیر می‌آید گفتگوی منتشر نشده یک خبرنگار با شهید باکری در جبهه‌های غرب است و به احتمال زیاد در فاصله عملیات‌های "والفجر دو" تا "خیبر " در سال ۶۲ صورت گرفته. این مصاحبه برای اولین بار پیاده و در اینجا منتشر می‌شود. سخنان شهید باکری در این گفتگوی کوتاه حاوی نکات و دقایقی برای اهل تحقیق است و تعلق راستین به اسلام، تفکر توحیدی، روح حماسی و بصیرت و زمان‌شناسی او را بخوبی منعکس می‌کند. تکرار زیاد کلمه "اسلام" در زبان شهید باکری از نکات جالب این گفتگوست! این مصاحبه به زبان آذری انجام گرفته. در برگرداندن این گفتگو به فارسی نهایت دقت در حفظ امانت صورت گرفته است ولی در جاهایی که دستور زبان و آیین نگارش فارسی ایجاب می‌کرده، در جمله‌بندی‌ها ویراستاری لازم انجام شده است که البته موارد آن ناچیز است.

* * *

بسم الله الرحمن الرحیم. امت عزیز مسلمان! الان در جبهه‌های غرب صحبتی داریم با فرمانده لشگر عاشورا که توجهتان را به آن جلب می‌کنم.

- برادر مهدی باکری! ضمن تشکر از اینکه در این مصاحبه شرکت کرده‌اید؛ در ابتدا هدف از جنگ در اسلام را توضیح دهید.

- بسم الله الرحمن الرحیم. با درود و سلام به پیشگاه امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و نایب بر حق امام زمان، امام امت، خمینی بت‌شکن، و درود و سلام به رزمندگان پرتوان و با استقامت اسلام و با درود و سلام بر شهدای با ارزش و پر ارج اسلام و خانواده‌های مقاوم و با استقامت شهدای بزرگوار.

البته این سؤال، خیلی کلی است و شاید نیاز است که ساعت‌ها درباره آن بحث بشود ولی چون بصورت مصاحبه است، من بصورت اجمال جواب می‌دهم و عبور می‌کنم. هدف از جنگ در اسلام کلاً خود مکتب اسلام است و رسالتی که بر دوش مسلمین تعیین کرده. این دنیا، عرصه جبهه بندی حق و باطل و جنگ تضاد ایمان و کفر است. شعار لا اله الا الله یعنی نفی تمام طواغیت و قدرت‌هایی که در مقابل خدا عرض اندام می‌کنند و می‌خواهند انسان‌ها را به تباهی و فساد و به هر آنچه غیر از توحید است بکشانند. لذا از زمان پیامبران و ائمه اطهار (ع) و اکنون در زمان ما، رسالتی که در اسلام بر دوش مسلمین گذاشته می‌شود و تعیین می‌شود، جنگ و جهاد است در دو جبهه. یکی در درون خود انسان، جهت ساخته شدن و آماده شدن برای آن جهاد دیگر و یکی هم جنگ در خارج از وجود انسان، در جبهه‌های مختلف با صورت‌های مختلف با دشمنان اسلام است.

اگر نگاه کنیم می‌بینیم که سراسر زندگی پیامبران، مبارزه با حکومتهای جابر زمانشان بوده. ائمه اطهار (ع) هم همچنین. و الان هم، ما بقول امام بزرگوار مواجه هستیم با شیطان بزرگ آمریکا و ابرقدرت روس و فرانسه و نمی‌دانم انگلیس و اسرائیل و این مجموعه‌ها که مکلفیم بنا به تکلیفی که اسلام بر دوش ما گذاشته و تعیین کرده جنگ کنیم. و این جنگ یک جنگ عقیدتی و مکتبی است و محدودیتی از نظر شروع یا پایان ندارد و بصورتهای مختلف ادامه‌دار است و تا زمانی که آثار جور و ظواهر شیطانی، که مقابله می‌کنند با ارزشهای خدایی، از روی زمین محو نشده این رسالت بر دوش تمامی مسلمین است و ادامه دارد و این جنگ یک جنگ مکتبی است.

- برادر باکری! لطفا بفرمایید که روحیه رزمندگان اسلام برای آزادسازی قدس و کربلا در چه حدی است؟

- رزمندگان اسلام همانطور که از اسمشان مشخص می‌شود چون حرکت‌شان و جنگ‌شان مبتنی بر مکتب‌ و ایمان‌شان است لذا روحیه‌شان روحیه‌ای نیست که در زمانی کم شود یا قطع شود. بلکه روحیه‌ای است که دائم در حال رشد و افزایش است چرا که روز به روز خون شهدا، رسالت و استقامت و پایداری مضاعف در جهاد مقدس بر دوش اینها می‌گذارد. لذا اگر خودتان هم بگردید و ببینید، روز به روز با روحیه بیشتر و ایمانی راسختر به رسالت خودشان که همانا در زمان حال جنگ با رژیم صدام کافر است، عمل می‌کنند و انجام تکلیف می‌کنند.

- لطفا از شبهای عملیات که رزمندگان اسلام حالات معنوی و عرفانی به خودشان می‌گیرند یک مقدار صحبت کنید.

- این مسائل حتما اگر با آن برادرهایی که خودشان در شبهای عملیات تک‌ور هستند صحبت بشود، با خلوص بیشتر بیان می‌کنند ولی چیزی که من مشاهده کرده‌ام این است که انسان تصور می‌کند لحظاتی بر او می‌گذرد که لحظات سرنوشت ساز است و ملموس است که انسان وجودش را و آن جسمی را که به او متعلق است نزدیک است که بخاطر خداوند متعال، بخاطر خدای تبارک و تعالی، ایثار کند و در راه او تمام دار و ندارش را عرضه کند. لذا این لحظات بسیار با معنا و عالی‌اند و اصلاً قابل توصیف نیستند. لذا در رزمندگانی که آماده می‌شوند تا در شبهای ظلمانی، این ایثار را بکنند و دار و ندارشان در این دنیا را بخاطر خدا تقدیم کنند، حالات و احوالی پیدا می‌شود که قابل وصف نیست و شاید با ارزش‌ترین لحظاتی باشد که در آن زمان یک انسان بتواند در این دنیای مادی احساس کند.

و چون دلها هم خالص است و تکیه تنها بر ایمان است و نه امکانات مادی، طبعاً لطف خدا و کمک امام زمان (عج) هم در این شبها بیشتر است و در نتیجه، آن شهامت و شجاعت و ایثاری هم که سر تا پا وجودها را گرفته باعث می‌شود که نصرت خدا شامل حال رزمندگان شود و آنها بی‌باکانه و با شهامت تمام به دشمن حمله ور شوند بدون اینکه قدرت و امکانات و وضعیت دشمن را در نظر بگیرند. و خب طبعاً مردم مسلمان و رزمنده ایران بارها شنیده‌اند و جوان‌هایشان که از جبهه‌ها برگشته‌اند تعریف کرده‌اند که چقدر کمک‌ها و امدادهای امام زمان (عج) یا حضرت فاطمه زهرا (س) در جبهه‌ها، در زمان‌هایی که نیروها گم می‌شوند یا در جایی که کاملاً قطع امید می‌شود و ضعفی که ما از نظر ظاهر می‌بینیم پیش می‌آید و گمان می‌کنیم که دیگر هیچ کاری از دست ما بر نمی‌آید، در آن زمان‌ها به داد ما می‌رسند و چقدر تعیین کننده است حضورشان. و یا خوفی که به دل دشمن می‌اندازند و در حتی بعضی صورت‌ها که ما خودمان نمی‌بینیم ولی به دل دشمن و چشم او می‌آید، در آن شکل ظاهر شدنشان که باعث افتادن خوفی در دل دشمن می‌شود که واقعاً این خوف امداد و کمک بزرگی است که عمدتاً در مقابل کمبودهایی که ما از نظر امکانات و ادوات و وسایل داریم، این خوف باعث می‌شود که آنها که دارای سلاحهای برتر و امکانات بیشتری هستند اصلاً نتوانند استفاده کنند و با ترس و لرز یا فرار کنند یا تسلیم رزمندگان اسلام بشوند.

- با توجه به اینکه جبهه‌ها سراسر خاطره هستند اگر شما هم بعنوان مسئول لشگر عاشورا خاطرات جالبی از جبهه‌ها دارید لطفاً توضیح بدهید.

- از خاطرات جالبی که یادم می‌آید در عملیات "فتح المبین" بود که در آن زمان من مسئول محور بودم. از نیروهای ما چند گردان که حرکت کردند بطرف ارتفاعات "میش‌داغ" بعضی نیروها از عقب حرکت کردند و بعضی نیروها هم از مقابل... بعد از شاید حدود یک ساعتی که از راه افتادن نیروهایی که از جلو حرکت کرده‌بودند گذشت، در تماسی که من با آنها گرفتم، عنوان کردند که راه را گم کرده‌اند و زمان، تلف شده و اینها آنطوری که باید حرکت می‌کرده‌اند نتوانسته‌اند پیش بروند. شب هم بسیار تاریک بود و انسان چند قدمی یا دو قدمی خودش را به سختی می‌توانست ببیند. من راه افتادم و یک مقدار که رفتم از عقب به اینها رسیدم و نفری را که بعنوان نیروی شناسایی بود پیدا کردم و گفتم پس چرا نمی‌توانید نیرو را جلو بکشید، چرا نمی‌توانید بروید؟ با اینکه او طلبه جوانی بود و خیلی هم شجاع و با ایمان بود، گفت که والله اصلاً نمی‌دانم چطور شده و با اینکه به این منطقه آشنایی دارم و بارها این راه را رفته‌ام، نمی‌توانم راه را پیدا کنم. ساعت را هم که نگاه کردیم دیدیم زمان حمله نزدیک می‌شود و اینها هم قبل از شروع درگیری باید حتماً می‌رسیدند به خط اول دشمن و میادین مین را خنثی و عبور می‌کردند تا درگیری در تمام طول خط همزمان شروع بشود.

هول عجیبی ما را برداشته بود که اگر این نیروها نرسند و مأموریتی که در این وسط بر عهده‌شان هست را اگر انجام ندهند و از این قسمت حمله صورت نگیرد، چه بسا نیروهای پشت سر اینها یا نیروهایی که از سمت راست‌شان می‌آمدند را دشمن اذیت کند و تلفات وارد کند و اگر این نیروها به موقع نرسند دشمن متوجه شود و آتش کند و صدمه ببینند. هول عجیبی گرفته بود ما را و نمی‌دانستیم چکار کنیم. که این برادر طلبه و من که ایستاده بودم چند بار امام زمان (عج) را صدا زدیم و کمک خواستیم که ما در این شب تاریک و وسط این تپه‌ها نمی‌دانیم چکار باید بکنیم، تو خودت راه را نشان بده. این مسأله سه بار اتفاق افتاد و انگار اصلاً به دل آدم می‌انداختند که مثلا از چپ برو که یک مقدار راه طی شد و بعد از اینکه یک مقدار رفتیم دیدیم که آهان! یادمان آمد که این همان مسیر است. سه جا که تقریباً مسیر به سه راهی یا چهار راه می‌خورد و آدم نمی‌دانست که باید به راست برود یا به چپ این مسأله تکرار شد و برای خود من کاملاً ملموس بود که چقدر از طرف امام زمان (عج) عنایت وجود دارد و در این جاهایی که ما واقعاً عاجز و ناتوان بودیم، چون دلها و قدمها بخاطر رضای خدا و رضایت امام زمان (عج) بود چقدر آنجا کمک می‌شود و راهنمایی می‌شود به رزمندگان و خوشبختانه در سه مرتبه‌ گم شدن‌مان با کمکی که از طرف امام زمان (عج)، از طرف خدا، شد نیروها توانستند که سریع به جلو بکشند و با مختصری تأخیر توانستند که برسند و مأموریتشان را انجام بدهند.

و یک مورد هم که شجاعت و شهامت رزمنده اسلام را نشان می‌دهد و از خاطرات بزرگ است برای ماها، در عملیات مسلم بن عقیل بود [۱۳۶۱ - سومار] که دشمن پاتک شدیدی زده بود، من پشت خط بودم که مجروحین را می‌آوردند آنجا به پست امداد. یک رزمنده مجروحی را آورده بودند که این تیربارچی بود. تیر خورده بود به گوشش و به یکی از چشم‌هایش صدمه زده بود یعنی از پشت گوشش خورده بود بینی را سوراخ کرده بود و از چشم دیگرش خارج شده بود. تمام صورتش را خون گرفته بود. اما با روحیه عجیبی شعار می‌داد، خدا را یاد می‌کرد و مختصری که جراحتش را آنجا بستند، هر چند وضعش خوب نبود و از جای حساسی تیر خورده بود، به اصرار می‌گفت مرا رها کنید بروم، من تیربارچی هستم، تیربارم بی‌صاحب مانده، من می‌توانم مؤثر باشم در خط.  اصلاً من متحر شده بودم که در آن حالی که او شدیداً جراحت برداشته بود و چشمش در آن حال است، از صورتش، از چند جا تیر خورده و غرق خون است، چقدر فکرش درگیر این است که برگردم به خط و مجدداً پشت تیربارم بنشینم و با این کفار بعثی جنگ کنم. و واقعاً این رشادت و شهامت و از خود گذشتگی در آن زمان خاطره بزرگی بود برای من.

یک خاطره هم از زبونی و ترسویی دشمن که البته کراراً در تمامی عملیات‌ها اتفاق افتاده. اتکای دشمن به واحدهای زرهی خود است. هر جا هم که از نیروی پیاده استفاده کند، به پشت گرمی تانک‌هایش این نیروهای پیاده را جلو می‌فرستد و تقویت می‌کند. باز در عملیات "مسلم بن عقیل" بود که دشمن از یک تنگه‌ای توسط تانک‌هایش فشار زیادی می‌آورد و اصلاً بدون هیچگونه ترس و واهمه‌ای، تانک‌هایش بطرز عجیبی حمله‌ور می‌شدند. که بعد از اینکه موشک آورده شد و چند تا از تانک‌هایش آنجا زده شد، انگار نه انگار که همان تانک‌هایی که تا دیروز، تا یکساعت پیش، به این شکل - اگر آدم ناآشنایی نگاه می‌کرد می‌گفت عجب واقعا اینها شجاع و نترس هستند - به این شکل حمله‌ور می‌شدند، رفتند و پشت تپه‌ها جوری پنهان شدند که هر زمان هم که سر یکی از تانک‌ها یک مقدار می‌خواست بالا بیاید، یک تیرانداز با دوشکا یا تیربار به روی تانک تیراندازی می‌کرد و باز این می‌رفت و از ترس پنهان می‌شد. که این صحنه جالبی بود که خفت و خاری و ترس و زبونی‌ که در دشمن هست را نشان می‌داد و اینکه دشمن تا یکی دو تا از سلاح‌ها و ادواتش را در صحنه از دست می‌دهد ترس و واهمه به صورتی بر او غلبه پیدا می‌کند که کاملاً کارایی خودش را از دست می‌دهد.

و یا در مورد نیروهای پیاده‌اش هم همچنین. در عملیات "والفجر یک" بود [۱۳۶۲ - فکه] که ارتفاعی وجود داشت که دشمن با آتش شدیدی به آنجا فشار وارد می‌کرد و تعدادی از نیروهایش را روی این ارتفاع فرستاد. تعداد کمی از رزمندگان اسلام با تکبیر، روز بود که حمله‌ور شدند به روی این ارتفاع و اینها چند نفر که تلفات دادند، بقیه که من تعدادشان را حدود دویست، دویست و پنجاه نفر می‌دیدم از تپه سرازیر شدند و در دره شروع به فرار کردند. خاطره عجیبی بود. رزمندگان اسلام با آرپی‌جی و تیربار از عقب افتاده بودند به جان اینها و صحنه جالبی بود برای من که ترس دشمن را نشان می‌داد و پا به فرار گذاشتن با یکی دو سه نفر کشته دادن را، آنهم چه فراری. بهترین صحنه‌ای بود که رزمندگان اسلام توانستند بیشترین تلفات ممکن را به این بعثی‌های ترسو و مزدوران بی‌آ‌خرت وارد کنند. این چند خاطره مختصر بود که جالب دیدم برای شنوندگان یا خوانندگان عزیز در مورد جبهه بگویم.

- برادر باکری! لطفاً بفرمایید که چرا جنگ برای ما مسأله اصلی است؟

-البته امام بزرگوار در مورد جنگ و مسأله اصلی بودنش با تأکیداتی که تا امروز کرده‌اند، کاملاً مطلب را برای ما باز کرده‌اند. ولی از این لحاظ که شرافت، حیثیت و بود و نبود جمهوری اسلامی و ملت مسلمان ایران و انقلاب اسلامی، امروز در گرو جنگ است و تأکید بیشتر امام که کراراً گوشزد می‌کنند به ما، برای این است که امروز این جنگ، جنگ اسلام علیه کفر است، علیه مستکبرین عصیانگر، علیه استکبار جهانی است. لذا اگر امروز دشمن کوچکترین توقف یا عقبگرد یا سستی یا خستگی در صحنه‌های جنگ تصور بکند، این بعنوان توقف اسلام یا خستگی اسلام در مقابل کفر محسوب می‌شود.

از این لحاظ است که امام تأکید دارند و امروز اگر اسلام حفظ بشود، در جبهه‌ی جنگ که اسلام رو در روی کفر ایستاده، کفر تجاوزگر شده به اسلام، اسلام اگر پیروز شود و حفظ بشود، خب ما هم وجودمان، ماندنمان و زندگی‌مان ارزش خواهد داشت. ولی اگر خدای نکرده صدمه‌ای وارد بشود و خدای نکرده اگر سرافکندگی‌ای برای ما حاصل شود در جنگ، این سرافکندگی برای شخص ما نیست، بعنوان سرافکندگی اسلام برداشت خواهد شد در سطح دنیا. در نتیجه زنده بودن و زندگی معنا و ارزشی نخواهد داشت بعد از این سرافکندگی. لذا طوری که امام هم فرموده‌اند امروز جنگ مسأله اصلی است. دار و ندار، بود و نبود و وجود ما در گرو نتیجه این جنگ است لذا هم با قلب‌هایمان از خدا بخواهیم، هم عملاً با حضورمان در جبهه باید ثابت کنیم و نشان بدهیم که مسأله اصلی، جنگ است و تمام امکانات‌مان و همه چیزمان را در جهت بیشتر فعال کردن جبهه‌ها و نتیجه بهتر در جبهه گرفتن باید بکار بگیریم.

- از مسئولین جمهوری اسلامی چه انتظاری دارید؟

-البته خب من که بقول معروف کسی نیستم ولی بعنوان یک رزمنده ساده که... امام بزرگوار هم که فرموده‌اند انتظار این است که تمام ارگان‌های دولتی، امکانات دولتی، که دولت و ملت هم امروز یکی هستند، اینها در جهت جنگ بیشتر بکار گرفته شوند و ادارت و ارگان‌ها، یک حالت جنگی بخود بگیرند. و به اینصورت نباشد که جبهه و مسائل جنگ فقط چند کیلومتر در نوار مرزی باشد و در شهرها یا ادارات همان مسائل و همان شیوه‌ها و همان برخوردها و کار کردن‌ها طبق روال سابق باشد. بلکه اینها همه باید حالت جنگی بگیرند وامروز اگر جنگ یکماه، دو ماه، پنج سال، ده سال طول بکشد خسته نشویم.

شرایط جنگ باید همه جا حاکم باشد. لذا تلاش‌ها، زحمت‌ها، ساعات کاری، حاکم بودن آن فرهنگ و جو جبهه‌ها و جنگ در شهرها و ادارات جزو انتظارات رزمنده‌هاست از دولت و همچنین امکانات و نیروهای متخصص و اینها در جبهه‌ها بکار گرفته شوند و ان شاء الله که آن روحیه جنگی و نظامی دائم در تمام ادارات حاکم باشد تا باعث شود هم از نیروهایشان به جبهه‌ها اعزام کنند در نتیجه، این نفراتی که آنجا باقی می‌مانند علاوه بر اینکه کارهای خودشان را انجام می‌دهند، کارهای آن برادر رزمنده‌شان را هم که به جبهه فرستاده‌اند متقبل شوند و نظامی‌وار که در جنگ هستیم الان با تمام وجودمان، آنها هم سهم خودشان را با این نوع کار کردن ایفا کنند برای اسلام.

- اگر پیامی برای همرزمان خود دارید بفرمایید.

- بالطبع پیامی که... خب همرزم‌ها که خیلی مقاوم و با ایمان، و با استواری هر چه تمام ایستاده‌اند و رسالت و تکلیفشان را در برابر اسلام ادا می‌کنند و آماده‌اند که گاه و بیگاه به دشمن حمله‌ور شوند و دشمن بعثی و این کفار ضد اسلام را نابود کنند و ان شاء الله که در انجام این رسالت با استقامت و صبری که خدا در این راه می‌دهد، با وجود تمام کمبودها و مشکلات و مصائب، موفق باشند. امید پیروزی و سربلندی و عزت و عزمت برای اسلام و رزمندگان اسلام از خدا دارم.

- ضمن تشکر از اینکه در مصاحبه با ما شرکت کردید اگر در آخر برای امت حزب‌الله پیامی دارید بفرمایید.

- البته باز امت حزب‌الله همه واقفند به تکلیفشان ولی بعنوان یک رزمنده می‌گویم همانطوری که تا امروز جوانهایشان را به جبهه فرستاده‌اند، خودشان حضور پیدا کرده‌اند و آنهایی هم که نمی‌توانستند حضور پیدا کنند با مالشان، امکاناتشان، در عقب با پشتیبانی‌شان، جبهه‌ها را پشتیبانی کرده‌اند و امروز همراه رزمندگان اسلام که از بطن امت حزب‌الله ایران هستند، مقاوم، با استقامت و با ایمان و پرشور آنطوری که لازم بوده تجاوز دشمن بعثی را دفع کرده‌اند و امروز هم جهت آزادسازی سرزمین اسلامی عراق و آزادی کربلا و ان شاء الله جنگ با صهیونیزم اسرائیل برای آزادی قدس در تلاشند.

ملت مسلمان ایران که مقلد امام امت هستند، با خستگی ناپذیری و با ایمانی راسخ، این راه پر فراز و نشیبی را که امام امت می‌روند، راه اسلام، راه انبیاء، تمام ملت حزب‌الله و ما بعنوان مقلدین امام موظفیم که پشت سر امام این راه را برویم. خب مشکلات و مصائبی در این راه است. برای اینکه راه مبارزه حق علیه باطل است. راه مبارزه مظلومین با ستمگران و ظالمین است. راه امام حسین (ع) است. لذا مشکلات زیاد که شاید در این دنیا در نظر ما مشکلات باشند ولی همه مایه‌های سعادت اخروی و توشه‌های نیک آخرت است برای ما، این مال دادن، جان دادن، جوان دادن، بی‌خواب ماندن، شب و روز تلاش کردن و در جوش و خروش بودن، اینها همه تکلیف و وظیفه است برای تمام ملت مسلمان و برای امت حزب‌الله بدون هیچگونه چشم داشت. چرا که چشم داشت ما فقط از خداست و هر چه هم که ما شایسته‌اش باشیم و لازم باشد از طرف خدا تعیین شده و روزی ماست.

لذا بدون هیچ چشم داشتی، باید تلاشمان را نسبت به گذشته افزونتر کنیم چرا که دشمنان روز به روز به وحدت‌شان در برابر اسلام می‌افزایند. لذا اگر تا امروز دشمن ما یک کشور، دو کشور بود امروز چهار کشور، پنج کشور است. لذا ما هم وحدت‌مان، تلاش‌مان، ابتکارمان و فعالیت‌مان، چه در جبهه‌ها  و چه در پشت جبهه‌ها روز به روز باید افزون شود. بسیج عمومی باید صورت بگیرد. بیشتر باید تلاش کنیم که ان شاء الله با وحدت خودمان، با مقلد تمام عیار بودن امام خودمان، با عمل جزء به جزء به پیام‌ها و رهنمودهایشان و تقویت جبهه‌ها و دولت جمهوری اسلامی و روحایت مبارز و جمیع دلسوزان و کارگزاران اسلام بتوانیم ان شاء الله رسالتی را که بر دوش داریم که تشکیل جبهه واحده اسلام در مقابل جبهه‌های کفر است انجام بدهیم.

ان شاء الله در نزد خدا رو سفید باشیم و نزد امام حسین (ع) بتوانیم جوابگوی خون‌هایی باشیم که از هفتاد و دو تن می‌آید تا می‌رسد به شهدای اسلام و ایران. امید داریم که ان شاء الله به لطف خدا و با کمک خدا رزمندگان اسلام در این جنگ تحمیلی عراق علیه ایران پیروز شوند و تجارب بزرگی که امت اسلام پیدا کرده‌اند و آموزش‌هایی که دیده‌اند که این هم از نعمات جنگ است بقول امام، باعث بسیج و آمادگی بیشتر و بهتر جهت آزادسازی قدس بشود ان شاء الله. والسلام علیکم و رحمة الله.

فایل صوتی مصاحبه (به زبان آذری) - از آرشیو بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس 

 

معبر
علي سعادت | 17:35 - 15 مهر 1389برچسب:مصاحبه‌,منتشر نشده‌,شهید باکری,
+ |
این که دارد ظرفهایتان را می‌شوید فرمانده لشگرتان است

پیش نوشت: در بزرگداشتی دانشجویی که در سال ۷۸  در زنجان برای شهید باکری برگزار شده بود، همراه جناب "سید قاسم ناظمی" میهمان برنامه بودم. تعدادی از رزمندگان زنجانی لشگر عاشورا برای نقل خاطره و شرکت در میزگردی که قرار بود برگزار شود به برنامه دعوت شده بودند... در قسمتی از برنامه‌ی میزگرد که روی سن برگزار می‌شد، مجری برنامه از میهمانان حاضر سؤال کرد: "بفرمایید چطور شد که آقا مهدی، آقا مهدی شد؟" صرفنظر از جوابهایی که در آنجا به این سؤال داده شد، خود سؤال تحفه‌ مهمی بود که از آن بزرگداشت با خودم بردم. از آنجایی که آقا مهدی و امثال او خیلی بزرگند پاسخ دادن به این سؤال مهم است. یادم هست که آن چند عزیز به اضافه خود آقای مجری، خودشان را برای پاسخ به این سؤال خیلی به زحمت انداختند. اما پاسخ این سؤال ساده‌تر از این حرفها بود... 

(نقل از: محمد تقی اصانلو)
قبل از عملیات بدر بود که عراق از جزایر مجنون پاتک سنگینی به ما زد. آمد قسمت‌هایی از جزیره را گرفت، کشید جلو. ما داشتیم آماده می‌شدیم که شب ابلاغ کردند بروید آنجا را آزاد کنید. یک قایق را با مصطفی مولوی پر از مهمات کردیم و راه افتادیم. سنگین بودیم. جای تحرک نداشتیم و این خطرناک، خیلی خطرناک بود... یکهو دیدیم داریم غرق می‌شویم. سکاندار و مصطفی پریدند توی آب و من نتوانستم. پام گیر کرده بود داشتم غرق می‌شدم زیر آب. چشمم به ساحل بود و به آن سی چهل نفری که داشتند نگاهمان می‌کردند، فقط نگاهمان می‌کردند. که دیدم یک نفر لباسش را کند پرید توی آب آمد طرفم. او مهدی باکری بود.

(نقل از: رحیم وصالی)
الان نزدیک سی سال است که کارمند شهرداری‌ام و هیچکس را مثل او ندیده‌ام. من اصلاً او را شهردار نمی‌دانستم. شهردارهای دیگر تا می‌آمدند به اتاق خودشان به دکوراسیونش می‌رسیدند و دستوراتی صادر می‌کردند تا قدرت خودشان را به اثبات برسانند. اما آقا مهدی ساده می‌پوشید و در اتاقی ساده می‌نشست. در بارندگی‌های اردیبهشت سال پنجاه و نه اصلاً خودش را کنار نکشید. آب جمع شده بود پشت پل. دیدم اقا مهدی رفته آستینش را بالا زده دارد لجن‌ها و آشغال‌ها را می‌کشد بیرون تا راه آب باز شود. رفتم گفتم: "آقا مهدی! چکار می‌کنی؟ بگذار بروم کارگر صدا کنم." گفت: "من و کارگر ندارد که. این پل باید باز شود، که بدست من هم می‌تواند باز شود."

(نقل از: صمد عباسی)
از دزفول می‌گذشتم که یک پیرمرد را سوار کردم و باهاش گرم گرفتم. تا فهمید بچه ارومیه هستم گفت: "آقا مهدی همشهری شماست دیگر؟" بالا را نگاه کردم گفتم: "خدا رحمتش کند." تازه شهید شده بود. پیرمرد گفت: "داغش به دل من هم هست، آن باری که آمد مهمان ما شد. گفتم: "کی؟ " گفت: "کی‌اش یادم نیست. فقط یادم هست آمد گفت مهمان نمی‌خواهید؟ گفتم: می‌خواهیم ولی رسم چادرمان این است که هر مهمانی باید برود ظرف‌ها را بشوید. گفت قبول. شام را خوردیم، ظرف‌ها را سپردیم دستش. فرمانده گردان شناختش. گفت این که دارد ظرف‌هایتان را می‌شوید فرمانده لشگرتان است. رفتم نگذاشتم بقیه‌اش را بشوید. راضی نشد. گفت درست نیست رسم چادرتان بهم بریزد. از من هم چیزی کم نمی‌شود. آن فرمانده گردان فکر کرد من به مهدی اهانت کرده‌ام. حکم تسویه‌ام را داد که بروم کارگزینی لشگر. وقتی آقا مهدی فهمید رفت برخورد کرد گفت چرا اینطوری با نیروهای من برخورد می‌کنید؟"

(نقل از: طیب خیراللهی)
انباردارمان در مدرسه شهید براتی آمد به من گفت: "یک بسیجی اینجا هست که هیچی نمی‌خواهد، عوض ده تا نیرو هم کار می‌کند. می‌شود این را بدهیدش به من؟" گفتم: "کو؟ کجاست؟" گفت: "همان که دارد گونی‌ها را دو تا دو تا می‌برد توی انبار. همان را می‌گویم." گونی‌ها جلو صورتش بود نمی‌شد دید. رفتم نزدیک‌تر، نیم ‌رخش را دیدم. آقا مهدی بود. او هم مرا دید. با چشم و ابرو اشاره کرد چیزی نگویم بگذارم کارش را بکند. همه یک گونی می‌بردند و آقا مهدی دو گونی. دل توی دلم نبود. بار که تمام شد و چای آوردند آقا مهدی گفت: "برویم دیگر!" طاقت نیاوردم. رفتم به انباردارش گفتم که فرمانده‌اش را به کار گرفته. انباردار شرم کرد. قسم خورد نمی‌شناخته. رفت معذرت خواهی. حتی خواست دستش را بوسد نگذاشت. گفت: "وظیفه‌ام بود. خودت را ناراحت نکن. من خودم اینطور خواستم." به من گفت: "الله بنده‌سی! چی می‌شد یک دقیقه دندان روی جگر می‌گذاشتی؟"

(منبع: "به مجنون گفتم زنده بمان"، کتاب دوم، چاپ اول، ص ۱۵۸ - ۱۵۵)

پی‌نوشت: بی ادعا باش مؤمن! بی ادعا.

معبر
علي سعادت | 17:41 - 12 مهر 1389برچسب:ظرفهایتان, می‌شوید, فرمانده لشگرتان,
+ |
عبور از آتش

با صدای انفجار مهیبی از خواب می‌پرم. آسمان روشن شده است و صدای لودرها لحظه‌ای قطع نمی‌شوند. بچه‌ها روی خاکریز می‌جنگند و بسوی دشمن شلیک می‌کنند. به زحمت بلند می‌شوم. خاکریز تا چشم کار می‌کند، ادامه یافته است. اضطراب می‌گیردم. چرا از آقا مهدی غافل مانده‌ام؟ نمی‌دانم کجاست و چه می‌کند. به زحمت راه می‌افتم. سراغش را از هر کس می‌گیرم، نمی‌داند. دلشوره‌ام بیشتر می‌شود. نکند بلایی سرش آمده باشد. یک بسیجی که در حال پر کردن خشابش است، می‌گوید: "آقا مهدی؟ آنجاست. دارد خاکریز می‌زند." جا می‌خورم. خاکریز می‌زند؟ چشمم به یک لودر می‌خورد که منهدم شده و صندلی راننده‌اش خیس خون است. دلم هری می‌ریزد.

از تک تک لودرچی‌ها سراغ آقا مهدی را می‌گیرم. یکی از لودرچی‌ها که چفیه به سر و صورت بسته، با دست به لودر آخری اشاره می‌کند. افتان و خیزان به لودر می‌رسم. آقا مهدی، فرز و چالاک، فرمان می‌چرخاند، دنده چاق می‌کند و بیل پر از خاک را روی خاکریز می‌ریزد. صدایش می‌کنم. برایم دست تکان می‌دهد. ناگهان خمپاره‌ای در نزدیکی لودر می‌ترکد. می‌خزم روی زمین و ترکشها ویز ویز کنان از بالای سرم می‌گذرند. انگار هزار زنبور به جایی می‌روند. سر بلند می‌کنم و آقا مهدی را می‌بینم که روی فرمان افتاده. شوکه می‌شوم. درد پایم را فراموش می‌کنم. نعره کشان می‌دوم به سوی لودر و بالا می‌روم. آقا مهدی خیس خون روی فرمان نفس نفس می‌زند. می‌کشمش پایین. چند نفر به سویمان می‌دوند. ضجه می‌زنم: "تو را به خدا یک کاری بکنید... آقا مهدی زخمی شده..."

آقا مهدی چشم باز می‌کند و با صدای خفه می‌گوید: "چی شده الله بنده‌سی؟ چیزی نیست، گریه نکن." اصلان، جلوتر از دیگران می‌رسد. می‌زند به سرش. "یا جده سادات... چی شده آقا مهدی؟" آقا مهدی می‌خواهد بلند شود، نمی‌تواند. اصلان چفیه‌اش را دور بدن آقا مهدی می‌بندد. چفیه سرخ می‌شود. آقا مهدی به خاکریز اشاره می‌کند و با درد می‌گوید: "برای فتح اینجا خیلی‌ها شهید شده‌اند. نباید یک وجب از اینجا دست دشمن بیفتد. خاکریز را تمام کنید."

یک تویوتا وانت می‌آید. به زحمت آقا مهدی را سوار می‌کنیم. بچه‌ها به سر و صورت می‌زنند و گریه می‌کنند. ماشین حرکت می‌کند. نشسته‌ام کنار آقا مهدی و بغلش کرده‌ام. دستانم خیس خون است. آقا مهدی لبخند بی‌رنگی می‌زند و می‌گوید: "دیدی ابراهیم؟ خدا ما را هم از آتش نمرود گذراند."

منبع: "آقای شهردار، چاپ دوازدهم، صفحه ۷۲ - ۷۱"

معبر
علي سعادت | 18:38 - 16 مهر 1389برچسب:عبور, آتش ,مهدی ,
+ |
سخنرانی شهید باکری پیرامون ارزش زندگی توأم با جهاد (قسمت اول)

پیش نوشت: آنچه در زیر می‌آید متن پیاده شده یکی از سخنرانی‌های با ارزش سردار شهید مهدی باکری است که ظاهراً در جمع خانواده‌های معظم شهدا در تبریز ایراد شده است. شهید باکری در این سخنرانی ابتدا به ارزشهای زندگی طاغوتی اشاره کرده و مصادیق آنرا بر شمرده‌اند سپس به تشریح زندگی مورد نظر اسلام و با فضیلت‌ترین نوع آن که در نظر ایشان زندگی توأم با جهاد است پرداخته‌ و زندگی رسول اکرم (ص) را بعنوان مثال بارز این نوع زندگی مورد توجه قرار داده‌اند. ایشان در مزمت زندگی طاغوتی و ذکر فضیت زندگی توأم با جهاد استنادهای زیبایی به قرآن کریم و روایات و نیز گوشه‌ای از بیانات امام خمینی (ره) نموده‌اند که جالب توجه است. این سخنرانی به زبان آذری ایراد شده که در برگرداندن آن به فارسی نهایت دقت در حفظ امانت شده است. بعلت طولانی بودن متن، این سخنرانی در دو قسمت تقدیم علاقمندان می‌شود. متن این سخنرانی و چند سخنرانی دیگر که در آینده تقدیم علاقمندان شهید باکری خواهد شد برای اولین بار انتشار می‌یابد. استفاده از مطالب این سخنرانی‌ها با ذکر منبع بلامانع است.

***

بسم الله الرحمن الرحیم. السلام علیک یا ابا عبد الله و علی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی الیل و النهار و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین. درود و سلام بر پیشگاه مقدس ولیعصر عجل الله تعالی فرجه الشریف و نایب برحقش امام امت و درود و سلام به روان پاک شهدای اسلام و خانواده‌های معظم شهدا و مفقودین و اسرا و درود و سلام بر امت حزب‌الله و مقاوم ایران بالخصوص آذربایجانشرقی و تبریز. البته هم وقت کم است و هم در خدمت علمای بزرگوار و حضار محترم، شاید من آن اندازه، هم لیاقت و هم بیان برای گفتن مطالب نداشته باشم ولی بخاطر عرض سلام خدمت اهالی محترم و حضار گرامی ان شاء الله [یکی دو کلمه نا مفهوم] ...چند مطلبی هست که به حضورتان عرض می‌کنم.

در وهله اول... البته نه اینکه در من این شایستگی باشد برای تشکر، اما به نمایندگی از رزمندگان که اولاد خودتان هستند، بخاطر زحماتی که این امت در بخشی از ایران اسلامی در رابطه با جنگ، چه با جان چه با مال کشیده‌اند تشکر می‌کنم. قطعاً اجر بزرگش نزد خداست و خداوند متعال است که جزا و پاداش خواهد داد. من خیلی فشرده چند کلمه‌ای در رابطه با نحوه زندگی کردن از دیدگاه مکتب اسلام و همچنین از دیدگاه فرهنگ طاغوتی و بعد مطلبی در رابطه با آینده جنگ و آخرین قسمت هم در رابطه با آفات پیروزی نهایی عرض می‌کنم. خلاصه‌ای عرض می‌کنم در رابطه با فرهنگ طاغوت و زندگی کردن طاغوتی که مبتنی بر ارزشهای طاغوتی است. البته با پیروزی انقلاب اسلامی می‌رود که این فرهنگ نابود و ریشه کن شود از جامعه. ولی خب متأسفانه مقداری هست هنوز و به چشم می‌خورد. در این دیدگاه، افرادی که دچار دیدگاه زندگی طاغوتی هستند بینششان اینطور است که تماماً متوجه دنیا هستند و تلاشهایشان قسمتی در رابطه با جمع آوری مال و حرص زدن است، جمع آوری مال حتی از راههای نامشروع. این تلاشها عده‌ای‌شان در رابطه با تهیه زمین و ساختمان و ماشین و امثال اینهاست. عده‌ای دنبال مقام و ریاست و خلاصه در قسمتی آقا و رئیس شدن هستند و عده‌ای هم دنبال تفریح و خوشگذرانی و گردشگاه و مجالس عیش و نوش و اینها هستند. عده‌ای اولادشان را دوست دارند بخاطر اینکه اینها را بزرگ کنند و اگر دختر است شوهر بدهند و اگر پسر است برایش زن بگیرند و  فقط زندگی و خوشگذرانی اینها را ببینند. علاقمند هستند به این و اینکه شاهد خور و خواب و استراحت و راحتی و آسایش دنیوی اینها باشند. عده‌ای دنبال کسب اعتبار و وجهه از اینکه دیگران بگویند بله فلان شخص فلان قدر پول و مال دارد و صاحب فلان املاک و تجارتخانه و امثال اینهاست و خدای نکرده عده‌ای هم در لباس مذهب‌اند ولی از این مذهبی بودن دنبال کسب اعتبار برای خود هستند. بصورت خیلی خلاصه اینها دیدگاههایی است که افراد متوجه به دنیا و انسانهایی که فقط دنیا را می‌بینند دچار آن و این قسم علایق دنیوی‌اند.

در قرآن کریم خداوند متعال مثال دیدگاه این انسانها را اینگونه بیان کرده که این افراد، آنهایی که این دیدگاه را دارند، مَثل زندگانی دنیایی‌شان مثل آن بارانی است که از آسمان فرود می‌آید تا بواسطه این باران گیاهان و روییدنی‌هایی برای استفاده حیوانات و انسان بروید. ولی این انسانها، این آراستگی و زیبایی را و سبزی و خرمی‌ای که این علفها و گیاهان و صحرا پیدا می‌کنند می‌بینند و تا آن اندازه مبهوت این آراستگی‌ها می‌شوند که خود را صاحب و قادر و متصرف اینها می‌بینند. و خداوند می‌فرماید که در اینحال ناگهان امر خدا می‌رسد و تمام این روییدنی‌ها خشک میشود انگار که دیروز هیچ روییدنی‌ای وجود نداشته و اینچنین است که خداوند آیاتش را روشن برای اهل فکر بیان می‌کند. یعنی آنهایی که دچار این دیدگاه انحرافی هستند و با این دیدگاه به دنیا نگاه می‌کنند و زندگی می‌کنند، عمرشان، مالشان، اولادشان، تمام آن چیزهایی که ظواهر دنیوی است و ما می‌بینیم، یک نوع آراستگی است که در چشم اینها جلوه می‌کند و آنها آنقدر خودشان را دلبسته و متصرف و صاحب اینها می‌بینند که از آفریننده اینها غافل می‌شوند. و چقدر افرادی که مغرور جوانی خود هستند و عاشق جوانی خود، اما زمانی می‌رسد که پیر می‌شوند و اموالشان هم همچنین، چقدر مال که جمع نمی‌کنند و خزائن را پر نمی‌کنند اما وقت مرگ جز کفن هیچ چیز با خود نمی‌توانند ببرند. و تمام اینها، تمام این علایق دنیوی، خداوند می‌فرماید عین آن آراستگی زمین است. چقدر اینها کوته فکر و ظاهربین هستند و فکر می‌کنند آنچه را که با چشم می‌بینند همه چیز فقط همان است که می‌بینند. و خداوند می‌فرماید من اینها را بیان می‌کنم برای اهل فکر، برای آنها که تفکر می‌کنند. این زندگی که متأسفانه امروز هم در جامعه ما و در برخی اقشار دیده می‌شود و افرادی مبتلا به این نوع زندگی هستند، این فرهنگی است که از طاغوت بجا مانده و نوعی زندگی دنیوی است که از جانب آنها دیکته می‌شود و انسانها را می‌کشد به آن سمت.

ولی از دیدگاه اسلام، بهترین یا یکی از بهترین نوع زندگی‌ها، آن است که انسان در آن تماماً دنبال جلب رضایت خداوند متعال است و در فکر سعادت دنیوی و اخروی‌ خود است. و آن نوع زندگی که خیلی پسندیده و دارای فضیلت است، زندگی‌ای است که توام با جهاد در راه خداوند متعال است. من فقط در رابطه با ارزش و فضیلت زندگی‌ای که در اسلام ترسیم شده و اسلام آنرا نشان می‌دهد به مسلمانها، به مؤمنین، که آن زندگی همراه با جهاد است در راه خدا، صحبت می‌کنم. زندگی پیامبر اکرم (ص) که در سراسر زندگی خود... من البته جهاد را از بعد "نظامی" عرض می‌کنم و بُعد "جهاد با نفس" در جای خود است. از ماه هفتم هجرت، یعنی هفت ماه بعد از اینکه از مکه هجرت کردند به مدینه، تا سال دهم هجرت که بالغ بر ۱۱۳ ماه است پیامبر گرامی اسلام (ص) جمعاً ۷۴ عملیات جنگی داشت. ۷۴ عملیات در مدت ۱۱۳ ماه که در ۲۷ عملیات شخصاً خود پیامبر گرامی (ص) شرکت داشتند و در ۴۷ مورد جنگ هم فرماندهانی تعیین کرده و ‌فرستاده‌اند. جنگهای زمان پیامبر (ص) بخاطر کمبود وسایل و هم نوع جنگهای آن زمان که مدتها طول می‌کشید و با کلی مشقات همراه بود... قطعاً از تاریخ اسلام مطلع هستید، گاه بود که یک خرما را چند نفر در دهان می‌چرخاندند و با نیروی آن می‌جنگیدند و یا از نظر ادوات و اسب و شتر که لازم بود برای جنگهایشان چقدر در مضیقه بودند، با اینحال این ۷۴ عملیات نظامی در مدت ۱۱۳ ماه انجام شده که گاهاً هر کدام بالغ بر یک ماه طول می‌کشید و این عملیاتها پشت سر هم بودند. مثلاً فتح مکه که تمام شد، به جنگ "حُنین" رفتند بدون اینکه برگردند به مدینه. یعنی عملیاتهای پشت سر هم. ببینید که زندگی پیامبر گرامی (ص) که پیامبر اسلام بود چطور توأم بود با جهاد و جنگ در راه خدا آنهم با این فشردگی. اگر تقسیم کنیم این ۱۱۳ را بر ۷۴، در هر یکماه و خرده‌ای یک عملیات انجام داده‌اند آنهم با چه مشقات و سختی‌هایی.

و اما اگر خیلی خلاصه‌وار توجه کنیم در قرآن، می‌بینیم مایی که در این دنیا هستیم و همینطور افرادی که مثال زدم که دنبال مقام و پول و ساختمان مناسب و اولاد و نمی‌دانم آسودگی و راحتی هستند و به تمام اینها فقط از دیدگاه دنیوی نگاه می‌کنند، تمام اینها، اگر بزرگترین مقام را بخواهیم، سعادت و خوشبختی دو دنیا را بخواهیم، رضایت خداوندی را اگر بخواهیم جلب کنیم و بهشت دائمی را اگر بخواهم بدست بیاوریم، نعمتهای دائمی با آسودگی از خداومند متعال بگیریم، پاداش بزرگ و خیر و فلاحت بدست بیاوریم و معامله‌ای کنیم که در این معامله خریدار خداوند متعال باشد، دوستی و محبت خدا را جلب کنیم و تجارتی کنیم با خداوند متعال که در آن تمام گناهانمان بخشیده شود، همه اینها را که من خیلی خلاصه گفتم، ببینید در آیات قرآن کریم چگونه بیان شده. بسم الله الرحمن الرحیم. "الذین امنوا و هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجة عند الله و اولئک هم الفائزون یبشرهم ربهم برحمة منه و رضوان و جنات لهم فیها نعیم مقیم خالدین فیها ابدا ان الله عنده اجر عظیم". خداوند می‌فرماید آنهایی که هجرت می‌کنند و جها می‌کنند در راه خدا با مالشان و جانشان، اعظم درجة عند الله. آنهایی که مقام طلبند و ریاست طلبند و دنبال درجه بزرگ هستند در این دنیا بدانند که خداوند متعال بزرگترین درجه را نزد خود و رستگار شدن و بشارت به رحمت و رضوان الهی و جنت و نعمت ابدی را خداوند متعال مخصوص آنهایی قرار داده که هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله باموالهم و انفسهم. و یا "ان الله اشتری من المؤمنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة". خداوند متعال می‌فرماید من خودم مشتری هستم. این چقدر... اصلاً قابل تصور نیست با این ذهنها و فکرهای محدود ما که چه زندگی و عمل با عظمتی است که خداوند متعال خودش مشتری و خریدار است عمل انسان را. چطور؟ اینطور که جهاد کند با مالش و جانش. و یا باز می‌فرماید اگر می‌خواهیم تجارتی بکنیم که تمام گناهانمان بخشیده شود و پاک بشویم از تمام گناهانمان خداوند متعال می‌فرماید من دعوت می‌کنم  شما را، دلالت می‌کنم به تجارتی که شما را از عذاب علیم برهاند. و این چیست؟ "تؤمنون بالله و رسوله و جهاد فی سبیل الله" تجارتی است که شما را از عذاب علیم می‌رهاند. و یا بشارت می‌دهد به بخشیده شدن تمام گناهان و وارد جنت شدن. آنهایی که به دنبال آسودگی و رفاه این دنیا هستند، آسودگی و راحت این دنیا و آخرت را می‌طلبند خداوند به آنها مژده می‌دهد.

و باز یک نمونه از این نوع زندگی - زندگی توام با جهاد -  و فضیلت آن است حدیثی است از "بحارالانوار" که از حضرت علی علیه السلام نقل می‌شود که در جنگ "ذات السلاسل" حضرت علی علیه السلام از پیامبر گرامی (ص) سؤال می‌کند که فضیلت جهاد چیست؟ پیامبر (ص) می‌فرماید: زمانی که رزمنده‌ای قصد می کند که به جبهه برود خداوند متعال نجات از آتش یعنی پاک شدن از گناهانش را برای او می‌نویسد. یعنی هر قدر هم که آدم گناهکاری باشد وقتی نیت می کند که به جبهه برود خداوند متعال بر گناهانش بقول معروف قلم باطل می کشد، قلم عفو می کشد، و این انگار تازه از مادر متولد شده و موقعی که آماده می شود و وسایلش را می بندد، آماده می شود که حرکت کند و وقتی نیت می‌کند و آماده می‌شود که جهاد کند، خداوند متعال به ملائک مباهات می‌کند بخاطر چنین انسانی که آفریده . و موقعی که با خانواده‌اش وداع می کند دیوارها و آن خانه برای او گریه می‌کنند و او از گناهانش پاک می‌شود مثل ماری که از پوست خود خارج می‌شود او هم از گناهانش پاک می‌شود و بعد ثوابهای بزرگی که خداوند متعال منظور کرده برای او... منظور از این آیات و این حدیث که من خیلی با عجله عرض کردم خدمت شما، این بود که ارزش و فضیلت زندگی‌ای که توأم با جهاد است بالاست و این زندگی یکی از بهترین نوع‌های زندگی است که خداوند متعال فرموده.

و باز برای اینکه این بحث را تمام کنم از امام امت شاهدی می‌آورم. امام امت تقدیر نامه ای دارد برای رزمندگان که اینطور فرموده‌اند: "بسم الله الرحمن الرحیم. ان الجهاد باب من ابواب الجنة فتحه الله لخاصة اولیائه. این فضیلت بزرگ در بین فضایل بیشماری که برای مجاهدین فی سبیل الله نقل شده بیشتر جلب توجه می‌کند. این واژه ها با همان معنای عرفی خود، نه الهی و عرفانی که دست ما از آنها کوتاه است.، بی‌شک گفتار و نوشتار بشر عادی از بیان آنها عاجز است. این مدال الهی بر بازوان مجاهدان چون خورشید در نزد صاحبان اسرار غیبی و ملکوتی می‌درخشد. مگر این جلوه همان خلعت نیست که ابراهیم خلیل الله را مفتخر کرد و بارقه‌ای از مقام حبیب‌اللهی نیست که بر تارک افضل موجودات می‌درخشد و مگر نازله مقام ولی‌اللهی نیست که ‌از امیر المؤمنین تا خاتم الاولیاء ‌که به آن اولیاء الله مشرف شده‌اند؟ اگر هست ـ ‌که هست ـ با چه بیان می‌توان حول آن گردید، و با کدام چشم بشری می‌شود ‌این جلوه را دید؟ پس بهتر اینکه من قاصر با تقدیم السلام علیکم یا خاصه اولیاء الله دم فرو بندم." این جملات امام امت است در شأن و مقام آنهایی که این نوع زندگی می‌کنند و در این خط حرکت می‌کنند. می‌فرمایند که از اسرار غیب است و مگر بشر می‌تواند بیان کند و قابل تصور است فضیلت و معنای این فضیلت در ذهن بشر؟ امامی که ماها تا این اندازه‌ای که می شناسیمش می‌فرماید من قاصرم و فقط می توانم بگویم السلام علیکم یا خاصه اولیاء الله و بهتر است که هیچ نگویم. یعنی این جملات، این کلمات، این بیان، قادر نیستند که وصف کنند فضیلت و ارزش این نوع زندگی را.

از ره‌آوردهای انقلاب اسلامی، انقلابی که در این مملکت رخ داد، این است که الان ما باید بدانیم نحوه زندگی‌ای که ما باید داشته باشیم و عمدتاً این ملت دارند، از دیدگاه اسلام چگونه باید باشد و ارزش و فضیلت و معنایی که مورد توجه خداوند متعال و پیامبر گرامی است و امام امت ترسیم کرده‌اند چیست... (ادامه دارد)

فایل صوتی سخنرانی به زبان آذری  (منبع: آرشیو بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس)

معبر
علي سعادت | 1:44 - 6 آبان 1389برچسب: شهید, باکری, ارزش, زندگی, توأم با جهاد,
+ |
جنگ عراق علیه ایران

زمينه هاي حمله عراق به كشور ما در 31 شهريور 1359 طولاني ترين جنگ را در منطقه پس از جنگهاي صـليبي سبب گرديد. اين جنـــگ كه قرار بود بر اســـاس محاسبات عراق ظرف 3 الي چند هفته به انجام خود برسد؛ بيش از 96 ماه را پشت سر گـــذارده كه اين رقم به تنهائي 27 بار طولاني تر از تمامي جنگهاي ميان اعراب و اسرائيل مي باشد.

حمله عراق به جمهوري اســــلامي؛ دومين حادثه بزرگ در منطقه پس از سقوط رژيم شاه و پيروزي انقلاب اســــلامي مي باشد. قريب يكسال قبل از اين حمله يعني در 13 آبان 1358؛ سفارت آمريــكا توسط گروهي از دانشجويان كه نام خود را دانشجويان مسلمان پيرو خط امــــام نهاده بودند اشغـــال شد و يكي از طولاني ترين گروگان گيري هاي تاريخ را بوجود آورد. اشغال سفارت آمريكا كه به دنبال تحريكات اين كشور عليه انقلاب اسلامي و چند گانگي و اختلاف تفكر و روش ميان زمامداران جديد ايران صورت گرفت؛ بازتاب گسترده اي در جهان و منطقه برجاي نهـــاد. آمريـــكا به عنوان نيروي استعمـــــارگر اصلي جهان و حـــامي   قدرتمند شاه نمي توانست از سوي انقلاب ناديده انگاشته شده  و با آن از موضع خصومت تلاقي نگردد.

در واقع بزرگترين ضربه در صحنه سياست بين المللي با وقوع انقــلاب اســـــــلامي متوجه آمريكا گرديد كه بيشترين منافع را در هنگام رژيم شاه از موقعيت جغرافيائي و زمينه هاي سيــــاسي  اقتصـــادي و نظامي اين كشور مي برد.‌ آمريكا در صدد بود كه با كمترين خرج؛ بيشترين جبران مافات را نمايد و دولت مردان وقت حاكم بر ايران؛ نيز خوش بينانه بر اين خيال بودند كه با وجود يك حكومت ملي و مردمي در ايران مي توان با آمريكا روابطي بر پايه استقلال بنا نهاد. اشغال سفارت كه تجربه هاي نوين در جهــــان و منطقه عليه استكبار و امپرياليسم بود؛ نه تنها آمريكا را از برقراري  روابط عادي در كوتاه مدت نا اميد ساخت؛ حكومت هاي متكي بر امريكا و رژيم هاي محافظه كار منطقه شديدا؛ احساس ناامني كردند و بسيج سيــاستهاي نظــامي- اقتصادي براي سرنگوني حكومت جديد كه همچنان بر طبل انقلاب مي كوبد را از سوي آنان سبب گرديد. از سوي ديگر ماهيت انقلاب به همراه خاطرات تاريخي اين كشور از همسايه شمالي خود و بالاخره سيـــاست نه شرقي و نه غربي انقلاب؛ فرصتي را براي نزديكي انقلاب با روسيه شوروي فراهم نمي كرد. روسيــــــه شوروي نيز با وجود تمامي منافعي كه سياست آمريكائي انقلاب براي اين كشور بوجود آورده بود دلائــــلي براي نگراني از ماهيت حكومت جديد در تهران داشت. دلائلي كه با گذشت روزگار شدت مي گرفت.

معبر
علي سعادت | 16:37 - 19 مهر 1389برچسب:جنگ, عراق, علیه ایران,
+ |
بسیج در یک نگاه

بسیج یك حركت اجتماعی است كه در هر جامعه ای با توجه به فرهنگ آن جامعه و به اشكال مختلفی در اثر شرایط خاص بوجود می آید . حتی در دوران صدر اسلام نیز به هنگام حمله كفار و منافقین علیه مسلمانان زمانی كه فرمان تشكیل نیروی مبارز علیه آنها داده می شود مسلمانان داوطلبانه در مساجد گردهم می آمدند تا توان خود را از نظر نیروی انسانی و تجهیزات نظامی برای مقابله با دشمنان اسلام بسیج كنند .
امام خمینی (ره) در این رابطه چنین می فرمایند :
« قضیه بسیج ، همان مساله ای است كه در صدر اسلام بوده است این مساله جدید نیست ، در اسلام سابقه داشته است و چون مقصد ما اسلام است ، باید هر جوانی یك نیرو باشد برای دفاع از اسلام و همه مردم و هر كسی در هر شغلی كه هست مهیا باشد برای جلوگیری از كفر و هجوم بیگانگان » .
( پرتو خورشید ، مركز مطالعات )
در طول تاریخ اسلام و ایران همواره دشمنان سعی كرده اند به اشكال مختلف از پیشرفت و ترقی مسلمانان جلوگیری كنند .
انقلاب اسلامی ایران كه الهام گرفته از اسلام ناب محمدی (ص) بوده از نخستین روزهای پیروزی با توطئه های گسترده و سازمان یافته دشمنان اسلام روبرو گردید . عظمت اهداف انقلاب و گستردگی توطئه های دشمنان ، ایجاب می كرد كه برای حفظ و سیانت از انقلاب اسلامی و ارزشها و اهداف آن در برابر شبیخون ابرقدرتها دفاع كند بنابراین بعد از پیروزی انقلاب اسلامی را درون اقشار میلیونی به طور خودجوش ، حركتی در جهت حفظ و حراست دست آوردهای انقلاب و پیروزی بزرگی كه نصیب امت اسلامی شده بود ، بوجود آمد . و بنابراین بسیج در دو مرحله شكل گرفت .

معبر
علي سعادت | 16:34 - 19 مهر 1389برچسب:بسیج,یک نگاه,اجتماعی,
+ |
آموزگار شهادت

http://mbasiji.mihanblog.com

در وجود من طراوت بهار همیشه جاری است.

روح من همیشه سبز است و سرشار از شور و نشاط؛ از پا نشستن و فرو ماندن، بی‏تفاوتی و لغزش، در قاموس زندگی من معنا ندارد؛ که من نوجوان بسیجی‏ام.

آموزگارم آن نوجوان سیزده ساله‏ای است که با نارنجک به زیر تانک رفت و برای همیشه آرامش و راحتی دشمنان اسلام را بر هم زد.

غیرت و مردانگی، حمیّت و آزادگی و عزّت و سربلندی، اولین درس‏هایی است که آموخته‏ام و آخرین درسم را با پرواز کردن در آسمان نور و معنا، با بالهای خونین، همراه با نسیم شهادت جشن خواهم گرفت.

منبع: مجله گلبرگ :: مهر 1379، شماره 7 برگرفته شده از سایت حوزه

معبر
علي سعادت | 18:17 - 5 آبان 1389برچسب:آموزگار, شهادت,نارنجک ,
+ |
شعر زیبای شاعر معاصر حسن حسینی درباره شهید فهمیده

دو بیتی زیر را شاعر توانمند معاصر کشورمان جناب آقای حسن حسینی در وصف شهید بزرگوار حسین فهمیده سروده اند.

 کس چون تو طریق پاک بازی نگرفت                         با زخم نشان سرافرازی نگرفت

زین پس دلاورا، کسی چون تو شگفت                       حیثیت مرگ را به بازی نگرفت

منبع: كتاب ادبیات پیش دانشگاهی

معبر
علي سعادت | 18:2 - 30 مهر 1389برچسب:شعر, شاعر, معاصر حسن حسینی,شهید فهمیده,
+ |
نامت جاودانه می‏ ماند

صدای تیک تاک ساعت، نزدیک شدن به قرار ملاقات و صدای انفجارِ تحویل یک روح کوچک به خداوند، بوی خوش بهشت و لالایی حزین یک مادر؛ آه کودکم! دیگر لباس کودکی‏ات، بر اندامت برازنده نیست. چقدر بزرگ شده‏ای! انگار تا بزرگ شدن، فقط یک تانک فاصله بود، تا پیش خدا.

حالا دیگر زمزمه لالایی‏های کودکانه در گوش‏های کوچکت سزاوار تو نیست.

مادر، حسین خوبم! من گوشه گوشه خاکریزها و گام هایت را دنبال کرده‏ ام و تکه تکه بدنت را کاویده‏ام و از میانشان، قلبت را برای خود به یادگار برداشته‏ام. گرم گرم.

قلب تو را به قلب نوجوان ایران زمین پیوند خواهم زد، تا بهانه‏های بزرگ شدن را بفهمد، تا فهمیده باشد، حسین را.

آه، کودکم! تو چه خوب معنی ناموس را دانستی و چه خوب جسم وطن را دیدی که داشت زیر زنجیرهای چرخ تانک مچاله می‏شد و تن تو نیز.

رهبر کوچک من! می‏آموزم از عروج تو، سماع کودکانه را و خواهش یک دل کوچک برای پیوستن به دلدار و بعد، پاره‏های مقدس یک جسم و اشک‏های سرزیر همسنگران متحیر در این عشق بازی.

رهبر کوچک من! 13 ساله شکفته در زیر چرخ‏های تانک! نور عروجت، همچنان پس از گذشت سال‏ها، چشم‏هامان را خیره کرده است و جانی را به شگفت واداشته است. نام تو ـ بسیجی کوچک ـ پشت دشمن را می‏لرزاند.

امروز، هر نوجوان ایرانی، نام حسین فهمیده را در ذهن خویش حک کرده است و با افتخار، در کتاب درس زندگی‏اش، قصه فداکاری او را از بر است. تو در یادمان دفاع مقدس، بر بلندترین نقطه خوش نشسته‏ای. سلام بر پرواز روح کوچکت، آن‏گاه که به خدا پیوست. نامت جاودانه می‏ماند!

حبیب مقیمی

منبع: سایت حوزه

معبر
علي سعادت | 18:2 - 3 آبان 1389برچسب:جاودانه, حسین فهمیده,
+ |
غیرت و شجاعت فهمیده


حسین فهمیده نوجوان بسیار غیوری بود و به خصوص نسبت به مسائل دینی غیرت و تعصب خاصی داشت؛ مثلاً در مورد حجاب به خواهرانش تأکید می‏کرد و معتقد بود که دخترها باید از کودکی به رعایت حجاب عادت کنند.

هرگز زیر بار زور نمی‏رفت.

او نوجوانی شجاع و پردل و جرأت بود.

هرگاه می‏خواست کاری انجام دهد، از موانع و مشکلات سر راه نمی‏ترسید و رشادت و جسارت فراوانی داشت.

او یک بار قبل از پیروزی انقلاب با وجود خطرهای فراوان در هنگام تظاهرات، به تفنگ یکی از سربازان در کرج، گل آویزان کرده بود که این کار در روحیه مردم حاضر در صحنه و نیروهای ارتشی اثر خوبی داشت.

منبع: مجله گلبرگ :: مهر 1381، شماره 34 برگرفته شده از سایت حوزه

معبر
علي سعادت | 18:2 - 1 مهر 1389برچسب:غیرت,شجاعت,فهمیده,
+ |
مرد عاشق

یكی از روزها صدای بگو ومگوهایی كه از سنگر محمد حسین شنیده می شد ، توجه ما را جلب كرد .

گویا حسین ریزه قصد داشت به خط مقدم برود اما فرمانده اجازه نمی داد .

او اصرار می كرد وخواهش ، كه بگذارید من هم به خط بیایم .فرمانده هم تاكید داشتند : « حسین آقا حالا برای شما زود است .»

او كه دید پا فشاری اش فایده ای ندارد ، قاطع و دركمال ادب واحترام گفت : « من به شما ثابت می كنم كه زود نیست ! ... » چند روز بعد همه متوجه غیبت محمد حسین شده ، نگرانی وجودشان را فرا گرفته بود.

اما تلاششان نیز برای یافتن او بی فایده بود .

یكروز بچه ها چشمشان به عراقی كوتاه قدی افتاد كه به سمت خاكریز خود می آمد .

 http://mbasiji.mihanblog.com

صبر كردند تا اسیرش نمایند.كمی كه جلو تر آمد ، دیدند حسین ریزه است كه لباس عراقی ها را به تن كرده و سلاحشان را به دوش گرفته ...« همان مو قع نزد فرمانده رفت .

در پا سخ نگاههای پرسشگر وتاحدودی عصبانی او گفت : « خودتان گفتید به خط رفتن برای من زود است .

من به آنجا رفتم ،یك عراقی را دست خالی كشته ، لباس و پو تین وسلاح او را به همراه آوردم تا ثابت كنم اراده و عشقم از جثه ام بزرگتر است .»

راوی:همرزم شهید

منبع: معبر عشق، برگرفته شده از سایت صبح

معبر
علي سعادت | 18:2 - 1 آبان 1389برچسب: عراقی,مرد عاشق,فهميده,حسين,
+ |
برای شهید حسین فهمیده

از همیشه خندان تو
آسمان چون همیشه زیبا بود
غنچه در غنچه باغ می خندید
کوه وصحرا و بیشه زیبا بود
زندگی عطر دوستی می داد
عطر ایمان و عطر آزادی
هر سرودی، سلام باران بود
هر پیامی پرنده ی شادی
ناگهان قاصد خزان آمد
خبری تلخ و
ناگوار آورد
خبر این بود
دشمن بعثی
با سپاهی عظیم برای نبرد
مثل طوفانی حمله آورده
حمله ای وحشیانه، ویران گر
نخل ها را بریده سر از تن
کرده گلهای باغ را پَرپَر
خبرِ بد گزیده لب ها را
غُنچه ی سبز خنده ها را بُرد
رنگ و روی بهار شد تیره
برگ برگِ درخت ها پژمُرده
شاخه در شاخه دست بالا رفت
دستهایی پر از دعا برخاست
هر طرف شیرمردی از مبهن
از دل شهر و روستا برخاست
شیر مردان جبهه غریدند
دشمن از تیر
خشمشان لرزید
آسمان آتش و زمین آتش
بمب و توپ و گلوله می بارید
نوجوانی؛ بزرگ؛ فهمیده
توی یک شهر زندگی می کرد
نمره اش در کلاس؛ بالا بود
شادمانی به خانه می آورد
سیزده ساله بود؛ اما مرد
مهربان و شجاع و با ایمان
بود فرزند خوب این میهم
همه ی عشق و مهر او ایران
گفت با خود: «خطر چه نزدیک است!
جای گُل؛ خارِ غصه روییده
در دل تنگ آسمان انگار
ابر در پشت ابر خوابیده
باید از خود گذشت و کاری کرد
در خطر

 

مانده

 

 

میهن و دینم
وقت ایثار و وقت جانبازی است
تنگ باشد اگر که بنشینم»
عاقبت سوی جبهه بال گشود
عاشقی در میان عاشق ها
آتش جنگ شعله ورتر بود


دشت – گلگون – پر از شقایقها
هر طرف تیر و بمب و خمپاره
هر طرف دود و شعله بر پا بود
نخل و نیزار و خانه ها می سوخت
جبهه های جنوب غوغا بود
پا به پای بسیجی و سرباز
نوجوان دلیر می جنگید
کوچه در کوچه های خرمشهر
توی شهر اسیر می جنگید
قِژ قِژ چرخ آهنین برخاست
قِژقِژ تانکهای دشمن بود
می دوید از گلویشان آتش
می پرید از دهان آنها دود
گیر و
داری عجیب تر برخاست
آسمان و زمین به هم پیچید
در دل کور تیرگیها؛ تانک
قِژ و قِژ می رسید و می غُرّید
اولین تانک؛ چون که شد نزدیک
نوجوان دلیر غیرتمند
ناگهان با قطار نارنجک
جست و خود را به پای آن افکند
انفجاری مهیب و؛ بعد از آن
تانک لرزید و از نفس افتاد
در دل دود و آهن و آتش
نوجوان دلیر ما جان داد
مثل این اتفاق را؛ هرگز
کسی آیا شنیده، یا دیده؟
تا ابد سبز و پاک و جاوید

 

است

 

 


نام و یاد حسین فهمیده
مثل یک مرد، مثل یک عاشق
رفت آن یار و یاورِ کوچک
هم خدا هم فرشته ها گفتند:
آفرین بر دلاور کوچک

 

نویسنده: محمود پوروهاب

 

 

برگرفته شده از پرتال راسخون

معبر
علي سعادت | 18:2 - 3 آبان 1389برچسب: شهید ,حسین فهمیده,
+ |
مقبر ه من گنبد آسمان است

سروده ای از آقای رضا لاهی ، شاعر آلبانیایی ، به یاد محمد حسین فهمیده
پدرم ، دوچشم مرا برای آخرین بار ببین ، آیا مرد شده ام ؟
مادرم لبها را بر پیشانی من بگذار كه مرا دیگر نخواهی بوسید
صبحگاه فرزند شما برسنگفرش دراز خواهد كشید
تا اینكه آفتاب برآتش خونین نوری بیندازد
از سر پیچ ، تان

كها با فكهایی همچون زنجیر خواهند آمد
بدون ترس به دهانه توپ خیره خواهم شد

 


هنگامی كه از روی مین بگذرند ، زنده باد ایران را به عنوان آخرین فریا د
همانند اولین گریه ای كه به هنگام تولد داشتم ، خواهم گفت .
مادر خاطره مرا همچون كتاب قران حفظ كن
هرگز با ناراحتی سؤال مكن كه قبر فرزندم كجاست
... تربت فرزند شما همانا گنبد آسمان آزادی است.

منبع:معبر عشق برگرفته شده از سایت صبح

معبر
علي سعادت | 18:2 - 2 آبان 1389برچسب:مقبره,گنبد آسمان,فهميده,شاعر آلبانیایی,
+ |
ماهمه سرباز تو ایم خمینی گوش به فرمان تو ایم خمینی

از همان آغاز ورودمان به كر ج كه مصادف بود با اوج اعتراض و مبارزه مردم با حكومت شاهنشاهی ، حسین در تكاپوی پیوستن به این مو ج عظیم و نهضت مقدس ، پیوسته در آمد و شد بود .

روزی هنگام بازگشت از مدرسه تصادف نمود و طحالش آسیب دید .

درست همان زمان حضرت امام (ره ) نیز به ایران بازگشتند .

 http://mbasiji.mihanblog.com

خوب یادم هست فردای روزیكه از بیمارستان مرخص شد ، از من اجازه خواست تا به زیارت آقابرود و به او گفتم : « آخر تازه دیروز از بیمارستان آمده ای . هر وقت بهترشدی انشاءالله همگی با هم می رویم .» اما او آنقدر اصرار ورزیدند كه ناچار شدیم همراه برادرش داوود ، به تهران … نزد امام (ره ) … بفرستیمش .

وقتی از دیدار رهبر انقلاب خمینی بزرگ ( ره ) بازگشت ، با خوشحالی وصف ناپذیر و شوری خاص از انقلاب و مردم حسین و امام یاد می كرد و از آن پس تصمیم گرفت سربازی غیور باشد برای میهن اسلامی‌اش .

راوی:پدر شهید

منبع: سایت صبح

معبر
علي سعادت | 18:2 - 30 مهر 1389برچسب:سرباز,تو ایم,خمینی,
+ |

صفحه قبل 1 ... 76 77 78 79 80 ... 96 صفحه بعد

منوي اصلي
خانه
پروفايل مدير وبلاگ
پست الکترونيک
آرشيو وبلاگ
عناوين مطالب وبلاگ

درباره وبلاگ

به وبلاگ معبر خوش آمديد (تخصصي دفاع مقدس)

نويسندگان

علي سعادت

موضوعات مطالب

دفاع مقدس
رسانه ها،اخبار،مطبوعات
خاطرات
كتاب،شعر،داستان،طنز
شهدای گمنام
خانواده شهدا
عملیات ها
بسیج
مناطق عملیاتی
جانبازان
آزادگان
سرداران،شهدا
فرهنگ دفاع،جبهه
فرهنگ ایثار و شهادت
دل نوشته ای با شهدا
جشنواره ،مسابقات
فضاي مجازي،جنگ نرم و...
سينما ،تئاتر،تلويزيون
راهيان نور

نشانك وبلاگ معبر
معبر - وبلاگ تخصصي دفاع مقدس

كد لوگوي معبر

ساير امکانات

RSS


ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 162
بازدید ماه : 1388
بازدید کل : 150842
تعداد مطالب : 667
تعداد نظرات : 60
تعداد آنلاین : 1

مسابقات وبلاگ نويسي

مسابقه بزرگ وبلاگ نویسی سبک بالان به مناسبت هفته دفاع مقدس

اولین جشنواره «وبلاگ‌نويسی دفاع مقدس» در يزدجشنواره وبلاگ نویسی حماسه نگاران بسیج و انقلاب اسلامیجشنواره وبلاگ نویسی تبیان در حال برگزاری است . ثبت نام کنید