معبر:وبلاگ تخصصي دفاع مقدس
آخرين مطالب

پیکر شهید برونسی کشف شد

همه دوستان من

برگی از خاطرات یک شهید( روزه بی سحری )

باز دلم هوای شلمچه کرده است

لحظه شهادت دو بسیجی

اتفاقی در یک قدمی اسارت

شهادت از نگاه خبرنگاران جهان

خدا این بچه‌های نیم وجبی را شهید کند

روایتگری ارثیه ی مادر(س) است

چشمان بارانی جوانان در شلمچه

به همه بگو اینجا دهلاویه است!

وقتی مرتضی موجی شد!

آداب زیارت نور

اولین گزارش از سفر به مناطق جنگی(2)

اروند؛ جایی که دیوانه‌ام می‌کند

اولین سفرنامه مناطق جنگی

پندهای رهبر برای روایتگران نور

25 هزار زائر سرزمين‌هاي نور در دزفول اسكان مي‌يابند

آنجا که دلم جاماند...

در جمع زائران سرزمین نور ...

آرشيو مطالب

ارديبهشت 1390
فروردين 1390
اسفند 1389
بهمن 1389
دی 1389
آذر 1389
آبان 1389
مهر 1389

پيوندهاي روزانه

گوگل
کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس
مستر قلیون
آرشيو پيوندهاي روزانه

پيوندها

استخاره با قرآن کریم
خرید پستی
اس ام اس فلسفی عاشقانه
سمپادی ها
زن کاملا عريان در خيابانهاي اصفهان!!+عکس[7427] »عجب قليوني ميکشه اين دختره واي واي[2814] »اينم لحظه کشف حجاب در تيم ملي ايران +عکس[3555] »اين زن بخاطر بزرگي سينه اش اخراج شد!+عکس[3413] »آيا خواهر نيوشا ضيغمي رو ديديد؟[2823] »افزايش قد بصورت نامرعي و ارزان[349] »تصاوير ناياب دختران مانتو پوش در تهران[2595] »حرکت جالب دو دختر 17ساله خوشگل+عکس[2477] »مدرسه دخترانه يهوديان در تهران (عکس)+1391[4483] »لباس اين خانوم هر روز کوتاه تر مي شود ! / عکس[2621] »عشوه جنجالي شيوا بلوريان+عکس[5314] »تصوير يک خانم بي حجاب از صداوسيماي ايران[4375] »شوهر بي ريخت بهنوش بختياري+عکس[5467] »عکس همسر آرايش کرده قهرمان المپيک ايران[2426] »دختر ايراني موتورسوار با شلوار و لباس تنگ+عکس[2414] »تيم فوتبال دختران پرسپوليس قبل از انقلاب+عکس[1212] »عکس لخت شدن يک خانم در فرودگاه[2742] »عکس صحنه اي که سانسور شد![2206] »تصاوير ناياب دختران مانتو پوش در تهران[1864] »تصاوير خيلي ناجور از شناي مختلط در مازندران[2319] »خانمها اين عکس را نبينند[2033] »تفاوت حمام زنان و مردان / عکس[1433] »دختر هندي خوشگل در ايران غوقا کرد+ عکس زيبا[2637] »حرکت جالب دو دختر 17ساله خوشگل+عکس[1350] »ماجراي زن بهداد سليمي در المپيک لندن روشد+عکس[1855] »عکس سمر بازيگر زيباي عشق ممنوع با يک مرد ايراني[1701] »عکس ليلا بلوکات و خواهراش[605] »دختر جنجالي در مسجدالحرام + عکس[4007] »زايمان يک دختر در حمام+ عکس[4371] »با اين دختر ازدواج کنيد و جايزه بگيريد+عکس دختر[3567] »آدرس فيس بوک و تصوير الناز شاکردوست+عکس[3618] »ببين اين دختر خوشگله رو مي پسندي؟[5053] »ماجراي زن طلاق گرفته+عکس[2600] »زن کاملا عريان در خيابانهاي اصفهان!!+عکس[7427] »عجب قليوني ميکشه اين دختره واي واي[2814] »اينم لحظه کشف حجاب در تيم ملي ايران +عکس[3555] »اين زن بخاطر بزرگي سينه اش اخراج شد!+عکس[3413] »آيا خواهر نيوشا ضيغمي رو ديديد؟[2823] »افزايش قد بصورت نامرعي و ارزان[349] »تصاوير ناياب دختران مانتو پوش در تهران[2595] »حرکت جالب دو دختر 17ساله خوشگل+عکس[2477] »مدرسه دخترانه يهوديان در تهران (عکس)+1391[4483] »لباس اين خانوم هر روز کوتاه تر مي شود ! / عکس[2621] »عشوه جنجالي شيوا بلوريان+عکس[5314] »تصوير يک خانم بي حجاب از صداوسيماي ايران[4375] »شوهر بي ريخت بهنوش بختياري+عکس[5467] »عکس همسر آرايش کرده قهرمان المپيک ايران[2426] »دختر ايراني موتورسوار با شلوار و لباس تنگ+عکس[2414] »تيم فوتبال دختران پرسپوليس قبل از انقلاب+عکس[1212] »عکس لخت شدن يک خانم در فرودگاه[2742] »عکس صحنه اي که سانسور شد![2206] »تصاوير ناياب دختران مانتو پوش در تهران[1864] »تصاوير خيلي ناجور از شناي مختلط در مازندران[2319] »خانمها اين عکس را نبينند[2033] »تفاوت حمام زنان و مردان / عکس[1433] »دختر هندي خوشگل در ايران غوقا کرد+ عکس زيبا[2637] »حرکت جالب دو دختر 17ساله خوشگل+عکس[1350] »ماجراي زن بهداد سليمي در المپيک لندن روشد+عکس[1855] »عکس سمر بازيگر زيباي عشق ممنوع با يک مرد ايراني[1701] »عکس ليلا بلوکات و خواهراش[605عکس هاي دختر بازيگر در فيلم موهن توهين به حضرت محمد(ص آشنايي با نرم افزار هاي چت . ودوستيابي : آشنايي با نرم افزار هاي چت . ودوستيابي
music3nter
انتظارحاضر
زندگی زیباست...
Economic jihad
همت مضاعف پارسیان
شوری سنج اب اکواریوم
کمربند چاقویی مخفی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دفاع مقدس و آدرس mabar.LoxBlog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





مترجم وبلاگ معبر

پايگاههای دفاع مقدس

سایت جامع دفاع مقدسامتداددیار رنجپایداریپایگاه فرهنگی و اطلاع رسانی مفقودین و شهدای گمنامپایگاه تخصصی ادبیات دفاع مقدسپایگاه اطلاع رسانی فرهنگ ایثار و شهادتپایگاه اطلاع رسانی قربانیان سلاح‌های شیمیاییچهار دیپلماتلوگوی نشریه پلاک هشت

پايگاههاي جنگ نرم

تیم جنگ نرم ایرانیان

این که دارد ظرفهایتان را می‌شوید فرمانده لشگرتان است

پیش نوشت: در بزرگداشتی دانشجویی که در سال ۷۸  در زنجان برای شهید باکری برگزار شده بود، همراه جناب "سید قاسم ناظمی" میهمان برنامه بودم. تعدادی از رزمندگان زنجانی لشگر عاشورا برای نقل خاطره و شرکت در میزگردی که قرار بود برگزار شود به برنامه دعوت شده بودند... در قسمتی از برنامه‌ی میزگرد که روی سن برگزار می‌شد، مجری برنامه از میهمانان حاضر سؤال کرد: "بفرمایید چطور شد که آقا مهدی، آقا مهدی شد؟" صرفنظر از جوابهایی که در آنجا به این سؤال داده شد، خود سؤال تحفه‌ مهمی بود که از آن بزرگداشت با خودم بردم. از آنجایی که آقا مهدی و امثال او خیلی بزرگند پاسخ دادن به این سؤال مهم است. یادم هست که آن چند عزیز به اضافه خود آقای مجری، خودشان را برای پاسخ به این سؤال خیلی به زحمت انداختند. اما پاسخ این سؤال ساده‌تر از این حرفها بود... 

(نقل از: محمد تقی اصانلو)
قبل از عملیات بدر بود که عراق از جزایر مجنون پاتک سنگینی به ما زد. آمد قسمت‌هایی از جزیره را گرفت، کشید جلو. ما داشتیم آماده می‌شدیم که شب ابلاغ کردند بروید آنجا را آزاد کنید. یک قایق را با مصطفی مولوی پر از مهمات کردیم و راه افتادیم. سنگین بودیم. جای تحرک نداشتیم و این خطرناک، خیلی خطرناک بود... یکهو دیدیم داریم غرق می‌شویم. سکاندار و مصطفی پریدند توی آب و من نتوانستم. پام گیر کرده بود داشتم غرق می‌شدم زیر آب. چشمم به ساحل بود و به آن سی چهل نفری که داشتند نگاهمان می‌کردند، فقط نگاهمان می‌کردند. که دیدم یک نفر لباسش را کند پرید توی آب آمد طرفم. او مهدی باکری بود.

(نقل از: رحیم وصالی)
الان نزدیک سی سال است که کارمند شهرداری‌ام و هیچکس را مثل او ندیده‌ام. من اصلاً او را شهردار نمی‌دانستم. شهردارهای دیگر تا می‌آمدند به اتاق خودشان به دکوراسیونش می‌رسیدند و دستوراتی صادر می‌کردند تا قدرت خودشان را به اثبات برسانند. اما آقا مهدی ساده می‌پوشید و در اتاقی ساده می‌نشست. در بارندگی‌های اردیبهشت سال پنجاه و نه اصلاً خودش را کنار نکشید. آب جمع شده بود پشت پل. دیدم اقا مهدی رفته آستینش را بالا زده دارد لجن‌ها و آشغال‌ها را می‌کشد بیرون تا راه آب باز شود. رفتم گفتم: "آقا مهدی! چکار می‌کنی؟ بگذار بروم کارگر صدا کنم." گفت: "من و کارگر ندارد که. این پل باید باز شود، که بدست من هم می‌تواند باز شود."

(نقل از: صمد عباسی)
از دزفول می‌گذشتم که یک پیرمرد را سوار کردم و باهاش گرم گرفتم. تا فهمید بچه ارومیه هستم گفت: "آقا مهدی همشهری شماست دیگر؟" بالا را نگاه کردم گفتم: "خدا رحمتش کند." تازه شهید شده بود. پیرمرد گفت: "داغش به دل من هم هست، آن باری که آمد مهمان ما شد. گفتم: "کی؟ " گفت: "کی‌اش یادم نیست. فقط یادم هست آمد گفت مهمان نمی‌خواهید؟ گفتم: می‌خواهیم ولی رسم چادرمان این است که هر مهمانی باید برود ظرف‌ها را بشوید. گفت قبول. شام را خوردیم، ظرف‌ها را سپردیم دستش. فرمانده گردان شناختش. گفت این که دارد ظرف‌هایتان را می‌شوید فرمانده لشگرتان است. رفتم نگذاشتم بقیه‌اش را بشوید. راضی نشد. گفت درست نیست رسم چادرتان بهم بریزد. از من هم چیزی کم نمی‌شود. آن فرمانده گردان فکر کرد من به مهدی اهانت کرده‌ام. حکم تسویه‌ام را داد که بروم کارگزینی لشگر. وقتی آقا مهدی فهمید رفت برخورد کرد گفت چرا اینطوری با نیروهای من برخورد می‌کنید؟"

(نقل از: طیب خیراللهی)
انباردارمان در مدرسه شهید براتی آمد به من گفت: "یک بسیجی اینجا هست که هیچی نمی‌خواهد، عوض ده تا نیرو هم کار می‌کند. می‌شود این را بدهیدش به من؟" گفتم: "کو؟ کجاست؟" گفت: "همان که دارد گونی‌ها را دو تا دو تا می‌برد توی انبار. همان را می‌گویم." گونی‌ها جلو صورتش بود نمی‌شد دید. رفتم نزدیک‌تر، نیم ‌رخش را دیدم. آقا مهدی بود. او هم مرا دید. با چشم و ابرو اشاره کرد چیزی نگویم بگذارم کارش را بکند. همه یک گونی می‌بردند و آقا مهدی دو گونی. دل توی دلم نبود. بار که تمام شد و چای آوردند آقا مهدی گفت: "برویم دیگر!" طاقت نیاوردم. رفتم به انباردارش گفتم که فرمانده‌اش را به کار گرفته. انباردار شرم کرد. قسم خورد نمی‌شناخته. رفت معذرت خواهی. حتی خواست دستش را بوسد نگذاشت. گفت: "وظیفه‌ام بود. خودت را ناراحت نکن. من خودم اینطور خواستم." به من گفت: "الله بنده‌سی! چی می‌شد یک دقیقه دندان روی جگر می‌گذاشتی؟"

(منبع: "به مجنون گفتم زنده بمان"، کتاب دوم، چاپ اول، ص ۱۵۸ - ۱۵۵)

پی‌نوشت: بی ادعا باش مؤمن! بی ادعا.

معبر
علي سعادت | 17:41 - 12 مهر 1389برچسب:ظرفهایتان, می‌شوید, فرمانده لشگرتان,
+ |
عبور از آتش

با صدای انفجار مهیبی از خواب می‌پرم. آسمان روشن شده است و صدای لودرها لحظه‌ای قطع نمی‌شوند. بچه‌ها روی خاکریز می‌جنگند و بسوی دشمن شلیک می‌کنند. به زحمت بلند می‌شوم. خاکریز تا چشم کار می‌کند، ادامه یافته است. اضطراب می‌گیردم. چرا از آقا مهدی غافل مانده‌ام؟ نمی‌دانم کجاست و چه می‌کند. به زحمت راه می‌افتم. سراغش را از هر کس می‌گیرم، نمی‌داند. دلشوره‌ام بیشتر می‌شود. نکند بلایی سرش آمده باشد. یک بسیجی که در حال پر کردن خشابش است، می‌گوید: "آقا مهدی؟ آنجاست. دارد خاکریز می‌زند." جا می‌خورم. خاکریز می‌زند؟ چشمم به یک لودر می‌خورد که منهدم شده و صندلی راننده‌اش خیس خون است. دلم هری می‌ریزد.

از تک تک لودرچی‌ها سراغ آقا مهدی را می‌گیرم. یکی از لودرچی‌ها که چفیه به سر و صورت بسته، با دست به لودر آخری اشاره می‌کند. افتان و خیزان به لودر می‌رسم. آقا مهدی، فرز و چالاک، فرمان می‌چرخاند، دنده چاق می‌کند و بیل پر از خاک را روی خاکریز می‌ریزد. صدایش می‌کنم. برایم دست تکان می‌دهد. ناگهان خمپاره‌ای در نزدیکی لودر می‌ترکد. می‌خزم روی زمین و ترکشها ویز ویز کنان از بالای سرم می‌گذرند. انگار هزار زنبور به جایی می‌روند. سر بلند می‌کنم و آقا مهدی را می‌بینم که روی فرمان افتاده. شوکه می‌شوم. درد پایم را فراموش می‌کنم. نعره کشان می‌دوم به سوی لودر و بالا می‌روم. آقا مهدی خیس خون روی فرمان نفس نفس می‌زند. می‌کشمش پایین. چند نفر به سویمان می‌دوند. ضجه می‌زنم: "تو را به خدا یک کاری بکنید... آقا مهدی زخمی شده..."

آقا مهدی چشم باز می‌کند و با صدای خفه می‌گوید: "چی شده الله بنده‌سی؟ چیزی نیست، گریه نکن." اصلان، جلوتر از دیگران می‌رسد. می‌زند به سرش. "یا جده سادات... چی شده آقا مهدی؟" آقا مهدی می‌خواهد بلند شود، نمی‌تواند. اصلان چفیه‌اش را دور بدن آقا مهدی می‌بندد. چفیه سرخ می‌شود. آقا مهدی به خاکریز اشاره می‌کند و با درد می‌گوید: "برای فتح اینجا خیلی‌ها شهید شده‌اند. نباید یک وجب از اینجا دست دشمن بیفتد. خاکریز را تمام کنید."

یک تویوتا وانت می‌آید. به زحمت آقا مهدی را سوار می‌کنیم. بچه‌ها به سر و صورت می‌زنند و گریه می‌کنند. ماشین حرکت می‌کند. نشسته‌ام کنار آقا مهدی و بغلش کرده‌ام. دستانم خیس خون است. آقا مهدی لبخند بی‌رنگی می‌زند و می‌گوید: "دیدی ابراهیم؟ خدا ما را هم از آتش نمرود گذراند."

منبع: "آقای شهردار، چاپ دوازدهم، صفحه ۷۲ - ۷۱"

معبر
علي سعادت | 18:38 - 16 مهر 1389برچسب:عبور, آتش ,مهدی ,
+ |
سخنرانی شهید باکری پیرامون ارزش زندگی توأم با جهاد (قسمت اول)

پیش نوشت: آنچه در زیر می‌آید متن پیاده شده یکی از سخنرانی‌های با ارزش سردار شهید مهدی باکری است که ظاهراً در جمع خانواده‌های معظم شهدا در تبریز ایراد شده است. شهید باکری در این سخنرانی ابتدا به ارزشهای زندگی طاغوتی اشاره کرده و مصادیق آنرا بر شمرده‌اند سپس به تشریح زندگی مورد نظر اسلام و با فضیلت‌ترین نوع آن که در نظر ایشان زندگی توأم با جهاد است پرداخته‌ و زندگی رسول اکرم (ص) را بعنوان مثال بارز این نوع زندگی مورد توجه قرار داده‌اند. ایشان در مزمت زندگی طاغوتی و ذکر فضیت زندگی توأم با جهاد استنادهای زیبایی به قرآن کریم و روایات و نیز گوشه‌ای از بیانات امام خمینی (ره) نموده‌اند که جالب توجه است. این سخنرانی به زبان آذری ایراد شده که در برگرداندن آن به فارسی نهایت دقت در حفظ امانت شده است. بعلت طولانی بودن متن، این سخنرانی در دو قسمت تقدیم علاقمندان می‌شود. متن این سخنرانی و چند سخنرانی دیگر که در آینده تقدیم علاقمندان شهید باکری خواهد شد برای اولین بار انتشار می‌یابد. استفاده از مطالب این سخنرانی‌ها با ذکر منبع بلامانع است.

***

بسم الله الرحمن الرحیم. السلام علیک یا ابا عبد الله و علی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی الیل و النهار و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین. درود و سلام بر پیشگاه مقدس ولیعصر عجل الله تعالی فرجه الشریف و نایب برحقش امام امت و درود و سلام به روان پاک شهدای اسلام و خانواده‌های معظم شهدا و مفقودین و اسرا و درود و سلام بر امت حزب‌الله و مقاوم ایران بالخصوص آذربایجانشرقی و تبریز. البته هم وقت کم است و هم در خدمت علمای بزرگوار و حضار محترم، شاید من آن اندازه، هم لیاقت و هم بیان برای گفتن مطالب نداشته باشم ولی بخاطر عرض سلام خدمت اهالی محترم و حضار گرامی ان شاء الله [یکی دو کلمه نا مفهوم] ...چند مطلبی هست که به حضورتان عرض می‌کنم.

در وهله اول... البته نه اینکه در من این شایستگی باشد برای تشکر، اما به نمایندگی از رزمندگان که اولاد خودتان هستند، بخاطر زحماتی که این امت در بخشی از ایران اسلامی در رابطه با جنگ، چه با جان چه با مال کشیده‌اند تشکر می‌کنم. قطعاً اجر بزرگش نزد خداست و خداوند متعال است که جزا و پاداش خواهد داد. من خیلی فشرده چند کلمه‌ای در رابطه با نحوه زندگی کردن از دیدگاه مکتب اسلام و همچنین از دیدگاه فرهنگ طاغوتی و بعد مطلبی در رابطه با آینده جنگ و آخرین قسمت هم در رابطه با آفات پیروزی نهایی عرض می‌کنم. خلاصه‌ای عرض می‌کنم در رابطه با فرهنگ طاغوت و زندگی کردن طاغوتی که مبتنی بر ارزشهای طاغوتی است. البته با پیروزی انقلاب اسلامی می‌رود که این فرهنگ نابود و ریشه کن شود از جامعه. ولی خب متأسفانه مقداری هست هنوز و به چشم می‌خورد. در این دیدگاه، افرادی که دچار دیدگاه زندگی طاغوتی هستند بینششان اینطور است که تماماً متوجه دنیا هستند و تلاشهایشان قسمتی در رابطه با جمع آوری مال و حرص زدن است، جمع آوری مال حتی از راههای نامشروع. این تلاشها عده‌ای‌شان در رابطه با تهیه زمین و ساختمان و ماشین و امثال اینهاست. عده‌ای دنبال مقام و ریاست و خلاصه در قسمتی آقا و رئیس شدن هستند و عده‌ای هم دنبال تفریح و خوشگذرانی و گردشگاه و مجالس عیش و نوش و اینها هستند. عده‌ای اولادشان را دوست دارند بخاطر اینکه اینها را بزرگ کنند و اگر دختر است شوهر بدهند و اگر پسر است برایش زن بگیرند و  فقط زندگی و خوشگذرانی اینها را ببینند. علاقمند هستند به این و اینکه شاهد خور و خواب و استراحت و راحتی و آسایش دنیوی اینها باشند. عده‌ای دنبال کسب اعتبار و وجهه از اینکه دیگران بگویند بله فلان شخص فلان قدر پول و مال دارد و صاحب فلان املاک و تجارتخانه و امثال اینهاست و خدای نکرده عده‌ای هم در لباس مذهب‌اند ولی از این مذهبی بودن دنبال کسب اعتبار برای خود هستند. بصورت خیلی خلاصه اینها دیدگاههایی است که افراد متوجه به دنیا و انسانهایی که فقط دنیا را می‌بینند دچار آن و این قسم علایق دنیوی‌اند.

در قرآن کریم خداوند متعال مثال دیدگاه این انسانها را اینگونه بیان کرده که این افراد، آنهایی که این دیدگاه را دارند، مَثل زندگانی دنیایی‌شان مثل آن بارانی است که از آسمان فرود می‌آید تا بواسطه این باران گیاهان و روییدنی‌هایی برای استفاده حیوانات و انسان بروید. ولی این انسانها، این آراستگی و زیبایی را و سبزی و خرمی‌ای که این علفها و گیاهان و صحرا پیدا می‌کنند می‌بینند و تا آن اندازه مبهوت این آراستگی‌ها می‌شوند که خود را صاحب و قادر و متصرف اینها می‌بینند. و خداوند می‌فرماید که در اینحال ناگهان امر خدا می‌رسد و تمام این روییدنی‌ها خشک میشود انگار که دیروز هیچ روییدنی‌ای وجود نداشته و اینچنین است که خداوند آیاتش را روشن برای اهل فکر بیان می‌کند. یعنی آنهایی که دچار این دیدگاه انحرافی هستند و با این دیدگاه به دنیا نگاه می‌کنند و زندگی می‌کنند، عمرشان، مالشان، اولادشان، تمام آن چیزهایی که ظواهر دنیوی است و ما می‌بینیم، یک نوع آراستگی است که در چشم اینها جلوه می‌کند و آنها آنقدر خودشان را دلبسته و متصرف و صاحب اینها می‌بینند که از آفریننده اینها غافل می‌شوند. و چقدر افرادی که مغرور جوانی خود هستند و عاشق جوانی خود، اما زمانی می‌رسد که پیر می‌شوند و اموالشان هم همچنین، چقدر مال که جمع نمی‌کنند و خزائن را پر نمی‌کنند اما وقت مرگ جز کفن هیچ چیز با خود نمی‌توانند ببرند. و تمام اینها، تمام این علایق دنیوی، خداوند می‌فرماید عین آن آراستگی زمین است. چقدر اینها کوته فکر و ظاهربین هستند و فکر می‌کنند آنچه را که با چشم می‌بینند همه چیز فقط همان است که می‌بینند. و خداوند می‌فرماید من اینها را بیان می‌کنم برای اهل فکر، برای آنها که تفکر می‌کنند. این زندگی که متأسفانه امروز هم در جامعه ما و در برخی اقشار دیده می‌شود و افرادی مبتلا به این نوع زندگی هستند، این فرهنگی است که از طاغوت بجا مانده و نوعی زندگی دنیوی است که از جانب آنها دیکته می‌شود و انسانها را می‌کشد به آن سمت.

ولی از دیدگاه اسلام، بهترین یا یکی از بهترین نوع زندگی‌ها، آن است که انسان در آن تماماً دنبال جلب رضایت خداوند متعال است و در فکر سعادت دنیوی و اخروی‌ خود است. و آن نوع زندگی که خیلی پسندیده و دارای فضیلت است، زندگی‌ای است که توام با جهاد در راه خداوند متعال است. من فقط در رابطه با ارزش و فضیلت زندگی‌ای که در اسلام ترسیم شده و اسلام آنرا نشان می‌دهد به مسلمانها، به مؤمنین، که آن زندگی همراه با جهاد است در راه خدا، صحبت می‌کنم. زندگی پیامبر اکرم (ص) که در سراسر زندگی خود... من البته جهاد را از بعد "نظامی" عرض می‌کنم و بُعد "جهاد با نفس" در جای خود است. از ماه هفتم هجرت، یعنی هفت ماه بعد از اینکه از مکه هجرت کردند به مدینه، تا سال دهم هجرت که بالغ بر ۱۱۳ ماه است پیامبر گرامی اسلام (ص) جمعاً ۷۴ عملیات جنگی داشت. ۷۴ عملیات در مدت ۱۱۳ ماه که در ۲۷ عملیات شخصاً خود پیامبر گرامی (ص) شرکت داشتند و در ۴۷ مورد جنگ هم فرماندهانی تعیین کرده و ‌فرستاده‌اند. جنگهای زمان پیامبر (ص) بخاطر کمبود وسایل و هم نوع جنگهای آن زمان که مدتها طول می‌کشید و با کلی مشقات همراه بود... قطعاً از تاریخ اسلام مطلع هستید، گاه بود که یک خرما را چند نفر در دهان می‌چرخاندند و با نیروی آن می‌جنگیدند و یا از نظر ادوات و اسب و شتر که لازم بود برای جنگهایشان چقدر در مضیقه بودند، با اینحال این ۷۴ عملیات نظامی در مدت ۱۱۳ ماه انجام شده که گاهاً هر کدام بالغ بر یک ماه طول می‌کشید و این عملیاتها پشت سر هم بودند. مثلاً فتح مکه که تمام شد، به جنگ "حُنین" رفتند بدون اینکه برگردند به مدینه. یعنی عملیاتهای پشت سر هم. ببینید که زندگی پیامبر گرامی (ص) که پیامبر اسلام بود چطور توأم بود با جهاد و جنگ در راه خدا آنهم با این فشردگی. اگر تقسیم کنیم این ۱۱۳ را بر ۷۴، در هر یکماه و خرده‌ای یک عملیات انجام داده‌اند آنهم با چه مشقات و سختی‌هایی.

و اما اگر خیلی خلاصه‌وار توجه کنیم در قرآن، می‌بینیم مایی که در این دنیا هستیم و همینطور افرادی که مثال زدم که دنبال مقام و پول و ساختمان مناسب و اولاد و نمی‌دانم آسودگی و راحتی هستند و به تمام اینها فقط از دیدگاه دنیوی نگاه می‌کنند، تمام اینها، اگر بزرگترین مقام را بخواهیم، سعادت و خوشبختی دو دنیا را بخواهیم، رضایت خداوندی را اگر بخواهیم جلب کنیم و بهشت دائمی را اگر بخواهم بدست بیاوریم، نعمتهای دائمی با آسودگی از خداومند متعال بگیریم، پاداش بزرگ و خیر و فلاحت بدست بیاوریم و معامله‌ای کنیم که در این معامله خریدار خداوند متعال باشد، دوستی و محبت خدا را جلب کنیم و تجارتی کنیم با خداوند متعال که در آن تمام گناهانمان بخشیده شود، همه اینها را که من خیلی خلاصه گفتم، ببینید در آیات قرآن کریم چگونه بیان شده. بسم الله الرحمن الرحیم. "الذین امنوا و هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجة عند الله و اولئک هم الفائزون یبشرهم ربهم برحمة منه و رضوان و جنات لهم فیها نعیم مقیم خالدین فیها ابدا ان الله عنده اجر عظیم". خداوند می‌فرماید آنهایی که هجرت می‌کنند و جها می‌کنند در راه خدا با مالشان و جانشان، اعظم درجة عند الله. آنهایی که مقام طلبند و ریاست طلبند و دنبال درجه بزرگ هستند در این دنیا بدانند که خداوند متعال بزرگترین درجه را نزد خود و رستگار شدن و بشارت به رحمت و رضوان الهی و جنت و نعمت ابدی را خداوند متعال مخصوص آنهایی قرار داده که هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله باموالهم و انفسهم. و یا "ان الله اشتری من المؤمنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة". خداوند متعال می‌فرماید من خودم مشتری هستم. این چقدر... اصلاً قابل تصور نیست با این ذهنها و فکرهای محدود ما که چه زندگی و عمل با عظمتی است که خداوند متعال خودش مشتری و خریدار است عمل انسان را. چطور؟ اینطور که جهاد کند با مالش و جانش. و یا باز می‌فرماید اگر می‌خواهیم تجارتی بکنیم که تمام گناهانمان بخشیده شود و پاک بشویم از تمام گناهانمان خداوند متعال می‌فرماید من دعوت می‌کنم  شما را، دلالت می‌کنم به تجارتی که شما را از عذاب علیم برهاند. و این چیست؟ "تؤمنون بالله و رسوله و جهاد فی سبیل الله" تجارتی است که شما را از عذاب علیم می‌رهاند. و یا بشارت می‌دهد به بخشیده شدن تمام گناهان و وارد جنت شدن. آنهایی که به دنبال آسودگی و رفاه این دنیا هستند، آسودگی و راحت این دنیا و آخرت را می‌طلبند خداوند به آنها مژده می‌دهد.

و باز یک نمونه از این نوع زندگی - زندگی توام با جهاد -  و فضیلت آن است حدیثی است از "بحارالانوار" که از حضرت علی علیه السلام نقل می‌شود که در جنگ "ذات السلاسل" حضرت علی علیه السلام از پیامبر گرامی (ص) سؤال می‌کند که فضیلت جهاد چیست؟ پیامبر (ص) می‌فرماید: زمانی که رزمنده‌ای قصد می کند که به جبهه برود خداوند متعال نجات از آتش یعنی پاک شدن از گناهانش را برای او می‌نویسد. یعنی هر قدر هم که آدم گناهکاری باشد وقتی نیت می کند که به جبهه برود خداوند متعال بر گناهانش بقول معروف قلم باطل می کشد، قلم عفو می کشد، و این انگار تازه از مادر متولد شده و موقعی که آماده می شود و وسایلش را می بندد، آماده می شود که حرکت کند و وقتی نیت می‌کند و آماده می‌شود که جهاد کند، خداوند متعال به ملائک مباهات می‌کند بخاطر چنین انسانی که آفریده . و موقعی که با خانواده‌اش وداع می کند دیوارها و آن خانه برای او گریه می‌کنند و او از گناهانش پاک می‌شود مثل ماری که از پوست خود خارج می‌شود او هم از گناهانش پاک می‌شود و بعد ثوابهای بزرگی که خداوند متعال منظور کرده برای او... منظور از این آیات و این حدیث که من خیلی با عجله عرض کردم خدمت شما، این بود که ارزش و فضیلت زندگی‌ای که توأم با جهاد است بالاست و این زندگی یکی از بهترین نوع‌های زندگی است که خداوند متعال فرموده.

و باز برای اینکه این بحث را تمام کنم از امام امت شاهدی می‌آورم. امام امت تقدیر نامه ای دارد برای رزمندگان که اینطور فرموده‌اند: "بسم الله الرحمن الرحیم. ان الجهاد باب من ابواب الجنة فتحه الله لخاصة اولیائه. این فضیلت بزرگ در بین فضایل بیشماری که برای مجاهدین فی سبیل الله نقل شده بیشتر جلب توجه می‌کند. این واژه ها با همان معنای عرفی خود، نه الهی و عرفانی که دست ما از آنها کوتاه است.، بی‌شک گفتار و نوشتار بشر عادی از بیان آنها عاجز است. این مدال الهی بر بازوان مجاهدان چون خورشید در نزد صاحبان اسرار غیبی و ملکوتی می‌درخشد. مگر این جلوه همان خلعت نیست که ابراهیم خلیل الله را مفتخر کرد و بارقه‌ای از مقام حبیب‌اللهی نیست که بر تارک افضل موجودات می‌درخشد و مگر نازله مقام ولی‌اللهی نیست که ‌از امیر المؤمنین تا خاتم الاولیاء ‌که به آن اولیاء الله مشرف شده‌اند؟ اگر هست ـ ‌که هست ـ با چه بیان می‌توان حول آن گردید، و با کدام چشم بشری می‌شود ‌این جلوه را دید؟ پس بهتر اینکه من قاصر با تقدیم السلام علیکم یا خاصه اولیاء الله دم فرو بندم." این جملات امام امت است در شأن و مقام آنهایی که این نوع زندگی می‌کنند و در این خط حرکت می‌کنند. می‌فرمایند که از اسرار غیب است و مگر بشر می‌تواند بیان کند و قابل تصور است فضیلت و معنای این فضیلت در ذهن بشر؟ امامی که ماها تا این اندازه‌ای که می شناسیمش می‌فرماید من قاصرم و فقط می توانم بگویم السلام علیکم یا خاصه اولیاء الله و بهتر است که هیچ نگویم. یعنی این جملات، این کلمات، این بیان، قادر نیستند که وصف کنند فضیلت و ارزش این نوع زندگی را.

از ره‌آوردهای انقلاب اسلامی، انقلابی که در این مملکت رخ داد، این است که الان ما باید بدانیم نحوه زندگی‌ای که ما باید داشته باشیم و عمدتاً این ملت دارند، از دیدگاه اسلام چگونه باید باشد و ارزش و فضیلت و معنایی که مورد توجه خداوند متعال و پیامبر گرامی است و امام امت ترسیم کرده‌اند چیست... (ادامه دارد)

فایل صوتی سخنرانی به زبان آذری  (منبع: آرشیو بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس)

معبر
علي سعادت | 1:44 - 6 آبان 1389برچسب: شهید, باکری, ارزش, زندگی, توأم با جهاد,
+ |
جنگ عراق علیه ایران

زمينه هاي حمله عراق به كشور ما در 31 شهريور 1359 طولاني ترين جنگ را در منطقه پس از جنگهاي صـليبي سبب گرديد. اين جنـــگ كه قرار بود بر اســـاس محاسبات عراق ظرف 3 الي چند هفته به انجام خود برسد؛ بيش از 96 ماه را پشت سر گـــذارده كه اين رقم به تنهائي 27 بار طولاني تر از تمامي جنگهاي ميان اعراب و اسرائيل مي باشد.

حمله عراق به جمهوري اســــلامي؛ دومين حادثه بزرگ در منطقه پس از سقوط رژيم شاه و پيروزي انقلاب اســــلامي مي باشد. قريب يكسال قبل از اين حمله يعني در 13 آبان 1358؛ سفارت آمريــكا توسط گروهي از دانشجويان كه نام خود را دانشجويان مسلمان پيرو خط امــــام نهاده بودند اشغـــال شد و يكي از طولاني ترين گروگان گيري هاي تاريخ را بوجود آورد. اشغال سفارت آمريكا كه به دنبال تحريكات اين كشور عليه انقلاب اسلامي و چند گانگي و اختلاف تفكر و روش ميان زمامداران جديد ايران صورت گرفت؛ بازتاب گسترده اي در جهان و منطقه برجاي نهـــاد. آمريـــكا به عنوان نيروي استعمـــــارگر اصلي جهان و حـــامي   قدرتمند شاه نمي توانست از سوي انقلاب ناديده انگاشته شده  و با آن از موضع خصومت تلاقي نگردد.

در واقع بزرگترين ضربه در صحنه سياست بين المللي با وقوع انقــلاب اســـــــلامي متوجه آمريكا گرديد كه بيشترين منافع را در هنگام رژيم شاه از موقعيت جغرافيائي و زمينه هاي سيــــاسي  اقتصـــادي و نظامي اين كشور مي برد.‌ آمريكا در صدد بود كه با كمترين خرج؛ بيشترين جبران مافات را نمايد و دولت مردان وقت حاكم بر ايران؛ نيز خوش بينانه بر اين خيال بودند كه با وجود يك حكومت ملي و مردمي در ايران مي توان با آمريكا روابطي بر پايه استقلال بنا نهاد. اشغال سفارت كه تجربه هاي نوين در جهــــان و منطقه عليه استكبار و امپرياليسم بود؛ نه تنها آمريكا را از برقراري  روابط عادي در كوتاه مدت نا اميد ساخت؛ حكومت هاي متكي بر امريكا و رژيم هاي محافظه كار منطقه شديدا؛ احساس ناامني كردند و بسيج سيــاستهاي نظــامي- اقتصادي براي سرنگوني حكومت جديد كه همچنان بر طبل انقلاب مي كوبد را از سوي آنان سبب گرديد. از سوي ديگر ماهيت انقلاب به همراه خاطرات تاريخي اين كشور از همسايه شمالي خود و بالاخره سيـــاست نه شرقي و نه غربي انقلاب؛ فرصتي را براي نزديكي انقلاب با روسيه شوروي فراهم نمي كرد. روسيــــــه شوروي نيز با وجود تمامي منافعي كه سياست آمريكائي انقلاب براي اين كشور بوجود آورده بود دلائــــلي براي نگراني از ماهيت حكومت جديد در تهران داشت. دلائلي كه با گذشت روزگار شدت مي گرفت.

معبر
علي سعادت | 16:37 - 19 مهر 1389برچسب:جنگ, عراق, علیه ایران,
+ |
بسیج در یک نگاه

بسیج یك حركت اجتماعی است كه در هر جامعه ای با توجه به فرهنگ آن جامعه و به اشكال مختلفی در اثر شرایط خاص بوجود می آید . حتی در دوران صدر اسلام نیز به هنگام حمله كفار و منافقین علیه مسلمانان زمانی كه فرمان تشكیل نیروی مبارز علیه آنها داده می شود مسلمانان داوطلبانه در مساجد گردهم می آمدند تا توان خود را از نظر نیروی انسانی و تجهیزات نظامی برای مقابله با دشمنان اسلام بسیج كنند .
امام خمینی (ره) در این رابطه چنین می فرمایند :
« قضیه بسیج ، همان مساله ای است كه در صدر اسلام بوده است این مساله جدید نیست ، در اسلام سابقه داشته است و چون مقصد ما اسلام است ، باید هر جوانی یك نیرو باشد برای دفاع از اسلام و همه مردم و هر كسی در هر شغلی كه هست مهیا باشد برای جلوگیری از كفر و هجوم بیگانگان » .
( پرتو خورشید ، مركز مطالعات )
در طول تاریخ اسلام و ایران همواره دشمنان سعی كرده اند به اشكال مختلف از پیشرفت و ترقی مسلمانان جلوگیری كنند .
انقلاب اسلامی ایران كه الهام گرفته از اسلام ناب محمدی (ص) بوده از نخستین روزهای پیروزی با توطئه های گسترده و سازمان یافته دشمنان اسلام روبرو گردید . عظمت اهداف انقلاب و گستردگی توطئه های دشمنان ، ایجاب می كرد كه برای حفظ و سیانت از انقلاب اسلامی و ارزشها و اهداف آن در برابر شبیخون ابرقدرتها دفاع كند بنابراین بعد از پیروزی انقلاب اسلامی را درون اقشار میلیونی به طور خودجوش ، حركتی در جهت حفظ و حراست دست آوردهای انقلاب و پیروزی بزرگی كه نصیب امت اسلامی شده بود ، بوجود آمد . و بنابراین بسیج در دو مرحله شكل گرفت .

معبر
علي سعادت | 16:34 - 19 مهر 1389برچسب:بسیج,یک نگاه,اجتماعی,
+ |
آموزگار شهادت

http://mbasiji.mihanblog.com

در وجود من طراوت بهار همیشه جاری است.

روح من همیشه سبز است و سرشار از شور و نشاط؛ از پا نشستن و فرو ماندن، بی‏تفاوتی و لغزش، در قاموس زندگی من معنا ندارد؛ که من نوجوان بسیجی‏ام.

آموزگارم آن نوجوان سیزده ساله‏ای است که با نارنجک به زیر تانک رفت و برای همیشه آرامش و راحتی دشمنان اسلام را بر هم زد.

غیرت و مردانگی، حمیّت و آزادگی و عزّت و سربلندی، اولین درس‏هایی است که آموخته‏ام و آخرین درسم را با پرواز کردن در آسمان نور و معنا، با بالهای خونین، همراه با نسیم شهادت جشن خواهم گرفت.

منبع: مجله گلبرگ :: مهر 1379، شماره 7 برگرفته شده از سایت حوزه

معبر
علي سعادت | 18:17 - 5 آبان 1389برچسب:آموزگار, شهادت,نارنجک ,
+ |
شعر زیبای شاعر معاصر حسن حسینی درباره شهید فهمیده

دو بیتی زیر را شاعر توانمند معاصر کشورمان جناب آقای حسن حسینی در وصف شهید بزرگوار حسین فهمیده سروده اند.

 کس چون تو طریق پاک بازی نگرفت                         با زخم نشان سرافرازی نگرفت

زین پس دلاورا، کسی چون تو شگفت                       حیثیت مرگ را به بازی نگرفت

منبع: كتاب ادبیات پیش دانشگاهی

معبر
علي سعادت | 18:2 - 30 مهر 1389برچسب:شعر, شاعر, معاصر حسن حسینی,شهید فهمیده,
+ |
نامت جاودانه می‏ ماند

صدای تیک تاک ساعت، نزدیک شدن به قرار ملاقات و صدای انفجارِ تحویل یک روح کوچک به خداوند، بوی خوش بهشت و لالایی حزین یک مادر؛ آه کودکم! دیگر لباس کودکی‏ات، بر اندامت برازنده نیست. چقدر بزرگ شده‏ای! انگار تا بزرگ شدن، فقط یک تانک فاصله بود، تا پیش خدا.

حالا دیگر زمزمه لالایی‏های کودکانه در گوش‏های کوچکت سزاوار تو نیست.

مادر، حسین خوبم! من گوشه گوشه خاکریزها و گام هایت را دنبال کرده‏ ام و تکه تکه بدنت را کاویده‏ام و از میانشان، قلبت را برای خود به یادگار برداشته‏ام. گرم گرم.

قلب تو را به قلب نوجوان ایران زمین پیوند خواهم زد، تا بهانه‏های بزرگ شدن را بفهمد، تا فهمیده باشد، حسین را.

آه، کودکم! تو چه خوب معنی ناموس را دانستی و چه خوب جسم وطن را دیدی که داشت زیر زنجیرهای چرخ تانک مچاله می‏شد و تن تو نیز.

رهبر کوچک من! می‏آموزم از عروج تو، سماع کودکانه را و خواهش یک دل کوچک برای پیوستن به دلدار و بعد، پاره‏های مقدس یک جسم و اشک‏های سرزیر همسنگران متحیر در این عشق بازی.

رهبر کوچک من! 13 ساله شکفته در زیر چرخ‏های تانک! نور عروجت، همچنان پس از گذشت سال‏ها، چشم‏هامان را خیره کرده است و جانی را به شگفت واداشته است. نام تو ـ بسیجی کوچک ـ پشت دشمن را می‏لرزاند.

امروز، هر نوجوان ایرانی، نام حسین فهمیده را در ذهن خویش حک کرده است و با افتخار، در کتاب درس زندگی‏اش، قصه فداکاری او را از بر است. تو در یادمان دفاع مقدس، بر بلندترین نقطه خوش نشسته‏ای. سلام بر پرواز روح کوچکت، آن‏گاه که به خدا پیوست. نامت جاودانه می‏ماند!

حبیب مقیمی

منبع: سایت حوزه

معبر
علي سعادت | 18:2 - 3 آبان 1389برچسب:جاودانه, حسین فهمیده,
+ |
غیرت و شجاعت فهمیده


حسین فهمیده نوجوان بسیار غیوری بود و به خصوص نسبت به مسائل دینی غیرت و تعصب خاصی داشت؛ مثلاً در مورد حجاب به خواهرانش تأکید می‏کرد و معتقد بود که دخترها باید از کودکی به رعایت حجاب عادت کنند.

هرگز زیر بار زور نمی‏رفت.

او نوجوانی شجاع و پردل و جرأت بود.

هرگاه می‏خواست کاری انجام دهد، از موانع و مشکلات سر راه نمی‏ترسید و رشادت و جسارت فراوانی داشت.

او یک بار قبل از پیروزی انقلاب با وجود خطرهای فراوان در هنگام تظاهرات، به تفنگ یکی از سربازان در کرج، گل آویزان کرده بود که این کار در روحیه مردم حاضر در صحنه و نیروهای ارتشی اثر خوبی داشت.

منبع: مجله گلبرگ :: مهر 1381، شماره 34 برگرفته شده از سایت حوزه

معبر
علي سعادت | 18:2 - 1 مهر 1389برچسب:غیرت,شجاعت,فهمیده,
+ |
مرد عاشق

یكی از روزها صدای بگو ومگوهایی كه از سنگر محمد حسین شنیده می شد ، توجه ما را جلب كرد .

گویا حسین ریزه قصد داشت به خط مقدم برود اما فرمانده اجازه نمی داد .

او اصرار می كرد وخواهش ، كه بگذارید من هم به خط بیایم .فرمانده هم تاكید داشتند : « حسین آقا حالا برای شما زود است .»

او كه دید پا فشاری اش فایده ای ندارد ، قاطع و دركمال ادب واحترام گفت : « من به شما ثابت می كنم كه زود نیست ! ... » چند روز بعد همه متوجه غیبت محمد حسین شده ، نگرانی وجودشان را فرا گرفته بود.

اما تلاششان نیز برای یافتن او بی فایده بود .

یكروز بچه ها چشمشان به عراقی كوتاه قدی افتاد كه به سمت خاكریز خود می آمد .

 http://mbasiji.mihanblog.com

صبر كردند تا اسیرش نمایند.كمی كه جلو تر آمد ، دیدند حسین ریزه است كه لباس عراقی ها را به تن كرده و سلاحشان را به دوش گرفته ...« همان مو قع نزد فرمانده رفت .

در پا سخ نگاههای پرسشگر وتاحدودی عصبانی او گفت : « خودتان گفتید به خط رفتن برای من زود است .

من به آنجا رفتم ،یك عراقی را دست خالی كشته ، لباس و پو تین وسلاح او را به همراه آوردم تا ثابت كنم اراده و عشقم از جثه ام بزرگتر است .»

راوی:همرزم شهید

منبع: معبر عشق، برگرفته شده از سایت صبح

معبر
علي سعادت | 18:2 - 1 آبان 1389برچسب: عراقی,مرد عاشق,فهميده,حسين,
+ |
برای شهید حسین فهمیده

از همیشه خندان تو
آسمان چون همیشه زیبا بود
غنچه در غنچه باغ می خندید
کوه وصحرا و بیشه زیبا بود
زندگی عطر دوستی می داد
عطر ایمان و عطر آزادی
هر سرودی، سلام باران بود
هر پیامی پرنده ی شادی
ناگهان قاصد خزان آمد
خبری تلخ و
ناگوار آورد
خبر این بود
دشمن بعثی
با سپاهی عظیم برای نبرد
مثل طوفانی حمله آورده
حمله ای وحشیانه، ویران گر
نخل ها را بریده سر از تن
کرده گلهای باغ را پَرپَر
خبرِ بد گزیده لب ها را
غُنچه ی سبز خنده ها را بُرد
رنگ و روی بهار شد تیره
برگ برگِ درخت ها پژمُرده
شاخه در شاخه دست بالا رفت
دستهایی پر از دعا برخاست
هر طرف شیرمردی از مبهن
از دل شهر و روستا برخاست
شیر مردان جبهه غریدند
دشمن از تیر
خشمشان لرزید
آسمان آتش و زمین آتش
بمب و توپ و گلوله می بارید
نوجوانی؛ بزرگ؛ فهمیده
توی یک شهر زندگی می کرد
نمره اش در کلاس؛ بالا بود
شادمانی به خانه می آورد
سیزده ساله بود؛ اما مرد
مهربان و شجاع و با ایمان
بود فرزند خوب این میهم
همه ی عشق و مهر او ایران
گفت با خود: «خطر چه نزدیک است!
جای گُل؛ خارِ غصه روییده
در دل تنگ آسمان انگار
ابر در پشت ابر خوابیده
باید از خود گذشت و کاری کرد
در خطر

 

مانده

 

 

میهن و دینم
وقت ایثار و وقت جانبازی است
تنگ باشد اگر که بنشینم»
عاقبت سوی جبهه بال گشود
عاشقی در میان عاشق ها
آتش جنگ شعله ورتر بود


دشت – گلگون – پر از شقایقها
هر طرف تیر و بمب و خمپاره
هر طرف دود و شعله بر پا بود
نخل و نیزار و خانه ها می سوخت
جبهه های جنوب غوغا بود
پا به پای بسیجی و سرباز
نوجوان دلیر می جنگید
کوچه در کوچه های خرمشهر
توی شهر اسیر می جنگید
قِژ قِژ چرخ آهنین برخاست
قِژقِژ تانکهای دشمن بود
می دوید از گلویشان آتش
می پرید از دهان آنها دود
گیر و
داری عجیب تر برخاست
آسمان و زمین به هم پیچید
در دل کور تیرگیها؛ تانک
قِژ و قِژ می رسید و می غُرّید
اولین تانک؛ چون که شد نزدیک
نوجوان دلیر غیرتمند
ناگهان با قطار نارنجک
جست و خود را به پای آن افکند
انفجاری مهیب و؛ بعد از آن
تانک لرزید و از نفس افتاد
در دل دود و آهن و آتش
نوجوان دلیر ما جان داد
مثل این اتفاق را؛ هرگز
کسی آیا شنیده، یا دیده؟
تا ابد سبز و پاک و جاوید

 

است

 

 


نام و یاد حسین فهمیده
مثل یک مرد، مثل یک عاشق
رفت آن یار و یاورِ کوچک
هم خدا هم فرشته ها گفتند:
آفرین بر دلاور کوچک

 

نویسنده: محمود پوروهاب

 

 

برگرفته شده از پرتال راسخون

معبر
علي سعادت | 18:2 - 3 آبان 1389برچسب: شهید ,حسین فهمیده,
+ |
مقبر ه من گنبد آسمان است

سروده ای از آقای رضا لاهی ، شاعر آلبانیایی ، به یاد محمد حسین فهمیده
پدرم ، دوچشم مرا برای آخرین بار ببین ، آیا مرد شده ام ؟
مادرم لبها را بر پیشانی من بگذار كه مرا دیگر نخواهی بوسید
صبحگاه فرزند شما برسنگفرش دراز خواهد كشید
تا اینكه آفتاب برآتش خونین نوری بیندازد
از سر پیچ ، تان

كها با فكهایی همچون زنجیر خواهند آمد
بدون ترس به دهانه توپ خیره خواهم شد

 


هنگامی كه از روی مین بگذرند ، زنده باد ایران را به عنوان آخرین فریا د
همانند اولین گریه ای كه به هنگام تولد داشتم ، خواهم گفت .
مادر خاطره مرا همچون كتاب قران حفظ كن
هرگز با ناراحتی سؤال مكن كه قبر فرزندم كجاست
... تربت فرزند شما همانا گنبد آسمان آزادی است.

منبع:معبر عشق برگرفته شده از سایت صبح

معبر
علي سعادت | 18:2 - 2 آبان 1389برچسب:مقبره,گنبد آسمان,فهميده,شاعر آلبانیایی,
+ |
ماهمه سرباز تو ایم خمینی گوش به فرمان تو ایم خمینی

از همان آغاز ورودمان به كر ج كه مصادف بود با اوج اعتراض و مبارزه مردم با حكومت شاهنشاهی ، حسین در تكاپوی پیوستن به این مو ج عظیم و نهضت مقدس ، پیوسته در آمد و شد بود .

روزی هنگام بازگشت از مدرسه تصادف نمود و طحالش آسیب دید .

درست همان زمان حضرت امام (ره ) نیز به ایران بازگشتند .

 http://mbasiji.mihanblog.com

خوب یادم هست فردای روزیكه از بیمارستان مرخص شد ، از من اجازه خواست تا به زیارت آقابرود و به او گفتم : « آخر تازه دیروز از بیمارستان آمده ای . هر وقت بهترشدی انشاءالله همگی با هم می رویم .» اما او آنقدر اصرار ورزیدند كه ناچار شدیم همراه برادرش داوود ، به تهران … نزد امام (ره ) … بفرستیمش .

وقتی از دیدار رهبر انقلاب خمینی بزرگ ( ره ) بازگشت ، با خوشحالی وصف ناپذیر و شوری خاص از انقلاب و مردم حسین و امام یاد می كرد و از آن پس تصمیم گرفت سربازی غیور باشد برای میهن اسلامی‌اش .

راوی:پدر شهید

منبع: سایت صبح

معبر
علي سعادت | 18:2 - 30 مهر 1389برچسب:سرباز,تو ایم,خمینی,
+ |
سیره شهید فهمیده در مطالعه کردن

شهید فهمیده در درس خواندن و مطالعه بسیار جدّی و کوشا بود.

او به تحصیل علاقه وافری نشان می‏داد و از کودکی علاقه شدیدی به مدرسه رفتن داشت، به‏طوری که گاهی اوقات با برادرش داوود به مدرسه می‏رفت.

او در انجام دادن تکالیف درسی از کسی کمک نمی‏گرفت و هنگامی که درس داشت حاضر نمی‏شد به کار دیگری بپردازد.

هوش بالایی داشت و در کلاس جزو نفرات اول بود.

غیر از کتب درسی، کتب دیگر را نیز مطالعه می‏کرد و گاهی به بعضی دوستانش کتاب هدیه می‏داد.

به کارهای فرهنگی علاقه‏مند بود و به یکی از دوستانش پیشنهاد کرده بود که به‏اتفاق‏هم در زیر پله‏های خانه‏شان کتابخانه‏ای درست کنند.

منبع: گلبرگ :: مهر 1381، شماره 34 برگرفته شده از سایت حوزه


معبر
علي سعادت | 18:2 - 29 مهر 1389برچسب: شهید فهمیده , مطالعه کردن,
+ |
سفر به کردستان


در سال 58 هنگامی که کردستان در جنگ و آشوب به‏سر می‏برد، حسین فهمیده تنها دوازده سال داشت.

او با وجود سن کم راهی کردستان شد تا در کنار رزمندگان اسلام بجنگد.

او از خانه رفت و چند روز از او خبری نبود.

خانواده و اطرافیان از غیبت او ناراحت و نگران بودند تا این‏که دو نفر از نیروهای سپاه حسین را به خانه می‏آوردند و تحویل خانواده می‏دهند و از او می‏خواهند تا تعهّد بدهد که دیگر از کرج خارج نشود.

امّا او می‏گوید: «به خودتان زحمت ندهید اگر امام بگوید به هرکجا که باشد آماده رفتن هستم.

من باید به مملکت خود خدمت کنم».

حتّی با تهدید به زندان هم تعهد نداد و آنها که سرسختی حسین را دیدند از مادرش امضا گرفته، رفتند.

منبع: مجله گلبرگ :: مهر 1381، شماره 34 برگرفته شده از سایت حوزه

معبر
علي سعادت | 18:2 - 28 مهر 1389برچسب:سفر کردستان,فهميده,
+ |
از نسل «فهمیده»

من از نسل اویم. با رؤیای او بالیده‏ام.

اندیشه‏ام، باروری‏اش را از او به ارث برده است؛ همو که به ما آموخت نارنجک، عشق را نمی‏کُشد و «مرگ پایان کبوتر نیست».

شجاعانه که قدم برمی داشت، صدای خرد شدن استخوان ستم و تجاوز را به گوش جان شنیدم.

به نرمی نور و به آرامش آبشار، معنویت و ایثار را زمزمه کرد و ایمان بی‏بدیلش، نخستین درس مدرسه مردانگی و مروت شد.

من از نسل آن «فهمیده»ام که راز جاودانگی را در ابتدای جوانی فهمید.

منبع: مجله اشارات :: آبان 1386، شماره 102 برگرفته شده از سایت حوزه


معبر
علي سعادت | 18:2 - 30 مهر 1389برچسب:نسل,فهمیده,شهيد,
+ |
نوحه ای در زندان های عراق

یك آزاده از نوحه‌خوانی و سینه‌زنی در زندان‌های عراق می‌گوید :
كرامت امیركلایی :  ماه محرم در پیش بود و اسرا طبق معمول آماده برگزاری مراسم این ایام بودند. همیشه چند روز مانده به محرم برای برگزاری مراسم برنامه‌ریزی می‌كردیم؛ مانند تهیه نوحه‌ و پلاكاردها؛ علاوه بر این سخنرانی و نوحه‌خوانی هر روز به یكی از برادران روحانی و مداح در اردوگاه محول می‌شد.

اسرا

 محرم آن سال هر روز در هر آسایشگاه مراسم عزاداری برپا بود. آن شب همه آسایشگاه‌‌ها مراسم خود را به پایان بردند، اما سخنرانی آسایشگاه ما كه شماره 6 بود، طولانی شد و بلافاصله بعد از سخنرانی من كه مداح آن شب بودم، نوحه‌خوانی را شروع كردم.

 بچه‌ها ابتدا آرام به سینه می‌زدند، بعد كم‌كم شور گرفتند و متعاقبا صدایشان را بلندتر كردند و محكم‌تر به سینه زدند و از من هم خواستند كه با صدایی بلندتر مداحی كنم. خلاصه اینكه مراسم عزاداری شور و حال عجیبی پیدا كرد و بدون توجه به نگهبانان عراقی، عزاداری همچنان ادامه داشت.

 در این هنگام دو یا سه دژبان كه مست هم بودند، سر رسیدند و از من خواستند كه دفتر نوحه را به آنها بدهم، ولی من سریع‌ دفتر نوحه را پایین انداختم و برادران نیز سریعا آن را مخفی كردند، ولی سینه‌زنی برادرها همچنان ادامه داشت و به من هم گفتند كه بنشینم و مداحی كنم. دژبان‌ها كمی سر و صدا كردند تا ما را ساكت كنند، ولی ما بی‌اعتنا به آنها كار خودمان را دادیم.  دژبان‌های عراقی شروع كردند به كف زدن و رقصیدن. در همین میان برادر شهید بهروز تركاشوند، یكی از برادران بسیار خوبی كه بعد از اسارت بر اثر مجروحیت به شهادت رسید از جا برخاست و با صدای بلند شعار «قال رسول‌الله (ص) نور عینی» را سر داد و به دنبال او بقیه اسرا هم برخاستند و این حدیث را با صدای رسا تكرار كردند و به سر و سینه ‌زدند و گفتند: «حسین منی انا من حسینی.»

 سایر آسایشگاه‌ها كه صدای سینه زدن و نوحه‌خوانی ما را شنیدند هم همین كار را كردند و لحظاتی بعد كل اردوگاه این حدیث را دم گرفتند. مدتی نگذشت كه فرمانده اردوگاه و بسیاری از دژبان‌ها به داخل اردوگاه ریختند. فكر كرده بودند كه بچه‌ها شورش كرده‌اند، ولی تلاششان برای ساكت كردن اسرا فایده‌ای نداشت و بچه‌ها آنقدر به سر و سینه زدند و با صدای بلند این نوحه را تكرار كردند كه فرمانده اردوگاه به وحشت افتاده بود.

بعد از لحظاتی بالاخره كم‌كم بچه‌ها ساكت شدند و سرجایشان نشستند. سپس فرمانده جریان را از دژبان‌ها جویا شد؛ ابتدای امر در آسایشگاه ما را باز كردند و مرا بیرون كشیدند و از من سراغ دفتر نوحه را گرفتند، ولی من منكر قضیه شدم و آنها هرچه گشتند، نتوانستند آن را پیدا كنند. خلاصه اینكه در بیرون از آسایشگاه ده‌ها دژبان كابل به دست انتظار ما را می‌كشیدند؛ از هر آسایشگاه تعدادی را بیرون كشیدند و با كابل و مشت و لگد به جانمان افتادند و همه را به داخل سلول انفرادی انداختند به طوری كه در آن مكان تنگ 30 نفر را سینه به سینه با فشار جای دادند؛ در آن مكان تنگ به سختی می‌توانستیم نفس بكشیم و تا عصر روز بعد در همان سلول نگه‌مان داشتند.

اكثر بچه‌ها از شدت گرما و تشنگی بی‌حال شدند و از هوش رفتند. هنگامی كه اسرا از وضعیت وخیم ما خبر شدند، جلوی در اردوگاه تجمع كردند و با سر و صدا باعث شدند كه فرمانده احساس خطر كند. ما را در حالی كه كاملاً از حال رفته بودیم از سلول‌ها بیرون كشیدند. توی حیاط اردوگاه روی ما آب ریختند تا ما به هوش آمدیم و به آسایشگاه بازگشتیم و چند روز طول كشید تا ما به حال اول‌مان برگشتیم.

معبر
علي سعادت | 18:0 - 14 مهر 1389برچسب:زندان,عراق,آزاده,
+ |
عملیات محمد رسول الله(ص) در سال1360

 

 حضرت محمد رسول الله

عملیات متوسط محمد رسول الله (ص) در تاریخ دوازدهم دی ماه 1360 با  رمز مقدس « لا اله الا الله، محمد رسول الله (ص)» با هدف انهدام نیروهای دشمن و نشان دادن قدرت نفوذی و تهاجمی ایران در منطقه غرب نوسود در کردستان صورت گرفت و تا سیزدهم دی ماه به طول انجامید.

در این عملیات، نیروهای سپاه، ضمن عبور از مناطق کوهستانی و تله های انفجاری، به مصاف دشمن بعث رفتند.

با عبور شجاعانه رزمندگان از مرزهای بین المللی، پایگاه های بعثیان و ضد انقلاب در این منطقه درهم کوبیده شده و مقر فرماندهی یکی از تیپ های دشمن منهدم گردید. رزمندگان اسلام، پس از پیشروی به داخل شهرهای عراق، ضربات سختی به پایگاههای دشمن وارد آوردند. در نهایت از آن جا که این عملیات به صورت انهدامی، پیش بینی شده بود، تثبیت موضع صورت نگرفت و رزمندگان پس از پایان ماموریت، پیروزمندانه به پایگاههای خود در داخل خاک وطن بازگشتند. نتایج این عملیات: تلفات نیروی انسانی دشمن: 100 نفراسیر، 700 نفر کشته و زخمی. تجهیزات و امکانات: تانک ۴ دستگاه انهدامی، هلیکوپتر ۲ فروند انهدامی، هواپیمای میگ ۱ فروند انهدامی. این عملیات، آرامش دشمن را در غرب کشور برهم زد و به رژیم بعث نشان داد که از این پس، نیروهای متجاوز عراق در هیچ منطقه از خاک ایران، از حملات نیروهای جمهوری اسلامی ایران، مصون نیستند.

معبر
علي سعادت | 18:0 - 20 مهر 1389برچسب:عملیات,محمد رسول الله(ص) ,
+ |
قرآن در جبهه

یادش بخیر! آن‌شب‌ها و روزهایی كه از خاك بر اوج افلاك نور می‌بارید و عطر جانفزای عشق و شهامت و شهادت، درجای‌جای این مرز و بوم جاری بود و اُنس با قرآن، جایگاه ویژه‌ای داشت. در آن سال‌های عطر‌آگین و نورانی، قرآن، دوستان خود را در سنین مختلف، از پیر و جوان و نوجوان در بین زنان و مردان انتخاب كرده بود و یاران قرآن هم، تنها به اُنس و همراهی با این كتاب مقدس می‌اندیشیدند و لحظات خود را نورانی می‌كردند.

مرغ محبوس

در این صحنه‌های پرشور عشق و عاشقی و اُنس و اُلفت باقرآن.، نوجوانان و جوانان نقش و جایگاهی ویژه داشتند. حضور و شیدایی آن‌ها، این‌منظره را جذاب‌تر، دل‌پذیرتر و عاشقانه‌تر نموده و دیگران را به تماشا و یا شركت درآن دعوت می‌نمود.

سال 64 بود. در گوشه‌ای از منطقه گسترده جبهه جنوب، گروهی از برادران جوان و نوجوان واحد «غوّاصی» لشكر امام حسین (ع) به‌تمرین و آماده شدن جهت عملیات فتح «فاو» مشغول بودند. این گروه مشكل‌ترین و در عین‌حال حساس‌ترین وظیفه را در عملیات آینده به‌عهده داشتند. چون آنان می‌بایست قبل از همه نیروهای دیگر، در عرض طولانی رودخانه منطقه عملیات از زیر آب غوّاصی نمایند و پس از‌آن، نگهبانان خط مقدّم جبهه دشمن را از پا درآورده و استحكامات و مواضع دفاعی آنان را نابود كرده و تیربارهای دشمن را از كار بیندازند. تنها با موفقیت این گروه بود كه نیروهای دیگر می‌توانستند وارد عمل شوند و خود را توسط قایق‌هابه آن طرف رودخانه برسانند و به‌پیشروی درمواضع و خطوط دفاعی دشمن مشغول شوند. این بود كه افراد واحد غوّاصی، از بین داوطلبین شهادت انتخاب می‌شدند كه همگی دارای روحیه‌ای بالا و معنویتی ویژه و سنین زیر بیست سال بودند.

یكی از كارهای مداوم و همیشگی این گروه این بود كه هرشب، قبل از خواب، دور هم جمع شده و سوره واقعه را جمعی با صدایی هماهنگ می‌خواندند. قرائت این سوره و دقّت در معنای آن، به‌ویژه با توجّه به فضای عطر‌آگین عشق به شهادت، همه افكار و خاطرات دیگر را، از یاد و نظر آن‌ها می‌زدود و آن‌ها را هرچه بیشتر مشتاق شهادت و بهشت موعود می‌نمود.

وقتی جایگاه مقربین در بهشت، ضمن آیات این سوره شریفه تصیف می‌شد چهره‌ها برافروخته می‌گردید.‌«والسّابقون‌السّابقون. اولئك المقرّبون. فی جنّات‌النّعیم». گویی جایگاه و موقعیت خود را بدون هیچگونه تردیدی مشاهده می‌نمودند.

با پایان گرفتن تلاوت سوره شریفه واقعه، هر كدام از افراد گروه به‌نوبت، همه آمال و آرزوها و نیز، همه خواسته‌های خود را در قالب جمله‌ای كوتاه ریخته و به‌عنوان دعا از خداوند، درخواست می‌نمودند.

پس از آن، گروهی از برادران، ذكر و تلاوت قرآن را تا موقع خواب رها نمی‌كردند و باچنین روحیاتی، در حالی كه ذكر خدا و نیز آیات دلنشین قرآن را برلب داشتند به‌استراحت می‌پرداختند. این اُنس و اُلفت با قرآن و ذكر خداوند قبل از خواب، نقش عجیبی در سحرخیزی آنان داشت؛ به‌گونه‌ای كه گاهی دو ساعت پیش از اذان صبح پهلو از زمین برمی‌گرفتند و به نیایش، نماز شب و یا تلاوت قرآن مشغول می‌شدند. كاملاً به‌خاطر می‌آورم كه بعضی شب‌ها تلاش می‌كردم تا زودتر بیدار شده، به زمزمه‌های آن‌ها گوش دل بسپارم، ولی اغلب توان آن را نمی‌یافتم. چون وقتی به‌مسجد می‌رسیدم مشاهده می‌كردم كه تقریباً نفر آخری هستم كه به آن مكان وارد می‌شوم و دیگران قبل از من، هر‌كدام درگوشه‌ای مشغول قیام، ركوع، سجود و یا تلاوت قرآن هستند. زمزمه‌های آنان و نجوایشان در آن سحرگاهان به‌قدری اثر بخش و روح‌افزا بود كه اغلب گوش دادن به این زمزمه‌ها را بر قرائت قرآن ترجیح می‌دادم؛‌چون در تلاوت و صدای آن‌ها جذابیت، معنویت و كشش مخصوصی وجود داشت.

گاهی در آن شب‌ها به یاد فرماش مولای متقیان علی (ع) درباره صفات متقین افتاده و آن سخنان بلند را بر جوان و نوجوانان سحرخیز پیرامون خود منطبق می‌یافتم.

«چون شب شود بر‌پا ایستاده آیات قرآن را باتأمّل و اندیشه می‌خوانند و با خواندن و تدبّر در آن، خود را اندوهگین می‌سازند و به‌وسیله آن، به درمان درد خویش كوشش دارند. پس هرگاه به‌آیه‌ای برخوردند كه درآن تشویق و امیدواری است، نسبت به آن طمع می‌نمایند و با شوق به آن نظر می كنند؛ مانند آن‌كه پاداشی كه آیه از آن خبر می‌دهد در برابر چشم ایشان است و آن را می‌بینند و هرگاه به آیه‌ای برخوردند كه در آن ترس و بیم است گوش دلشان را به آن می‌گشایند، چنان‌كه گویا فریاد و شیون دوزخ در بیخ گوش‌هایشان است. با ركوع، پشت‌های خود را خم كرده و با سجود، پیشانی‌ها و كف‌ها و زانوها و اطراف قدم‌هایشان را به‌روی زمین می‌گسترانند و از خدای متعال آزادی خویش را (از عذاب رستخیز) درخواست می‌نمایند».
نوریها

معبر
علي سعادت | 18:0 - 16 مهر 1389برچسب:قرآ ن,جبهه,
+ |
كاری زینبی كنیم...

آی بچه بسیجی ها ... اگر دیروز در كربلا نبودیم تا كاری حسینی كنیم, امروز باید كاری زینبی كنیم.
واقعه ی كربلا كه زینب(س) میگوید جز زیبایی ندیدم با تمام شكوه و عظمتش اگر زینب و زین العابدین را نداشت دیگر این چنین روزی در تاریخ نبود ...
دیگر كل یوم عاشورا و كل ارض كربلا نبود...
دیگر مرز میان حق و باطل نبود...


و چه بسیاراند كسانی كه در این جغرافیای زمانی تا همین حالا كاری حسینی كردند و بیشتر از آن زینب هایی از انها پاسداری كردند...

اینها مقدمه ای بود بر این سوال كه جای ما در این قافله كجاست...!؟
آری ! جای ما در این قافله عشق و آزادگی كجاست؟ همچون حسین خون خود را در مرز میان حق و باطل بریزیم ... یا همانند زینب خطبه خوان مكتبش باشیم...!

عاشورا تنها یک روز نیست، بلکه تمامی تاریخ است. همان‌طور که کربلا تنها یک قطعه خاک نیست. کربلا جغرافیای نامحدود این تاریخ گسترده است. با این زمینه، سوال این است که وارث عاشورا کیست؟

ان الارض لله یورثها من یشاء من عباده و العاقبة للمتقین. (اعراف، 128)

ن الارض یرثها عبادی الصالحون». (انبیاء، 105) 

ظهر عاشوراست... صدای ثم اسبان سپاه ظالم از دور به گوش می رسد. حسین دیگر تنهاست .
حسین مانده و اضطراب خیمه ها ...
حسین مانده و صبر بر تیغ و زخم ها ...

قرآن منم , چه غم كه شود نیزه رحل من...

معبر
علي سعادت | 18:0 - 14 مهر 1389برچسب:بسيجي,كار,زينبي,
+ |

صفحه قبل 1 ... 77 78 79 80 81 ... 96 صفحه بعد

منوي اصلي
خانه
پروفايل مدير وبلاگ
پست الکترونيک
آرشيو وبلاگ
عناوين مطالب وبلاگ

درباره وبلاگ

به وبلاگ معبر خوش آمديد (تخصصي دفاع مقدس)

نويسندگان

علي سعادت

موضوعات مطالب

دفاع مقدس
رسانه ها،اخبار،مطبوعات
خاطرات
كتاب،شعر،داستان،طنز
شهدای گمنام
خانواده شهدا
عملیات ها
بسیج
مناطق عملیاتی
جانبازان
آزادگان
سرداران،شهدا
فرهنگ دفاع،جبهه
فرهنگ ایثار و شهادت
دل نوشته ای با شهدا
جشنواره ،مسابقات
فضاي مجازي،جنگ نرم و...
سينما ،تئاتر،تلويزيون
راهيان نور

نشانك وبلاگ معبر
معبر - وبلاگ تخصصي دفاع مقدس

كد لوگوي معبر

ساير امکانات

RSS


ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 163
بازدید ماه : 1389
بازدید کل : 150843
تعداد مطالب : 667
تعداد نظرات : 60
تعداد آنلاین : 1

مسابقات وبلاگ نويسي

مسابقه بزرگ وبلاگ نویسی سبک بالان به مناسبت هفته دفاع مقدس

اولین جشنواره «وبلاگ‌نويسی دفاع مقدس» در يزدجشنواره وبلاگ نویسی حماسه نگاران بسیج و انقلاب اسلامیجشنواره وبلاگ نویسی تبیان در حال برگزاری است . ثبت نام کنید