معبر:وبلاگ تخصصي دفاع مقدس
آخرين مطالب

پیکر شهید برونسی کشف شد

همه دوستان من

برگی از خاطرات یک شهید( روزه بی سحری )

باز دلم هوای شلمچه کرده است

لحظه شهادت دو بسیجی

اتفاقی در یک قدمی اسارت

شهادت از نگاه خبرنگاران جهان

خدا این بچه‌های نیم وجبی را شهید کند

روایتگری ارثیه ی مادر(س) است

چشمان بارانی جوانان در شلمچه

به همه بگو اینجا دهلاویه است!

وقتی مرتضی موجی شد!

آداب زیارت نور

اولین گزارش از سفر به مناطق جنگی(2)

اروند؛ جایی که دیوانه‌ام می‌کند

اولین سفرنامه مناطق جنگی

پندهای رهبر برای روایتگران نور

25 هزار زائر سرزمين‌هاي نور در دزفول اسكان مي‌يابند

آنجا که دلم جاماند...

در جمع زائران سرزمین نور ...

آرشيو مطالب

ارديبهشت 1390
فروردين 1390
اسفند 1389
بهمن 1389
دی 1389
آذر 1389
آبان 1389
مهر 1389

پيوندهاي روزانه

گوگل
کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس
الوقلیون
آرشيو پيوندهاي روزانه

پيوندها

استخاره با قرآن کریم
خرید پستی
اس ام اس فلسفی عاشقانه
سمپادی ها
زن کاملا عريان در خيابانهاي اصفهان!!+عکس[7427] »عجب قليوني ميکشه اين دختره واي واي[2814] »اينم لحظه کشف حجاب در تيم ملي ايران +عکس[3555] »اين زن بخاطر بزرگي سينه اش اخراج شد!+عکس[3413] »آيا خواهر نيوشا ضيغمي رو ديديد؟[2823] »افزايش قد بصورت نامرعي و ارزان[349] »تصاوير ناياب دختران مانتو پوش در تهران[2595] »حرکت جالب دو دختر 17ساله خوشگل+عکس[2477] »مدرسه دخترانه يهوديان در تهران (عکس)+1391[4483] »لباس اين خانوم هر روز کوتاه تر مي شود ! / عکس[2621] »عشوه جنجالي شيوا بلوريان+عکس[5314] »تصوير يک خانم بي حجاب از صداوسيماي ايران[4375] »شوهر بي ريخت بهنوش بختياري+عکس[5467] »عکس همسر آرايش کرده قهرمان المپيک ايران[2426] »دختر ايراني موتورسوار با شلوار و لباس تنگ+عکس[2414] »تيم فوتبال دختران پرسپوليس قبل از انقلاب+عکس[1212] »عکس لخت شدن يک خانم در فرودگاه[2742] »عکس صحنه اي که سانسور شد![2206] »تصاوير ناياب دختران مانتو پوش در تهران[1864] »تصاوير خيلي ناجور از شناي مختلط در مازندران[2319] »خانمها اين عکس را نبينند[2033] »تفاوت حمام زنان و مردان / عکس[1433] »دختر هندي خوشگل در ايران غوقا کرد+ عکس زيبا[2637] »حرکت جالب دو دختر 17ساله خوشگل+عکس[1350] »ماجراي زن بهداد سليمي در المپيک لندن روشد+عکس[1855] »عکس سمر بازيگر زيباي عشق ممنوع با يک مرد ايراني[1701] »عکس ليلا بلوکات و خواهراش[605] »دختر جنجالي در مسجدالحرام + عکس[4007] »زايمان يک دختر در حمام+ عکس[4371] »با اين دختر ازدواج کنيد و جايزه بگيريد+عکس دختر[3567] »آدرس فيس بوک و تصوير الناز شاکردوست+عکس[3618] »ببين اين دختر خوشگله رو مي پسندي؟[5053] »ماجراي زن طلاق گرفته+عکس[2600] »زن کاملا عريان در خيابانهاي اصفهان!!+عکس[7427] »عجب قليوني ميکشه اين دختره واي واي[2814] »اينم لحظه کشف حجاب در تيم ملي ايران +عکس[3555] »اين زن بخاطر بزرگي سينه اش اخراج شد!+عکس[3413] »آيا خواهر نيوشا ضيغمي رو ديديد؟[2823] »افزايش قد بصورت نامرعي و ارزان[349] »تصاوير ناياب دختران مانتو پوش در تهران[2595] »حرکت جالب دو دختر 17ساله خوشگل+عکس[2477] »مدرسه دخترانه يهوديان در تهران (عکس)+1391[4483] »لباس اين خانوم هر روز کوتاه تر مي شود ! / عکس[2621] »عشوه جنجالي شيوا بلوريان+عکس[5314] »تصوير يک خانم بي حجاب از صداوسيماي ايران[4375] »شوهر بي ريخت بهنوش بختياري+عکس[5467] »عکس همسر آرايش کرده قهرمان المپيک ايران[2426] »دختر ايراني موتورسوار با شلوار و لباس تنگ+عکس[2414] »تيم فوتبال دختران پرسپوليس قبل از انقلاب+عکس[1212] »عکس لخت شدن يک خانم در فرودگاه[2742] »عکس صحنه اي که سانسور شد![2206] »تصاوير ناياب دختران مانتو پوش در تهران[1864] »تصاوير خيلي ناجور از شناي مختلط در مازندران[2319] »خانمها اين عکس را نبينند[2033] »تفاوت حمام زنان و مردان / عکس[1433] »دختر هندي خوشگل در ايران غوقا کرد+ عکس زيبا[2637] »حرکت جالب دو دختر 17ساله خوشگل+عکس[1350] »ماجراي زن بهداد سليمي در المپيک لندن روشد+عکس[1855] »عکس سمر بازيگر زيباي عشق ممنوع با يک مرد ايراني[1701] »عکس ليلا بلوکات و خواهراش[605عکس هاي دختر بازيگر در فيلم موهن توهين به حضرت محمد(ص آشنايي با نرم افزار هاي چت . ودوستيابي : آشنايي با نرم افزار هاي چت . ودوستيابي
music3nter
انتظارحاضر
زندگی زیباست...
Economic jihad
همت مضاعف پارسیان
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دفاع مقدس و آدرس mabar.LoxBlog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





مترجم وبلاگ معبر

پايگاههای دفاع مقدس

سایت جامع دفاع مقدسامتداددیار رنجپایداریپایگاه فرهنگی و اطلاع رسانی مفقودین و شهدای گمنامپایگاه تخصصی ادبیات دفاع مقدسپایگاه اطلاع رسانی فرهنگ ایثار و شهادتپایگاه اطلاع رسانی قربانیان سلاح‌های شیمیاییچهار دیپلماتلوگوی نشریه پلاک هشت

پايگاههاي جنگ نرم

تیم جنگ نرم ایرانیان

وصيت نامه شهيد جهان آرا

وصيت نامه شهيد جهان آرا

وصيت نامه شهيد جهان آرا
تو را شکرکه شربت شهادت اين يگانه راه رسيدن به خودت را به من بنده فقير و حقير و گناهکارخود ارزاني داشتي تو را شکر که اين تنها نعمت خدا پسنده خودت را بر اين انسان ذليل عطا فرمودي و من تنها راه سعادت خويش را شهادت در راهت يافتم و چه زيباست که من با زمان کوچکترين وسيله خود اعلاترين و ارزشمندترين ارزشها را گرفتم،و اين نيست مگر لطف و عنايت پروردگارنسبت به بنده اش.
خداوندا مرا ازاين همه لطف و عنايت دورمگردان و شهادت را نصيبم کن.
من براي کسي وصيتي ندارم ولي يک مشت درد و رنج دارم که براين صفحه کاغذ مي خواهم همچون تيغي و يا تيري برقلب سياه دلاني که اين آزادي را حس نکرده اند بر سر اموال اين دنيا ملت را،امتي را و جهاني را به نيستي و نابودي مي کشانند،فرود آورم.خداوندا تو خود شاهد بودي که من تعهد اين آزادي را با گذران تمام وقت هستي خويش ارج نهادم و با تمام دردها و رنجهائي که بعد ازانقلاب بر جانم وارد شد صبر و شکيبايي کردم ولي اين را مي دانم که اين سران تازه به دوران رسيده نعمت آزادي را درک نکرده اند چون دربند نبوده اند يا در گوشه هاي درياهاي پاريس و لندن و هامبورگ بوده اند و يا در.....
و تو اي امام،اي که به اندازه تمامي قرنها سختيها و رنج کشيدي از دست اين نابخردان خرد همه هيچ دان!لحظه لحظه اين زندگي برتو همچون نوح،موسي و عيسي و محمد(ص)گذشت.
ولي تو اي امام و اي عصاره تاريخ بدان که با حرکتت،حرکت اسلام را در تاريخ جديد شروع کردي و آزادي مستضعفان جهان را تضمين کردي.ولي اي امام کيست که اين همه رنجها و دردهاي تو را درک کند و کيست که دريابد که لحظه اي کوتاهي ازاين حرکت به هرعنوان خيانتي به تاريخ انسانيت و کليه انسانهاي حاضر و آينده تاريخ مي باشد.
اي امام درد تو را،رنج تو را مي دانم چه کساني با جان مي خرند.جوان با ايمان،که هستي و زندگي تازه خويش را در راه به هدف رسيدن حکومت عدل اسلامي فدا مي کند بله اي امام درد تو را جوانان درک مي کنند اينان که ازمال دنيا فقط و فقط رهبري تو را دارند،و جان خويش را براي هدفت که اسلام است فدا مي کنند و بدان اي امام تا لحظه اي که خون در رگ ما جوانان پاک اسلام وجود دارد. لحظه اي نمي گذاريم که خط پيامبرگونه تو که بخط انبياءو تاريخ وصل است به انحراف کشيده شود.ولي اي امام من به عنوان کسي که شايد کربلاي حسين را در کربلاي خرمشهر ديده ام سخني با تو دارم که از اعماق جانم و از پرپر شدن خون جوانان خرمشهر برمي خيزد و آن اينست.اي امام از روزيکه جنگ آغاز شد تا لحظه اي که خرمشهرسقوط کرد من يک ماه به طور مداوم کربلا را مي ديدم هر روز که حمله دشمن بر برادران سخت مي شد و فرياد آنها بي سيم را از کار مي انداخت و هيچ راه نجاتي نبود به اتاق خود مي رفتم گريه را آغاز مي کردم و فرياد مي زدم:«اي رب العالمين بر ما مپسند ذلت و خواري را»
منبع:ماهنامه قرآني راه قرآن،شماره 24.


معبر
علي سعادت | 18:20 - 13 آبان 1389برچسب:وصيت نامه شهيد جهان آرا ,
+ |
بزرگ پهلوانان کوچک

حسین فهمیده یه نمونه است تو جنگ ما، ولی این دلیل نمیشه که بگیم هیچ نوجوان دیگه ای تو اون سن تو جبهه ها نبودن. 36 هزار شهید دانش آموز و نوجوان یعنی 36 هزار فهمیده که اون زمان علائق و دلبستگی هاشون رو کنار گذاشتند و رفتند تا بقیه دانش آموزان و نوجوانهای هم سن و سالشون درس بخونن. بهنام محمدی ها، رضا پناهی ها، حسین ناصرخاکی ها، دمیاد ها، طوقانی ها و خیلی های دیگه تو اون سن و سال کوچیکشون به درک و فهمی رسیدند تا ما برامون احلی من العسل قاسم بن الحسن(ع) غیر قابل قبول و دور از ذهن نباشه. وقتی تو زندگی، وصیت نامه و .... شون سیر میشهید طوقانی - قافله شهدا کنیم دقیقا به این عروج روحانی اون جسم های کوچیک پی ببریم. یکی از اون نمونه ها و اسوه ها بزرگ پهلوان کوچک، سعید طوقانیه. کسیکه اون همه حکم و نشان رو کنار گذاشت و رفت وسط میدون جنگ و بهترین چرخ و گردش زندگیش رو زد و جاودانه شد.
این گوشه ای از زندگینامه ی بزرگ پهلوان کوچک:
سعید طوقانی، سال 1348 در تهران به دنیا آمد و به لحاظ اینکه پدرش حاج اکبر، از ورزشکاران باستانی بنام تهران بود، در سن چهار – پنج سالگی به این ورزش علاقه مند شد و به همراه پدر و برادران بزرگترش که آنان نیز از جمله ورزشکاران بودند، در زورخانه حضور پیدا می کرد .
علاقه زیاد او به شیرینکاری در ورزش باعث شد تا در این زمینه رشد بسیاری کند و با ارائه نمایشهای زیبا، همگان را متحیر سازد .  شش سالگی او مصادف بود با حضور بیش از پیشش در عرصه ورزش باستانی و در سن هفت سالگی در مراسمی با حضور مسئولین رده بالای مملکتی آن زمان - سال 1356 – توانست تنها در عرض 3 دقیقه 300 دور به دور خود بچرخد و با اجرای حرکات منحصر بفرد ، بازوبند پهلوانی کشور را از آن خود سازد.
از آن روز به بعد، پوسترها و تصاویری با عنوان « پهلوان کوچولوی کشور سعید طوقانی » زینت بخش زورخانه ها و نشریات ورزشی شد .
با شروع حرکت مردم به رهبری امام خمینی (ره) علیه ظلم و ستم حکومت طاغوت ، سعید نیز همراه بزرگترهای خانواده خود در آن شرکت کرد و با سیل خروشان ملت همراه گشت.
شهید طوقانی در محضر امام با شروع تجاوز رژیم بعثی عراق به ایران در مهر ماه سال 1359 ، باوجودی که سن و سال چندانی نداشت ، بر رفتن به جبهه اصرار می کرد، چرا که نمی توانست بماند و شاهد باشد که برادران بزرگترش علی ، محمد و حمید به جبهه بروند و او در خانه باشد .
مجروحیت علی و به دنبال آن مفقود شدن محمد در عملیات والفجر یک در بهار سال62، تصمیم سعید را برای اینکه جای برادرانش را در جبهه های دفاع از دین و شرف پر کند ، دوچندان کرد. سرانجام با اصرار فراوان توانست همراه پدرش و گروهی از ورزشکاران باستانی، برای اجرای ورزش برای رزمندگان اسلام ، راهی جبهه شود . ولی خود بخوبی می دانست که این همه فقط بهانه ایست برای حضور در صفوف رزمندگان  و بس .
در بازگشت از جبهه، اگرچه جسمش به خانه بازگشت و ظاهرا در کلاس درس بود، ولی روحش در جبهه ها جا مانده بود و همان شد که آنقدر اصرار ورزید و با دستکاری شناسنامه خود و بالا بردن سنش، توانست در بهار سال 1363 راهیمزار شهید طوقانی در کاشان - قافله شهدا جبهه ها شود .
سعید با حضور در پادگان دوکوهه ، به همراه شهید "عباس دائم الحضور" توانست رزمندگان را به ورزش باستانی جذب کند و با بهره گیری از کمترین امکانات، زورخانه ای نیز در اردوگاه برپا کند که بعد از شهادت او نیز ورزش باستانی در جبهه ها از جایگاه ویژه ای برخوردار بود.
شامگاه بیست و دومین روز اسفند ماه 63 در شرق دجله ، صفوف رزمندگان می رفتند تا سینه خصم را بشکافند و سعید باوجود ناراحتی جسمی ، دلیرانه و دلسوزانه مسئولیت خود را به انجام می رساند که بناگه دوستانش متوجه شدند سعید از ستون نیروها جدا شد . فرمانده گروهان که به او نزدیک شد، متوجه شد گلوله تیربار سنگین دوشکا شکم او را دریده است و لحظه ای بعد سعید زانو بر زمین زد و به نزد برادر خود شتافت.


جنازه محمد ده سال بعد از شهادتش  باز آمد و ده سال بعد از شهادت سعید نیز استخوانهای پهلوان کوچولوی کشور بر دوش دوستان و آشنایان رفت تا در ورزشگاه شهیدان طوقانی در کاشان به خاک سپرده شود .
وصیت نامه شهید سعید طوقانی
با درود و سلام بر انبیا و اولیا معصومین (ع) خصوصا چهاردهمین ولی مطلق و معصوم بر حق منجی عالم بشریت حجه ابن الحسن العسکری(عج) و نائب عزیز آن بزرگوار ابراهیم زمان و بت شکن عصر روحی له الفدا و صلوات و رحمتپهلوان شهید سعید طوفانی - قافله
شهدا بر روح پر فتوح شهدای بخون غلطیده که به رفیق اعلی پیوستند و از غیر حق گسستند و لایق مرزوق شدن عندالرب گردیدند و طلب شفای عاجل جانبازان اسلام از کسی که اسم او شفای قلوب و عابدان است و استدعای صبر جمیل و اجر جزیل بر بازماندگان شهدا و جانبازان که چشم و چراغ این ملتند ،پدر و مادر عزیز و بزرگوارم را که بر من حقوق و منتهای بی شمار درند سلام صمیمانه میرسانم و امیدوارم از خطایا و لغزشهای بنده درگذرند و همانگونه که خانواده شهدا بر فقدان پسرانشان و برادرم صبر و شکیبایی نمودند بر شهادت من که همچون او آنها را دوست دارندکه پیرو سالار شهیدان و سرور آزادگان حسین بن علی ( ع ) باشم و انشاالله به این آرزویم که ادامه خط برادران عزیزم بود و رضای خدا و امام زمان ( عج ) و امام امت در آن است برسم و نیز حلیم و بردبار باشید و خوشحال باشید که امانتی که خدا به شما داده بود به خوبی باز گرداند و انشاالله بتوانیم سبب افتخار و شفاعت شما در آخرت که خانه اصلی و حقیقی است باشم و ازشما و همه میخواهم که شدیدا مقلد و متعبد امام امت باشید و دوستی و دشمنی و حب و بغض و همه اعمالتان را بر محور امام امت و سخنان و رفتار و کردار او قرار دهید و در فتنه ها و گیرودارها تمسک به این حبل متین و نماینده صراط مستقیم که شما را بیشتر از خودتان دوست دارد و اختیارتان را بیشتر از خودتان دارد نمایید تا از بلاها و آزمایشات سرافراز و با رضای حق بیرون آیید و کاری نکنید که لیاقت یاوری امام زمان را از دست بدهید تا میتوانید مراقب و محاسب اعمال و احوال خودتان باشید و خود را در محضر خدا حس کنید که اگر شما او را نمی بینید او شما را می بیند و رئوف و رحیم و قادر و قهار است و حلم و صبر او شما را ظلوم و جهول نکند .


 سعید طوقانی 14/4/63 ساعت 30/12

معبر
علي سعادت | 16:37 - 10 آبان 1389برچسب:بزرگ پهلوانان کوچک فهمیده طوقانی,
+ |
به عشق حاج حسین خرازی

به عشق حاج حسین خرازی

بسم رب الشهید

این آخرین فرمان بود.

-جمعه هشتم اسفند ماه 1365

-  پلک های حسین خرازی چند لحظه ای بی خوابی شب های قبل را تسکین داده است که پیام یکی از گردان های مستقر در خط مقدم او را از خود بی خود می کند.

- به ما غذا نرسیده است.

چند دقیقه بعد مشخص می شود که در یک ساعت گذشته دو ماشین غذا رفته است و هر دو در مسیر رسیدن به خط منهدم شده اند و ماشین سوم  در راه است.

حسین از سنگر خارج می شود ، آتش سنگین است .

- حاجی شما در سنگر بمانید . ما راننده را می آوریم تا توجیه بشه.

اما او نگران ماشین سوم است و حاضر به رفتن داخل سنگر نیست . بالاخره راننده که پیرمرد با صفایی است از راه می رسد . حاجی او را در آغوش می کشد و یکدیگر را می بوسند .

- مسیر پر از آتیشه ، اگه نمی تونی و می ترسی خودم راننده بشم.

- حاج آقا می برم . خیال شما راحت باشه.

ناگهان انفجاری زمین و زمان را به آتش می کشد و حسین خرازی .....!

 

***    مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای می فرمایند : 

"شهید خرازی به رفقایش گفته بود من اهمیت نمی دهم درباره ماها چه می گویند . من می خواهم دل ولایت را راضی کنم."

علمدار سپاه عشق را نازم که با همت

کند بی دست در میدان مردی، رایت افرازی

بنازم پاسداری را که با نور ابالفضلی

                          کند ایثار ، دست و جان وسر ، مانند " خرازی "

معبر
علي سعادت | 15:58 - 10 آبان 1389برچسب:حاج حسین خرازی,
+ |
شهید تندگویان

26 آذر پیکر مطهر شهید به مقامات ایرانی تحویل داده شد.

سالروز شهادت مهندس محمد جواد تندگویان

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

معبر
علي سعادت | 18:17 - 18 مهر 1389برچسب:شهید تندگویان,
+ |
خیبر شکن عاشورایی - ویژه نامه شهادت حاج محمد ابراهیم همت

 
 
 
زندگینامه خیبرشکن عاشورایی
به روز 12 فروردین 1334 ه.ش در شهرضا در خانواده ای مستضعف و متدین بدنیا آمد. او در رحم مادر بود كه پدر و مادرش عازم كربلای‍ معلّی و زیارت قبرسالار شهیدان و دیگر شهدای آن دیار شدند و مادر با تنفس شمیم روحبخش كربلا، عطر عاشورایی
 
 
دل نوشته هایی درباره شهید همت
اينجا سرزميني شوره زار و سوزان است . اينجا همان طلائيه خودمان است . نيك بنگر كه اين سيم خاردارها و خورشيدي ها براي سر و سينه هاي بسيجيان ترسيم شده اند . آيا كسي هست كه رد گلوله ها و لكه هاي خون را به نيش سيم خاردارها ببيند؟
 
 
اشعاری درباره شهید همت
هنگام جنگ داديم صدها هزار دارا شد كوچه هاي ايران مشكين ز اشك سارا *** سارا لباس پوشيد ، با جبهه ها عجين شد در فكه و شلمچه ، دارا بروي مين شد *** چندين هزار دارا ، بسته به سر ، سربند يا تكه تكه گشتند يا كه اسير و دربند
 
 
چند خاطره از زبان شهید همت :
در عمليات والفجر سه، به قرارگاه نجف رفتيم. حدود يک ربع بود نشسته بوديم که ديديم تلفن زنگ زد. يکي از برادران گوشي را برداشت و گفت از دفتر امام است.برادر ديگري گوشي را گرفت و صحبت کرد. کنجکاو شديم ببينيم چه خبر است. وقتي پرسيدم،
 
 
روایت شهید همت در کلام دیگران
یكی از مسایلی كه در سفر لبنان موجب تأثر و ناراحتی حاج همت شده بود، اسارت حاج احمد متوسلیان بود.در آخرین باری كه حاج احمد می‌خواست به لبنان برود، حاج همت به او گفت: «حاجی! اجازه بده ما برویم.»حاج احمد با همان برخوردهای خاص
 
 
شهید همت به روایت همسرش - 1
می خواستیم پاوه نمایشگاه بزنیم. من بودم و ابراهیم و خواهر ناصر کاظمی و راننده. هنوز نه از خواستگاری نه از ازدواج خبری نبود. از کنار مزارعی گذشتیم که داشتند گوجه می چیدند. به راننده گفت نگه دار. پیاده شد رفت یک ظرف گوجه گرفت،
 
 
شهید همت به روایت همسرش - 2
صدای ابراهیم را که می شنیدم می ترسیدم. خودش هم بعدها گفت همین حس را داشته. وقتی مرا می دیده یا صدام را می شنیده. حس من فقط این نبود. من ازش بدم می آمد. نه به خاطر این که بهم گفت مگر یاسین توی گوشم میخوانده. این هم خب البته
 
 
شهید همت به روایت همسرش - 3
به مادرش گفته بود می خواهد برود کردستان و مادرش فکر کرده بود می خواهد برود شهرکرد و گفته بود ،باشد. به خصوص وقتی شنیده بود من هم همراهش میروم گفته بود «بهتر. خیالم اینطور راحت تراست.» هر منطقه یی استخاره کردم بدآمد، جز
 
 
شهید همت به روایت همسرش - 4
نگاهم کرد گفت من هم نمی خواهم تو بروی. ولی این عملیات با عملیات های دیگر فرق می کند. اهمیتش را برام گفت. حتی محورها را برام شرح داد. گفت این عملیات دو حالت دارد. یا ما می توانیم محورهای از پیش تعیین شده را بگیریم یا نمی
 
 
شهید همت به روایت همسرش - 5
آن روزها، توی اسلام آباد، هرچی بش نزدیک می شدیم قدر ابراهیم را بیشتر می دانستم. هرگز یادم نمی رود آن شبی را که مهمان داشتم. سرم گرم آشپزی بود که آشوب عجیبی افتاد به جانم.آمدم به مهمان هام گفتم شما آشپزی کنید من الآن برمی
 
 
سخنرانی شهید همت قبل از شروع عملیات والفجر
صحبت را با نام خدا شروع می کنیم؛ با درود بر خمینی عزیز، این زاده پرهیزگار و متقی و رنج کشیده سالیان دراز، ولی فقیه و آقا و سرور؛ و با سلام بر همه شهدای گلگون کفن تاریخ اسلام از زمان محمد رسول الله (صلّی الله علیه و آله
 
 
قسمتی از سخنرانی حاج همت بعد از عملیات والفجر 4
خیلی از عزیزان را نیز در این عملیات از دست دادیم. خیلی از بچه های گمنام، شریف و به قول فرمانده دلاور تیپ عمارِ لشکرِ ما، شهید اکبر حاجی پور، "دریا دل" که گمنام به شهادت رسیدند. آنان خیلی عظمت داشتند. فقط خدا عظمت آنها را
 
 
شهید در لابلای یادمان ها
قمستی از متن کتاب : و درشهرکه خالی ازعشاق بود، مردی آمد که شهررا دیوانه کرد . زمین را دیوانه کرد . زمان را دیوانه کرد . او که آمد از هرطرف عاشقی پیدا شد که از خویش برون آمد و کاری کرد . قصه ی همت بعضی صفحاتش مثل قصه ی خیلی
 
 
وصيتنامه علمدار خيبر شهيد همت
به تاريخ 19/10/1359 شمسي ساعت 10/10 شب چند سطري وصيت نامه مي نويسم شب ستاره اي به زمين مي كشند و باز اين آسمان غمزده غرق ستاره است . مادرجان ! مي داني تورا بسيار دوست دارم و مي داني كه فرزندت چقدر عاشق شهادت و عشق به شهيدان

 

معبر
علي سعادت | 18:47 - 2 آبان 1389برچسب:خیبرشکن, عاشورایی,
+ |
شهید همت: خاك پای بسیجی‌ها هم نمی‌شوم دست نوشته های آسمانی (1)

 
با خدای خود پیمان بسته ام تا آخرین قطره خونم، در راه حفظ و حراست از این انقلاب الهی یك آن آرام و قرار نگیرم.
 

ای كاش من یك بسیجی بودم و درسنگر نبرد از آنان جدا نمی‌شدم. ما هرچه داریم از شهیدان گرانقدرمان داریم و انقلاب خونبارمان نیزمرهون خون این عزیزان است.

شهادت در قاموس اسلام كاری ‌ترین ضربات را بر پیكر ظلم، جور، شركت و الحاد می‌زند و خواهد زد.

اسلام دین مبارزه و جهاد است و در این راه احتیاج به ایمان، ایثار، صبر و استقامت است.

با خدای خود پیمان بستم تا آخرین قطرة خونم، در راه حفظ و حراست این انقلاب الهی یك آن آرام و قرار نگیرم. شب و روز بدون وقفه در راه اعتلای كلمه‌الله و بسط فرهنگ اسلامی تلاش نمایم، به همین سبب سلاح به شانه گرفتم و رو به جبهه‌های خونین نمودم.

به خدای یكتا پناه می برم، از آن عزیز مقتدر مدد و استعانت می جویم، تا باری را كه به شانه گرفته ام با سربلندی و سرافرازی به مقصد برسانم. تنها به یاد خدا باشید، به او پناه ببرید و توكل به خدا داشته باشید.

با خدای خود پیمان بسته ام تا آخرین قطره خونم، در راه حفظ و حراست از این انقلاب الهی یك آن آرام و قرار نگیرم. شب و روز بدون وقفه در راه اعتلای كلمه الله و بسط فرهنگ اسلامی تلاش نمایم به همین سبب سلاح بر شانه گرفته و به جبهه های خون و حماسه روی آورده ام.

ملت ما ملت معجزه گر قرآن است و من سفارشم به ملت تداوم بخشیدن به راه شهیدان و استعانت از درگاه خداوند است تا این انقلاب را به انقلاب حضرت مهدی (عج) وصل نماید و دراین تلاش پی گیر مسلما" نصر خدا شامل حال مومنین است.

شهادت، زیباترین، بالنده ترین و نغزترین كلام در تاریخ بشریت است. شهادت بهترین و روشن ترین معنی حقیقی توحید است و تاریخ تشیع خونین ترین و گویاترین تابلو نمایانگر شكوه و عظمت شهید است.

كدام سپاهی در خارج دوره دیده است، هر چه دوره بود در همین جبهه های جنگ بود. درهمین گرد و خاك، كوه و دشت و گرمای سوزان و سرما بود. هر چه آموخت با خون بود.

پدر و مادر، من زندگی را دوست دارم، ولی نه آنقدر كه آلوده اش شوم و خویش را گم وفراموش كنم. علی وار زیستن و علی وار شهید شدن، حسین وار زیستن و حسین وار شهید شدن را دوست می دارم.

معبر
علي سعادت | 19:53 - 16 مهر 1389برچسب:شهید همت,خاك, پای بسیجی‌ها,
+ |
شهادت علی اکبر جوادی، فرمانده گردان تخریب لشگر عاشورا

(نقل از: طیب خیراللهی)

برای عملیات بدر باید همراه گروه شناسایی می‌رفتیم جزیره مجنون. قرار شد ما آنجا بُنه بزنیم. بنه‌ی مهمات، بنه‌ی سوخت، بنه‌ی غذا. شناسایی‌ها را با آقا مصطفی مولوی می‌رفتیم. جلوی ما آب بود و ما باید می‌رفتیم بنه‌ها را آن طرف می‌زدیم.
...بنه‌ها را زدیم و استتارشان کردیم. آقا مهدی به من و جــــوادی (مسئول تخریب لشگر - شهید) گفت: "پَد یک و پدَ دو در اختیار شماست. یک پد نیرو می‌آید، یک پد غذا و مهمات. اگر شما آن‌ور آب شهید شوید شهید نیستید. تکلیف می‌کنم باید این طرف آب باشید و فقط غذا و مهمات نیروی ما را تأمین کنید. مفهوم شد؟"
ماندیم. هر چی به دستمان می‌رسید می‌فرستادیم. عملیات شروع شد. رسید به روزی که آقا مهدی افتاد توی محاصره. دستش بسته بود. ناچار شد با جوادی تماس بگیرد بگوید باید چند نفر را ببرد آن‌ور آب و یک پل را منفجر کنند تا تانک‌های عراقی نتوانند بیایند تو. جوادی سریع یک موتور برداشت گذاشت توی قایق، رفت آن طرف آب و تا رسید هواپیماها آمدند آنجا را بمباران کردند و جوادی شهید شد. نیروهای تخریبچی و مهمات هم نرسید به آن‌ور و به پل.
آقا مهدی تماس می‌گرفت می‌گفت: "پس چی شد این جوادی؟" عراق داشت دورشان می‌زد. آقا مهدی دیده بود و جواب می‌خواست. از این‌ور هم می‌گفتند مشکلاتی هست که دارد حل می‌شود. آقای کبیری آمد یک نفر دیگر را جای جوادی بفرستد که خیلی دیر شد و نشد.

شنیدم آقا محسن گفت: "بیا عقب مهدی! بیا اینجا سازماندهی کنیم تا بعد."
آخرین کلامی که از آقا مهدی شنیدم این بود که: "هر کی مهدی را دوست دارد پا می‌شود می‌آید جلو."
آمدم دیدم مسئول قایق‌ها (یوسف ضیاء - شهید) دارد قایق آقا مهدی را روشن می‌کند ببردش جلو.
گفتم: "چی شده؟ این قایق را کجا می‌برید؟"
گفت: "به کسی نمی‌گویی؟"
گفتم: "چی شده مگر؟"
گفت: "بی پدر شدیم طیب."
گفت و زد به آب و رفت آن طرف. یکهو جزیره سیاه شد. توفان آمد. کل جزیره را دود و خاک گرفت و من حس کردم دارم می‌خندم و اشکم هم می‌آید. صداش خیلی واضح توی گوشم پیچید که: "تو چرا اینقدر بچه‌هات زیاد است  طیب؟ چه خبرت است، الله بنده‌سی؟!"
گاهی هم می‌خندید می‌گفت: "اگر رفتی لشگر یادت باشد به بچه‌های تیپ دو هم حتماً سر بزنی!" فقط من و خودش می‌دانستیم که بچه‌های تیپ دو کی‌ها می‌توانند باشند. برای همین هم فقط ما دو تا می‌خندیدیم. بقیه بر می‌گشتند با تعجب نگاه‌مان می‌کردند.

(منبع: "به مجنون گفتم زنده بمان"، کتاب دوم، چاپ اول، ص ۱۳۱ - ۱۲۹)

 

پی‌نوشت: از میان روایات متعددی که از لحظات سخت عملیات "بدر" نقل شده همیشه دو روایت دلم را می‌سوزاند. یکی روایت شهادت "اصغر قصاب عبداللهی" (فرمانده گردان امام حسین) و دیگری روایت شهادت "علی اکبر جوادی" (فرمانده گردان تخریب لشگر عاشورا). از حالات شهید باکری بعد از شهادت این دو سردارش چنین بر می‌آید که با شهادت این دو، امید آقا مهدی نا امید شده. اما عجیب این است که با شهادت یاران آقا مهدی، وضعیت آقا مهدی طوری سخت شده که تو گویی همه چیز دست به دست هم داده‌اند تا او بسوی شهادت پیش برود. بخصوص با شهادت غیر منتظره علی اکبر جوادی که گردان تخریب نتوانست وارد عمل شود و محاصره آقا مهدی در منطقه "کیسه‌ای" دجله کامل شد...
آه! ان الله شاء ان یراک قتیلا.

شهید آقا مهدی باکری در حال بازدید از گردان امام حسین (ع) شهید اصغر قصاب عبداللهی در کنار آقا مهدی دیده میشود

شهید آقا مهدی باکری و شهید علی اکبر جوادی

پاسخ به یک کامنت خصوصی: تصویر سنگ مزار مطهر شهید جوادی (همانکه با هم گرفتیم!) را در یکی از پستها آورده بودم. چون اطلاعات روی سنگ با کمال تأسف دارای ایراداتی در تاریخ ولادت و شهادت شهید است - گویا در جریان طرح شتاب زده یکسان سازی مزار شهدا و جایگزینی سنگهای جدید با سنگهای قدیمی رخ داده - برای گذاشتن مجدد این تصویر اکراه داشتم. در هر حال لینک تصویر در این پست موجود است.

معبر
علي سعادت | 1:44 - 6 آبان 1389برچسب: فرمانده, گردان ,تخریب,عاشورا,
+ |
مصاحبه‌ منتشر نشده‌ای از شهید باکری

آنچه در زیر می‌آید گفتگوی منتشر نشده یک خبرنگار با شهید باکری در جبهه‌های غرب است و به احتمال زیاد در فاصله عملیات‌های "والفجر دو" تا "خیبر " در سال ۶۲ صورت گرفته. این مصاحبه برای اولین بار پیاده و در اینجا منتشر می‌شود. سخنان شهید باکری در این گفتگوی کوتاه حاوی نکات و دقایقی برای اهل تحقیق است و تعلق راستین به اسلام، تفکر توحیدی، روح حماسی و بصیرت و زمان‌شناسی او را بخوبی منعکس می‌کند. تکرار زیاد کلمه "اسلام" در زبان شهید باکری از نکات جالب این گفتگوست! این مصاحبه به زبان آذری انجام گرفته. در برگرداندن این گفتگو به فارسی نهایت دقت در حفظ امانت صورت گرفته است ولی در جاهایی که دستور زبان و آیین نگارش فارسی ایجاب می‌کرده، در جمله‌بندی‌ها ویراستاری لازم انجام شده است که البته موارد آن ناچیز است.

* * *

بسم الله الرحمن الرحیم. امت عزیز مسلمان! الان در جبهه‌های غرب صحبتی داریم با فرمانده لشگر عاشورا که توجهتان را به آن جلب می‌کنم.

- برادر مهدی باکری! ضمن تشکر از اینکه در این مصاحبه شرکت کرده‌اید؛ در ابتدا هدف از جنگ در اسلام را توضیح دهید.

- بسم الله الرحمن الرحیم. با درود و سلام به پیشگاه امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و نایب بر حق امام زمان، امام امت، خمینی بت‌شکن، و درود و سلام به رزمندگان پرتوان و با استقامت اسلام و با درود و سلام بر شهدای با ارزش و پر ارج اسلام و خانواده‌های مقاوم و با استقامت شهدای بزرگوار.

البته این سؤال، خیلی کلی است و شاید نیاز است که ساعت‌ها درباره آن بحث بشود ولی چون بصورت مصاحبه است، من بصورت اجمال جواب می‌دهم و عبور می‌کنم. هدف از جنگ در اسلام کلاً خود مکتب اسلام است و رسالتی که بر دوش مسلمین تعیین کرده. این دنیا، عرصه جبهه بندی حق و باطل و جنگ تضاد ایمان و کفر است. شعار لا اله الا الله یعنی نفی تمام طواغیت و قدرت‌هایی که در مقابل خدا عرض اندام می‌کنند و می‌خواهند انسان‌ها را به تباهی و فساد و به هر آنچه غیر از توحید است بکشانند. لذا از زمان پیامبران و ائمه اطهار (ع) و اکنون در زمان ما، رسالتی که در اسلام بر دوش مسلمین گذاشته می‌شود و تعیین می‌شود، جنگ و جهاد است در دو جبهه. یکی در درون خود انسان، جهت ساخته شدن و آماده شدن برای آن جهاد دیگر و یکی هم جنگ در خارج از وجود انسان، در جبهه‌های مختلف با صورت‌های مختلف با دشمنان اسلام است.

اگر نگاه کنیم می‌بینیم که سراسر زندگی پیامبران، مبارزه با حکومتهای جابر زمانشان بوده. ائمه اطهار (ع) هم همچنین. و الان هم، ما بقول امام بزرگوار مواجه هستیم با شیطان بزرگ آمریکا و ابرقدرت روس و فرانسه و نمی‌دانم انگلیس و اسرائیل و این مجموعه‌ها که مکلفیم بنا به تکلیفی که اسلام بر دوش ما گذاشته و تعیین کرده جنگ کنیم. و این جنگ یک جنگ عقیدتی و مکتبی است و محدودیتی از نظر شروع یا پایان ندارد و بصورتهای مختلف ادامه‌دار است و تا زمانی که آثار جور و ظواهر شیطانی، که مقابله می‌کنند با ارزشهای خدایی، از روی زمین محو نشده این رسالت بر دوش تمامی مسلمین است و ادامه دارد و این جنگ یک جنگ مکتبی است.

- برادر باکری! لطفا بفرمایید که روحیه رزمندگان اسلام برای آزادسازی قدس و کربلا در چه حدی است؟

- رزمندگان اسلام همانطور که از اسمشان مشخص می‌شود چون حرکت‌شان و جنگ‌شان مبتنی بر مکتب‌ و ایمان‌شان است لذا روحیه‌شان روحیه‌ای نیست که در زمانی کم شود یا قطع شود. بلکه روحیه‌ای است که دائم در حال رشد و افزایش است چرا که روز به روز خون شهدا، رسالت و استقامت و پایداری مضاعف در جهاد مقدس بر دوش اینها می‌گذارد. لذا اگر خودتان هم بگردید و ببینید، روز به روز با روحیه بیشتر و ایمانی راسختر به رسالت خودشان که همانا در زمان حال جنگ با رژیم صدام کافر است، عمل می‌کنند و انجام تکلیف می‌کنند.

- لطفا از شبهای عملیات که رزمندگان اسلام حالات معنوی و عرفانی به خودشان می‌گیرند یک مقدار صحبت کنید.

- این مسائل حتما اگر با آن برادرهایی که خودشان در شبهای عملیات تک‌ور هستند صحبت بشود، با خلوص بیشتر بیان می‌کنند ولی چیزی که من مشاهده کرده‌ام این است که انسان تصور می‌کند لحظاتی بر او می‌گذرد که لحظات سرنوشت ساز است و ملموس است که انسان وجودش را و آن جسمی را که به او متعلق است نزدیک است که بخاطر خداوند متعال، بخاطر خدای تبارک و تعالی، ایثار کند و در راه او تمام دار و ندارش را عرضه کند. لذا این لحظات بسیار با معنا و عالی‌اند و اصلاً قابل توصیف نیستند. لذا در رزمندگانی که آماده می‌شوند تا در شبهای ظلمانی، این ایثار را بکنند و دار و ندارشان در این دنیا را بخاطر خدا تقدیم کنند، حالات و احوالی پیدا می‌شود که قابل وصف نیست و شاید با ارزش‌ترین لحظاتی باشد که در آن زمان یک انسان بتواند در این دنیای مادی احساس کند.

و چون دلها هم خالص است و تکیه تنها بر ایمان است و نه امکانات مادی، طبعاً لطف خدا و کمک امام زمان (عج) هم در این شبها بیشتر است و در نتیجه، آن شهامت و شجاعت و ایثاری هم که سر تا پا وجودها را گرفته باعث می‌شود که نصرت خدا شامل حال رزمندگان شود و آنها بی‌باکانه و با شهامت تمام به دشمن حمله ور شوند بدون اینکه قدرت و امکانات و وضعیت دشمن را در نظر بگیرند. و خب طبعاً مردم مسلمان و رزمنده ایران بارها شنیده‌اند و جوان‌هایشان که از جبهه‌ها برگشته‌اند تعریف کرده‌اند که چقدر کمک‌ها و امدادهای امام زمان (عج) یا حضرت فاطمه زهرا (س) در جبهه‌ها، در زمان‌هایی که نیروها گم می‌شوند یا در جایی که کاملاً قطع امید می‌شود و ضعفی که ما از نظر ظاهر می‌بینیم پیش می‌آید و گمان می‌کنیم که دیگر هیچ کاری از دست ما بر نمی‌آید، در آن زمان‌ها به داد ما می‌رسند و چقدر تعیین کننده است حضورشان. و یا خوفی که به دل دشمن می‌اندازند و در حتی بعضی صورت‌ها که ما خودمان نمی‌بینیم ولی به دل دشمن و چشم او می‌آید، در آن شکل ظاهر شدنشان که باعث افتادن خوفی در دل دشمن می‌شود که واقعاً این خوف امداد و کمک بزرگی است که عمدتاً در مقابل کمبودهایی که ما از نظر امکانات و ادوات و وسایل داریم، این خوف باعث می‌شود که آنها که دارای سلاحهای برتر و امکانات بیشتری هستند اصلاً نتوانند استفاده کنند و با ترس و لرز یا فرار کنند یا تسلیم رزمندگان اسلام بشوند.

- با توجه به اینکه جبهه‌ها سراسر خاطره هستند اگر شما هم بعنوان مسئول لشگر عاشورا خاطرات جالبی از جبهه‌ها دارید لطفاً توضیح بدهید.

- از خاطرات جالبی که یادم می‌آید در عملیات "فتح المبین" بود که در آن زمان من مسئول محور بودم. از نیروهای ما چند گردان که حرکت کردند بطرف ارتفاعات "میش‌داغ" بعضی نیروها از عقب حرکت کردند و بعضی نیروها هم از مقابل... بعد از شاید حدود یک ساعتی که از راه افتادن نیروهایی که از جلو حرکت کرده‌بودند گذشت، در تماسی که من با آنها گرفتم، عنوان کردند که راه را گم کرده‌اند و زمان، تلف شده و اینها آنطوری که باید حرکت می‌کرده‌اند نتوانسته‌اند پیش بروند. شب هم بسیار تاریک بود و انسان چند قدمی یا دو قدمی خودش را به سختی می‌توانست ببیند. من راه افتادم و یک مقدار که رفتم از عقب به اینها رسیدم و نفری را که بعنوان نیروی شناسایی بود پیدا کردم و گفتم پس چرا نمی‌توانید نیرو را جلو بکشید، چرا نمی‌توانید بروید؟ با اینکه او طلبه جوانی بود و خیلی هم شجاع و با ایمان بود، گفت که والله اصلاً نمی‌دانم چطور شده و با اینکه به این منطقه آشنایی دارم و بارها این راه را رفته‌ام، نمی‌توانم راه را پیدا کنم. ساعت را هم که نگاه کردیم دیدیم زمان حمله نزدیک می‌شود و اینها هم قبل از شروع درگیری باید حتماً می‌رسیدند به خط اول دشمن و میادین مین را خنثی و عبور می‌کردند تا درگیری در تمام طول خط همزمان شروع بشود.

هول عجیبی ما را برداشته بود که اگر این نیروها نرسند و مأموریتی که در این وسط بر عهده‌شان هست را اگر انجام ندهند و از این قسمت حمله صورت نگیرد، چه بسا نیروهای پشت سر اینها یا نیروهایی که از سمت راست‌شان می‌آمدند را دشمن اذیت کند و تلفات وارد کند و اگر این نیروها به موقع نرسند دشمن متوجه شود و آتش کند و صدمه ببینند. هول عجیبی گرفته بود ما را و نمی‌دانستیم چکار کنیم. که این برادر طلبه و من که ایستاده بودم چند بار امام زمان (عج) را صدا زدیم و کمک خواستیم که ما در این شب تاریک و وسط این تپه‌ها نمی‌دانیم چکار باید بکنیم، تو خودت راه را نشان بده. این مسأله سه بار اتفاق افتاد و انگار اصلاً به دل آدم می‌انداختند که مثلا از چپ برو که یک مقدار راه طی شد و بعد از اینکه یک مقدار رفتیم دیدیم که آهان! یادمان آمد که این همان مسیر است. سه جا که تقریباً مسیر به سه راهی یا چهار راه می‌خورد و آدم نمی‌دانست که باید به راست برود یا به چپ این مسأله تکرار شد و برای خود من کاملاً ملموس بود که چقدر از طرف امام زمان (عج) عنایت وجود دارد و در این جاهایی که ما واقعاً عاجز و ناتوان بودیم، چون دلها و قدمها بخاطر رضای خدا و رضایت امام زمان (عج) بود چقدر آنجا کمک می‌شود و راهنمایی می‌شود به رزمندگان و خوشبختانه در سه مرتبه‌ گم شدن‌مان با کمکی که از طرف امام زمان (عج)، از طرف خدا، شد نیروها توانستند که سریع به جلو بکشند و با مختصری تأخیر توانستند که برسند و مأموریتشان را انجام بدهند.

و یک مورد هم که شجاعت و شهامت رزمنده اسلام را نشان می‌دهد و از خاطرات بزرگ است برای ماها، در عملیات مسلم بن عقیل بود [۱۳۶۱ - سومار] که دشمن پاتک شدیدی زده بود، من پشت خط بودم که مجروحین را می‌آوردند آنجا به پست امداد. یک رزمنده مجروحی را آورده بودند که این تیربارچی بود. تیر خورده بود به گوشش و به یکی از چشم‌هایش صدمه زده بود یعنی از پشت گوشش خورده بود بینی را سوراخ کرده بود و از چشم دیگرش خارج شده بود. تمام صورتش را خون گرفته بود. اما با روحیه عجیبی شعار می‌داد، خدا را یاد می‌کرد و مختصری که جراحتش را آنجا بستند، هر چند وضعش خوب نبود و از جای حساسی تیر خورده بود، به اصرار می‌گفت مرا رها کنید بروم، من تیربارچی هستم، تیربارم بی‌صاحب مانده، من می‌توانم مؤثر باشم در خط.  اصلاً من متحر شده بودم که در آن حالی که او شدیداً جراحت برداشته بود و چشمش در آن حال است، از صورتش، از چند جا تیر خورده و غرق خون است، چقدر فکرش درگیر این است که برگردم به خط و مجدداً پشت تیربارم بنشینم و با این کفار بعثی جنگ کنم. و واقعاً این رشادت و شهامت و از خود گذشتگی در آن زمان خاطره بزرگی بود برای من.

یک خاطره هم از زبونی و ترسویی دشمن که البته کراراً در تمامی عملیات‌ها اتفاق افتاده. اتکای دشمن به واحدهای زرهی خود است. هر جا هم که از نیروی پیاده استفاده کند، به پشت گرمی تانک‌هایش این نیروهای پیاده را جلو می‌فرستد و تقویت می‌کند. باز در عملیات "مسلم بن عقیل" بود که دشمن از یک تنگه‌ای توسط تانک‌هایش فشار زیادی می‌آورد و اصلاً بدون هیچگونه ترس و واهمه‌ای، تانک‌هایش بطرز عجیبی حمله‌ور می‌شدند. که بعد از اینکه موشک آورده شد و چند تا از تانک‌هایش آنجا زده شد، انگار نه انگار که همان تانک‌هایی که تا دیروز، تا یکساعت پیش، به این شکل - اگر آدم ناآشنایی نگاه می‌کرد می‌گفت عجب واقعا اینها شجاع و نترس هستند - به این شکل حمله‌ور می‌شدند، رفتند و پشت تپه‌ها جوری پنهان شدند که هر زمان هم که سر یکی از تانک‌ها یک مقدار می‌خواست بالا بیاید، یک تیرانداز با دوشکا یا تیربار به روی تانک تیراندازی می‌کرد و باز این می‌رفت و از ترس پنهان می‌شد. که این صحنه جالبی بود که خفت و خاری و ترس و زبونی‌ که در دشمن هست را نشان می‌داد و اینکه دشمن تا یکی دو تا از سلاح‌ها و ادواتش را در صحنه از دست می‌دهد ترس و واهمه به صورتی بر او غلبه پیدا می‌کند که کاملاً کارایی خودش را از دست می‌دهد.

و یا در مورد نیروهای پیاده‌اش هم همچنین. در عملیات "والفجر یک" بود [۱۳۶۲ - فکه] که ارتفاعی وجود داشت که دشمن با آتش شدیدی به آنجا فشار وارد می‌کرد و تعدادی از نیروهایش را روی این ارتفاع فرستاد. تعداد کمی از رزمندگان اسلام با تکبیر، روز بود که حمله‌ور شدند به روی این ارتفاع و اینها چند نفر که تلفات دادند، بقیه که من تعدادشان را حدود دویست، دویست و پنجاه نفر می‌دیدم از تپه سرازیر شدند و در دره شروع به فرار کردند. خاطره عجیبی بود. رزمندگان اسلام با آرپی‌جی و تیربار از عقب افتاده بودند به جان اینها و صحنه جالبی بود برای من که ترس دشمن را نشان می‌داد و پا به فرار گذاشتن با یکی دو سه نفر کشته دادن را، آنهم چه فراری. بهترین صحنه‌ای بود که رزمندگان اسلام توانستند بیشترین تلفات ممکن را به این بعثی‌های ترسو و مزدوران بی‌آ‌خرت وارد کنند. این چند خاطره مختصر بود که جالب دیدم برای شنوندگان یا خوانندگان عزیز در مورد جبهه بگویم.

- برادر باکری! لطفاً بفرمایید که چرا جنگ برای ما مسأله اصلی است؟

-البته امام بزرگوار در مورد جنگ و مسأله اصلی بودنش با تأکیداتی که تا امروز کرده‌اند، کاملاً مطلب را برای ما باز کرده‌اند. ولی از این لحاظ که شرافت، حیثیت و بود و نبود جمهوری اسلامی و ملت مسلمان ایران و انقلاب اسلامی، امروز در گرو جنگ است و تأکید بیشتر امام که کراراً گوشزد می‌کنند به ما، برای این است که امروز این جنگ، جنگ اسلام علیه کفر است، علیه مستکبرین عصیانگر، علیه استکبار جهانی است. لذا اگر امروز دشمن کوچکترین توقف یا عقبگرد یا سستی یا خستگی در صحنه‌های جنگ تصور بکند، این بعنوان توقف اسلام یا خستگی اسلام در مقابل کفر محسوب می‌شود.

از این لحاظ است که امام تأکید دارند و امروز اگر اسلام حفظ بشود، در جبهه‌ی جنگ که اسلام رو در روی کفر ایستاده، کفر تجاوزگر شده به اسلام، اسلام اگر پیروز شود و حفظ بشود، خب ما هم وجودمان، ماندنمان و زندگی‌مان ارزش خواهد داشت. ولی اگر خدای نکرده صدمه‌ای وارد بشود و خدای نکرده اگر سرافکندگی‌ای برای ما حاصل شود در جنگ، این سرافکندگی برای شخص ما نیست، بعنوان سرافکندگی اسلام برداشت خواهد شد در سطح دنیا. در نتیجه زنده بودن و زندگی معنا و ارزشی نخواهد داشت بعد از این سرافکندگی. لذا طوری که امام هم فرموده‌اند امروز جنگ مسأله اصلی است. دار و ندار، بود و نبود و وجود ما در گرو نتیجه این جنگ است لذا هم با قلب‌هایمان از خدا بخواهیم، هم عملاً با حضورمان در جبهه باید ثابت کنیم و نشان بدهیم که مسأله اصلی، جنگ است و تمام امکانات‌مان و همه چیزمان را در جهت بیشتر فعال کردن جبهه‌ها و نتیجه بهتر در جبهه گرفتن باید بکار بگیریم.

- از مسئولین جمهوری اسلامی چه انتظاری دارید؟

-البته خب من که بقول معروف کسی نیستم ولی بعنوان یک رزمنده ساده که... امام بزرگوار هم که فرموده‌اند انتظار این است که تمام ارگان‌های دولتی، امکانات دولتی، که دولت و ملت هم امروز یکی هستند، اینها در جهت جنگ بیشتر بکار گرفته شوند و ادارت و ارگان‌ها، یک حالت جنگی بخود بگیرند. و به اینصورت نباشد که جبهه و مسائل جنگ فقط چند کیلومتر در نوار مرزی باشد و در شهرها یا ادارات همان مسائل و همان شیوه‌ها و همان برخوردها و کار کردن‌ها طبق روال سابق باشد. بلکه اینها همه باید حالت جنگی بگیرند وامروز اگر جنگ یکماه، دو ماه، پنج سال، ده سال طول بکشد خسته نشویم.

شرایط جنگ باید همه جا حاکم باشد. لذا تلاش‌ها، زحمت‌ها، ساعات کاری، حاکم بودن آن فرهنگ و جو جبهه‌ها و جنگ در شهرها و ادارات جزو انتظارات رزمنده‌هاست از دولت و همچنین امکانات و نیروهای متخصص و اینها در جبهه‌ها بکار گرفته شوند و ان شاء الله که آن روحیه جنگی و نظامی دائم در تمام ادارات حاکم باشد تا باعث شود هم از نیروهایشان به جبهه‌ها اعزام کنند در نتیجه، این نفراتی که آنجا باقی می‌مانند علاوه بر اینکه کارهای خودشان را انجام می‌دهند، کارهای آن برادر رزمنده‌شان را هم که به جبهه فرستاده‌اند متقبل شوند و نظامی‌وار که در جنگ هستیم الان با تمام وجودمان، آنها هم سهم خودشان را با این نوع کار کردن ایفا کنند برای اسلام.

- اگر پیامی برای همرزمان خود دارید بفرمایید.

- بالطبع پیامی که... خب همرزم‌ها که خیلی مقاوم و با ایمان، و با استواری هر چه تمام ایستاده‌اند و رسالت و تکلیفشان را در برابر اسلام ادا می‌کنند و آماده‌اند که گاه و بیگاه به دشمن حمله‌ور شوند و دشمن بعثی و این کفار ضد اسلام را نابود کنند و ان شاء الله که در انجام این رسالت با استقامت و صبری که خدا در این راه می‌دهد، با وجود تمام کمبودها و مشکلات و مصائب، موفق باشند. امید پیروزی و سربلندی و عزت و عزمت برای اسلام و رزمندگان اسلام از خدا دارم.

- ضمن تشکر از اینکه در مصاحبه با ما شرکت کردید اگر در آخر برای امت حزب‌الله پیامی دارید بفرمایید.

- البته باز امت حزب‌الله همه واقفند به تکلیفشان ولی بعنوان یک رزمنده می‌گویم همانطوری که تا امروز جوانهایشان را به جبهه فرستاده‌اند، خودشان حضور پیدا کرده‌اند و آنهایی هم که نمی‌توانستند حضور پیدا کنند با مالشان، امکاناتشان، در عقب با پشتیبانی‌شان، جبهه‌ها را پشتیبانی کرده‌اند و امروز همراه رزمندگان اسلام که از بطن امت حزب‌الله ایران هستند، مقاوم، با استقامت و با ایمان و پرشور آنطوری که لازم بوده تجاوز دشمن بعثی را دفع کرده‌اند و امروز هم جهت آزادسازی سرزمین اسلامی عراق و آزادی کربلا و ان شاء الله جنگ با صهیونیزم اسرائیل برای آزادی قدس در تلاشند.

ملت مسلمان ایران که مقلد امام امت هستند، با خستگی ناپذیری و با ایمانی راسخ، این راه پر فراز و نشیبی را که امام امت می‌روند، راه اسلام، راه انبیاء، تمام ملت حزب‌الله و ما بعنوان مقلدین امام موظفیم که پشت سر امام این راه را برویم. خب مشکلات و مصائبی در این راه است. برای اینکه راه مبارزه حق علیه باطل است. راه مبارزه مظلومین با ستمگران و ظالمین است. راه امام حسین (ع) است. لذا مشکلات زیاد که شاید در این دنیا در نظر ما مشکلات باشند ولی همه مایه‌های سعادت اخروی و توشه‌های نیک آخرت است برای ما، این مال دادن، جان دادن، جوان دادن، بی‌خواب ماندن، شب و روز تلاش کردن و در جوش و خروش بودن، اینها همه تکلیف و وظیفه است برای تمام ملت مسلمان و برای امت حزب‌الله بدون هیچگونه چشم داشت. چرا که چشم داشت ما فقط از خداست و هر چه هم که ما شایسته‌اش باشیم و لازم باشد از طرف خدا تعیین شده و روزی ماست.

لذا بدون هیچ چشم داشتی، باید تلاشمان را نسبت به گذشته افزونتر کنیم چرا که دشمنان روز به روز به وحدت‌شان در برابر اسلام می‌افزایند. لذا اگر تا امروز دشمن ما یک کشور، دو کشور بود امروز چهار کشور، پنج کشور است. لذا ما هم وحدت‌مان، تلاش‌مان، ابتکارمان و فعالیت‌مان، چه در جبهه‌ها  و چه در پشت جبهه‌ها روز به روز باید افزون شود. بسیج عمومی باید صورت بگیرد. بیشتر باید تلاش کنیم که ان شاء الله با وحدت خودمان، با مقلد تمام عیار بودن امام خودمان، با عمل جزء به جزء به پیام‌ها و رهنمودهایشان و تقویت جبهه‌ها و دولت جمهوری اسلامی و روحایت مبارز و جمیع دلسوزان و کارگزاران اسلام بتوانیم ان شاء الله رسالتی را که بر دوش داریم که تشکیل جبهه واحده اسلام در مقابل جبهه‌های کفر است انجام بدهیم.

ان شاء الله در نزد خدا رو سفید باشیم و نزد امام حسین (ع) بتوانیم جوابگوی خون‌هایی باشیم که از هفتاد و دو تن می‌آید تا می‌رسد به شهدای اسلام و ایران. امید داریم که ان شاء الله به لطف خدا و با کمک خدا رزمندگان اسلام در این جنگ تحمیلی عراق علیه ایران پیروز شوند و تجارب بزرگی که امت اسلام پیدا کرده‌اند و آموزش‌هایی که دیده‌اند که این هم از نعمات جنگ است بقول امام، باعث بسیج و آمادگی بیشتر و بهتر جهت آزادسازی قدس بشود ان شاء الله. والسلام علیکم و رحمة الله.

فایل صوتی مصاحبه (به زبان آذری) - از آرشیو بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس 

 

معبر
علي سعادت | 17:35 - 15 مهر 1389برچسب:مصاحبه‌,منتشر نشده‌,شهید باکری,
+ |
سخنرانی شهید باکری پیرامون ارزش زندگی توأم با جهاد (قسمت اول)

پیش نوشت: آنچه در زیر می‌آید متن پیاده شده یکی از سخنرانی‌های با ارزش سردار شهید مهدی باکری است که ظاهراً در جمع خانواده‌های معظم شهدا در تبریز ایراد شده است. شهید باکری در این سخنرانی ابتدا به ارزشهای زندگی طاغوتی اشاره کرده و مصادیق آنرا بر شمرده‌اند سپس به تشریح زندگی مورد نظر اسلام و با فضیلت‌ترین نوع آن که در نظر ایشان زندگی توأم با جهاد است پرداخته‌ و زندگی رسول اکرم (ص) را بعنوان مثال بارز این نوع زندگی مورد توجه قرار داده‌اند. ایشان در مزمت زندگی طاغوتی و ذکر فضیت زندگی توأم با جهاد استنادهای زیبایی به قرآن کریم و روایات و نیز گوشه‌ای از بیانات امام خمینی (ره) نموده‌اند که جالب توجه است. این سخنرانی به زبان آذری ایراد شده که در برگرداندن آن به فارسی نهایت دقت در حفظ امانت شده است. بعلت طولانی بودن متن، این سخنرانی در دو قسمت تقدیم علاقمندان می‌شود. متن این سخنرانی و چند سخنرانی دیگر که در آینده تقدیم علاقمندان شهید باکری خواهد شد برای اولین بار انتشار می‌یابد. استفاده از مطالب این سخنرانی‌ها با ذکر منبع بلامانع است.

***

بسم الله الرحمن الرحیم. السلام علیک یا ابا عبد الله و علی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی الیل و النهار و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین. درود و سلام بر پیشگاه مقدس ولیعصر عجل الله تعالی فرجه الشریف و نایب برحقش امام امت و درود و سلام به روان پاک شهدای اسلام و خانواده‌های معظم شهدا و مفقودین و اسرا و درود و سلام بر امت حزب‌الله و مقاوم ایران بالخصوص آذربایجانشرقی و تبریز. البته هم وقت کم است و هم در خدمت علمای بزرگوار و حضار محترم، شاید من آن اندازه، هم لیاقت و هم بیان برای گفتن مطالب نداشته باشم ولی بخاطر عرض سلام خدمت اهالی محترم و حضار گرامی ان شاء الله [یکی دو کلمه نا مفهوم] ...چند مطلبی هست که به حضورتان عرض می‌کنم.

در وهله اول... البته نه اینکه در من این شایستگی باشد برای تشکر، اما به نمایندگی از رزمندگان که اولاد خودتان هستند، بخاطر زحماتی که این امت در بخشی از ایران اسلامی در رابطه با جنگ، چه با جان چه با مال کشیده‌اند تشکر می‌کنم. قطعاً اجر بزرگش نزد خداست و خداوند متعال است که جزا و پاداش خواهد داد. من خیلی فشرده چند کلمه‌ای در رابطه با نحوه زندگی کردن از دیدگاه مکتب اسلام و همچنین از دیدگاه فرهنگ طاغوتی و بعد مطلبی در رابطه با آینده جنگ و آخرین قسمت هم در رابطه با آفات پیروزی نهایی عرض می‌کنم. خلاصه‌ای عرض می‌کنم در رابطه با فرهنگ طاغوت و زندگی کردن طاغوتی که مبتنی بر ارزشهای طاغوتی است. البته با پیروزی انقلاب اسلامی می‌رود که این فرهنگ نابود و ریشه کن شود از جامعه. ولی خب متأسفانه مقداری هست هنوز و به چشم می‌خورد. در این دیدگاه، افرادی که دچار دیدگاه زندگی طاغوتی هستند بینششان اینطور است که تماماً متوجه دنیا هستند و تلاشهایشان قسمتی در رابطه با جمع آوری مال و حرص زدن است، جمع آوری مال حتی از راههای نامشروع. این تلاشها عده‌ای‌شان در رابطه با تهیه زمین و ساختمان و ماشین و امثال اینهاست. عده‌ای دنبال مقام و ریاست و خلاصه در قسمتی آقا و رئیس شدن هستند و عده‌ای هم دنبال تفریح و خوشگذرانی و گردشگاه و مجالس عیش و نوش و اینها هستند. عده‌ای اولادشان را دوست دارند بخاطر اینکه اینها را بزرگ کنند و اگر دختر است شوهر بدهند و اگر پسر است برایش زن بگیرند و  فقط زندگی و خوشگذرانی اینها را ببینند. علاقمند هستند به این و اینکه شاهد خور و خواب و استراحت و راحتی و آسایش دنیوی اینها باشند. عده‌ای دنبال کسب اعتبار و وجهه از اینکه دیگران بگویند بله فلان شخص فلان قدر پول و مال دارد و صاحب فلان املاک و تجارتخانه و امثال اینهاست و خدای نکرده عده‌ای هم در لباس مذهب‌اند ولی از این مذهبی بودن دنبال کسب اعتبار برای خود هستند. بصورت خیلی خلاصه اینها دیدگاههایی است که افراد متوجه به دنیا و انسانهایی که فقط دنیا را می‌بینند دچار آن و این قسم علایق دنیوی‌اند.

در قرآن کریم خداوند متعال مثال دیدگاه این انسانها را اینگونه بیان کرده که این افراد، آنهایی که این دیدگاه را دارند، مَثل زندگانی دنیایی‌شان مثل آن بارانی است که از آسمان فرود می‌آید تا بواسطه این باران گیاهان و روییدنی‌هایی برای استفاده حیوانات و انسان بروید. ولی این انسانها، این آراستگی و زیبایی را و سبزی و خرمی‌ای که این علفها و گیاهان و صحرا پیدا می‌کنند می‌بینند و تا آن اندازه مبهوت این آراستگی‌ها می‌شوند که خود را صاحب و قادر و متصرف اینها می‌بینند. و خداوند می‌فرماید که در اینحال ناگهان امر خدا می‌رسد و تمام این روییدنی‌ها خشک میشود انگار که دیروز هیچ روییدنی‌ای وجود نداشته و اینچنین است که خداوند آیاتش را روشن برای اهل فکر بیان می‌کند. یعنی آنهایی که دچار این دیدگاه انحرافی هستند و با این دیدگاه به دنیا نگاه می‌کنند و زندگی می‌کنند، عمرشان، مالشان، اولادشان، تمام آن چیزهایی که ظواهر دنیوی است و ما می‌بینیم، یک نوع آراستگی است که در چشم اینها جلوه می‌کند و آنها آنقدر خودشان را دلبسته و متصرف و صاحب اینها می‌بینند که از آفریننده اینها غافل می‌شوند. و چقدر افرادی که مغرور جوانی خود هستند و عاشق جوانی خود، اما زمانی می‌رسد که پیر می‌شوند و اموالشان هم همچنین، چقدر مال که جمع نمی‌کنند و خزائن را پر نمی‌کنند اما وقت مرگ جز کفن هیچ چیز با خود نمی‌توانند ببرند. و تمام اینها، تمام این علایق دنیوی، خداوند می‌فرماید عین آن آراستگی زمین است. چقدر اینها کوته فکر و ظاهربین هستند و فکر می‌کنند آنچه را که با چشم می‌بینند همه چیز فقط همان است که می‌بینند. و خداوند می‌فرماید من اینها را بیان می‌کنم برای اهل فکر، برای آنها که تفکر می‌کنند. این زندگی که متأسفانه امروز هم در جامعه ما و در برخی اقشار دیده می‌شود و افرادی مبتلا به این نوع زندگی هستند، این فرهنگی است که از طاغوت بجا مانده و نوعی زندگی دنیوی است که از جانب آنها دیکته می‌شود و انسانها را می‌کشد به آن سمت.

ولی از دیدگاه اسلام، بهترین یا یکی از بهترین نوع زندگی‌ها، آن است که انسان در آن تماماً دنبال جلب رضایت خداوند متعال است و در فکر سعادت دنیوی و اخروی‌ خود است. و آن نوع زندگی که خیلی پسندیده و دارای فضیلت است، زندگی‌ای است که توام با جهاد در راه خداوند متعال است. من فقط در رابطه با ارزش و فضیلت زندگی‌ای که در اسلام ترسیم شده و اسلام آنرا نشان می‌دهد به مسلمانها، به مؤمنین، که آن زندگی همراه با جهاد است در راه خدا، صحبت می‌کنم. زندگی پیامبر اکرم (ص) که در سراسر زندگی خود... من البته جهاد را از بعد "نظامی" عرض می‌کنم و بُعد "جهاد با نفس" در جای خود است. از ماه هفتم هجرت، یعنی هفت ماه بعد از اینکه از مکه هجرت کردند به مدینه، تا سال دهم هجرت که بالغ بر ۱۱۳ ماه است پیامبر گرامی اسلام (ص) جمعاً ۷۴ عملیات جنگی داشت. ۷۴ عملیات در مدت ۱۱۳ ماه که در ۲۷ عملیات شخصاً خود پیامبر گرامی (ص) شرکت داشتند و در ۴۷ مورد جنگ هم فرماندهانی تعیین کرده و ‌فرستاده‌اند. جنگهای زمان پیامبر (ص) بخاطر کمبود وسایل و هم نوع جنگهای آن زمان که مدتها طول می‌کشید و با کلی مشقات همراه بود... قطعاً از تاریخ اسلام مطلع هستید، گاه بود که یک خرما را چند نفر در دهان می‌چرخاندند و با نیروی آن می‌جنگیدند و یا از نظر ادوات و اسب و شتر که لازم بود برای جنگهایشان چقدر در مضیقه بودند، با اینحال این ۷۴ عملیات نظامی در مدت ۱۱۳ ماه انجام شده که گاهاً هر کدام بالغ بر یک ماه طول می‌کشید و این عملیاتها پشت سر هم بودند. مثلاً فتح مکه که تمام شد، به جنگ "حُنین" رفتند بدون اینکه برگردند به مدینه. یعنی عملیاتهای پشت سر هم. ببینید که زندگی پیامبر گرامی (ص) که پیامبر اسلام بود چطور توأم بود با جهاد و جنگ در راه خدا آنهم با این فشردگی. اگر تقسیم کنیم این ۱۱۳ را بر ۷۴، در هر یکماه و خرده‌ای یک عملیات انجام داده‌اند آنهم با چه مشقات و سختی‌هایی.

و اما اگر خیلی خلاصه‌وار توجه کنیم در قرآن، می‌بینیم مایی که در این دنیا هستیم و همینطور افرادی که مثال زدم که دنبال مقام و پول و ساختمان مناسب و اولاد و نمی‌دانم آسودگی و راحتی هستند و به تمام اینها فقط از دیدگاه دنیوی نگاه می‌کنند، تمام اینها، اگر بزرگترین مقام را بخواهیم، سعادت و خوشبختی دو دنیا را بخواهیم، رضایت خداوندی را اگر بخواهیم جلب کنیم و بهشت دائمی را اگر بخواهم بدست بیاوریم، نعمتهای دائمی با آسودگی از خداومند متعال بگیریم، پاداش بزرگ و خیر و فلاحت بدست بیاوریم و معامله‌ای کنیم که در این معامله خریدار خداوند متعال باشد، دوستی و محبت خدا را جلب کنیم و تجارتی کنیم با خداوند متعال که در آن تمام گناهانمان بخشیده شود، همه اینها را که من خیلی خلاصه گفتم، ببینید در آیات قرآن کریم چگونه بیان شده. بسم الله الرحمن الرحیم. "الذین امنوا و هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجة عند الله و اولئک هم الفائزون یبشرهم ربهم برحمة منه و رضوان و جنات لهم فیها نعیم مقیم خالدین فیها ابدا ان الله عنده اجر عظیم". خداوند می‌فرماید آنهایی که هجرت می‌کنند و جها می‌کنند در راه خدا با مالشان و جانشان، اعظم درجة عند الله. آنهایی که مقام طلبند و ریاست طلبند و دنبال درجه بزرگ هستند در این دنیا بدانند که خداوند متعال بزرگترین درجه را نزد خود و رستگار شدن و بشارت به رحمت و رضوان الهی و جنت و نعمت ابدی را خداوند متعال مخصوص آنهایی قرار داده که هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله باموالهم و انفسهم. و یا "ان الله اشتری من المؤمنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة". خداوند متعال می‌فرماید من خودم مشتری هستم. این چقدر... اصلاً قابل تصور نیست با این ذهنها و فکرهای محدود ما که چه زندگی و عمل با عظمتی است که خداوند متعال خودش مشتری و خریدار است عمل انسان را. چطور؟ اینطور که جهاد کند با مالش و جانش. و یا باز می‌فرماید اگر می‌خواهیم تجارتی بکنیم که تمام گناهانمان بخشیده شود و پاک بشویم از تمام گناهانمان خداوند متعال می‌فرماید من دعوت می‌کنم  شما را، دلالت می‌کنم به تجارتی که شما را از عذاب علیم برهاند. و این چیست؟ "تؤمنون بالله و رسوله و جهاد فی سبیل الله" تجارتی است که شما را از عذاب علیم می‌رهاند. و یا بشارت می‌دهد به بخشیده شدن تمام گناهان و وارد جنت شدن. آنهایی که به دنبال آسودگی و رفاه این دنیا هستند، آسودگی و راحت این دنیا و آخرت را می‌طلبند خداوند به آنها مژده می‌دهد.

و باز یک نمونه از این نوع زندگی - زندگی توام با جهاد -  و فضیلت آن است حدیثی است از "بحارالانوار" که از حضرت علی علیه السلام نقل می‌شود که در جنگ "ذات السلاسل" حضرت علی علیه السلام از پیامبر گرامی (ص) سؤال می‌کند که فضیلت جهاد چیست؟ پیامبر (ص) می‌فرماید: زمانی که رزمنده‌ای قصد می کند که به جبهه برود خداوند متعال نجات از آتش یعنی پاک شدن از گناهانش را برای او می‌نویسد. یعنی هر قدر هم که آدم گناهکاری باشد وقتی نیت می کند که به جبهه برود خداوند متعال بر گناهانش بقول معروف قلم باطل می کشد، قلم عفو می کشد، و این انگار تازه از مادر متولد شده و موقعی که آماده می شود و وسایلش را می بندد، آماده می شود که حرکت کند و وقتی نیت می‌کند و آماده می‌شود که جهاد کند، خداوند متعال به ملائک مباهات می‌کند بخاطر چنین انسانی که آفریده . و موقعی که با خانواده‌اش وداع می کند دیوارها و آن خانه برای او گریه می‌کنند و او از گناهانش پاک می‌شود مثل ماری که از پوست خود خارج می‌شود او هم از گناهانش پاک می‌شود و بعد ثوابهای بزرگی که خداوند متعال منظور کرده برای او... منظور از این آیات و این حدیث که من خیلی با عجله عرض کردم خدمت شما، این بود که ارزش و فضیلت زندگی‌ای که توأم با جهاد است بالاست و این زندگی یکی از بهترین نوع‌های زندگی است که خداوند متعال فرموده.

و باز برای اینکه این بحث را تمام کنم از امام امت شاهدی می‌آورم. امام امت تقدیر نامه ای دارد برای رزمندگان که اینطور فرموده‌اند: "بسم الله الرحمن الرحیم. ان الجهاد باب من ابواب الجنة فتحه الله لخاصة اولیائه. این فضیلت بزرگ در بین فضایل بیشماری که برای مجاهدین فی سبیل الله نقل شده بیشتر جلب توجه می‌کند. این واژه ها با همان معنای عرفی خود، نه الهی و عرفانی که دست ما از آنها کوتاه است.، بی‌شک گفتار و نوشتار بشر عادی از بیان آنها عاجز است. این مدال الهی بر بازوان مجاهدان چون خورشید در نزد صاحبان اسرار غیبی و ملکوتی می‌درخشد. مگر این جلوه همان خلعت نیست که ابراهیم خلیل الله را مفتخر کرد و بارقه‌ای از مقام حبیب‌اللهی نیست که بر تارک افضل موجودات می‌درخشد و مگر نازله مقام ولی‌اللهی نیست که ‌از امیر المؤمنین تا خاتم الاولیاء ‌که به آن اولیاء الله مشرف شده‌اند؟ اگر هست ـ ‌که هست ـ با چه بیان می‌توان حول آن گردید، و با کدام چشم بشری می‌شود ‌این جلوه را دید؟ پس بهتر اینکه من قاصر با تقدیم السلام علیکم یا خاصه اولیاء الله دم فرو بندم." این جملات امام امت است در شأن و مقام آنهایی که این نوع زندگی می‌کنند و در این خط حرکت می‌کنند. می‌فرمایند که از اسرار غیب است و مگر بشر می‌تواند بیان کند و قابل تصور است فضیلت و معنای این فضیلت در ذهن بشر؟ امامی که ماها تا این اندازه‌ای که می شناسیمش می‌فرماید من قاصرم و فقط می توانم بگویم السلام علیکم یا خاصه اولیاء الله و بهتر است که هیچ نگویم. یعنی این جملات، این کلمات، این بیان، قادر نیستند که وصف کنند فضیلت و ارزش این نوع زندگی را.

از ره‌آوردهای انقلاب اسلامی، انقلابی که در این مملکت رخ داد، این است که الان ما باید بدانیم نحوه زندگی‌ای که ما باید داشته باشیم و عمدتاً این ملت دارند، از دیدگاه اسلام چگونه باید باشد و ارزش و فضیلت و معنایی که مورد توجه خداوند متعال و پیامبر گرامی است و امام امت ترسیم کرده‌اند چیست... (ادامه دارد)

فایل صوتی سخنرانی به زبان آذری  (منبع: آرشیو بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس)

معبر
علي سعادت | 1:44 - 6 آبان 1389برچسب: شهید, باکری, ارزش, زندگی, توأم با جهاد,
+ |
والفجر 4 وعده گاه حاج مهدي

گوشه ای از زندگی نامه

سردار شهید محمود حاج مهدی در یکی از روزهای سال 1338 در خانواده ای متدین و مذهبی در شهرستان یزد پا به عرصه وجود گذاشت . محمود دوران کودکی را چون سایر کودکان این خطه با فراگیری احکام و آداب اسلامی آغاز نمود و روز به روز رشد یافت . سپس برای تحصیل به دبستان انوشیروان رفت و پس از آن دوران راهنمایی را در مدرسه راهنمایی محمدطاهری پشت سرنهاد و با جدیت تمام به تحصیل پرداخت و دوران متوسطه را در دبیرستان دیهیمی به پایان رسانید . با شرکت در کنکور سراسری در دانشگاه صنعتی اصفهان پذیرفته شد همزمان با شروع جنگ تحمیلی به پاوه عزیمت نمود و از آنجا عازم خوزستان شد. در همان ایام خبر شهادت برادرش را شنید . به تهران رفت تا سلاح به جای مانده برادرش را برگیرد . در همان پادگان به عضویت رسمی سپاه درآمد .سپس به عضویت در تیم حفاظت از ریاست دیوان عالی کشور درآمد . در اوایل سال 61 ازدواج نمود که حاصل این وصلت سه فرزند بود . از دیماه 61 مجدداً جهت ادامه تحصیل راهی اصفهان شد . در اواخر تحصیلاتش همراه با همسر و فرزندش به اهواز رفت و همکاری با قرارگاه صراط المستقیم را شروع کرد . احداث سد خاکی و پل روی بهمنشیر از جمله فعالیتهای وی به شمار می رود. مدتی را در مقر حضرت صدیقه در اجرای پروژه های مختلف قرارگاه مهندسی- رزمی گذراند و به معاونت عملیاتی قرارگاه انتخاب شد . او در عملیات کربلای 2 و 5 حضور فعال داشت ، پس از عملیات کربلای 5 تشکیلات لشکری قرارگاه را پی ریزی و سازماندهی نمود . به علت لیاقت و کاردانی به فرماندهی لشکر بقیه الله الاعظم منصوب گردید. سرانجام سردار شجاع سپاه به همراه برادر همسرش در 28/7/66 در منطقه ماووت عراق به خیل شهدا پیوست . 

گزیده ای از وصیت نامه شهید

وصیت نامه های شهدا را مطالعه و جداً عمل نمایید که این مطالب از قلب های صاف و پاک و الهام گرفته از سرچشمه فیض و در لحظاتی خیلی حساس و روحانی نوشته شده است هرچند خود را لایق شهید شدن نمی دانم ولی چون کلیه نعمت های الهی همه منتی است نه لیاقتی اگر منت خدا شامل حالمان شد از کلیه برادران – دوستان و همکاران قدیم و جدید تقاضای عفو و بخشش دارم .

معبر
علي سعادت | 17:47 - 28 مهر 1389برچسب:والفجر 4 ,وعده گاه,حاج مهدي ,
+ |
دعوتم کردن، باید برم

می‌شود خیلی خلاصه تعریفش کرد: اسمش ابراهیم بود و فامیلی‌اش وکیل‌زاده.

 

سال 1339 در دیزج (اسکوم) متولد شد. بیست ساله بود که ازدواج کرد و سال 1366 در عملیات کربلای ده، ارتفاعات مشرف به شهرک ماووت عراق شهید شد.

ابراهیم جون! تا ماه رمضون، بیا این‌ور، پیش ما.

ـ صفر جان! حالا نمی‌تونم.

ـ برای چی؟!

ـ آخه بچه‌هام مریض‌اند.

ـ ما که گفتیم، مابقی با خودته!

صبح که از خواب بیدار شد، تعریف می‌کرد که چه خوابی دیده. می‌گفت شهید صفر روحی رو توی خواب دیده که بهش اصرار می‌کرد که بیا پیش ما. خوابشو که تعریف کرد پا شد رفت گلزار شهدا.

فردا که با رفقایش حرکت می‌کردند به سمت منطقه، سر راه توی تهران، رفت با خواهرش خداحافظی کنه. به خواهرش می‌گفت: «شهدا منو دعوت کردند، باید برم...» این‌طوری شد که رفت و اسمش ماندگار شد!

روز دوم ماه رمضون، با زبون روزه. روزه‌اش رو با گلوله باز کرد؛ سر سفره اباعبدالله... با رمز خون.

«...این انقلاب هنوز به هدف نهایی نرسیده است و تا رسیدن به هدف باید سختی و مشکلات فراوانی را تحمل کنید، اما به خاطر خدا از پا ننشینید و پیش روید... ما همیشه از داخل ضربه خورده‌ایم و از منافقان، مواظب این شیطان‌صفتان باشید و گول آنها را نخورید، همچنان گوش به فرمان امام امت باشید و فقط فرمان او را اطاعت کنید...»   (از وصیت‌نامه)

معبر
علي سعادت | 17:38 - 24 مهر 1389برچسب:,
+ |
زندگينامه شهيد حسين خرازي


حسين خرازي در سال 1336 در اصفهان متولد شد. پس از پيروزي انقلاب اسلامي در حالي كه تجربه دوران سربازي قبل از انقلاب را به همراه داشت به جمع پاسداران انقلاب اسلامي پيوست و در سايه تدين، پشتكار و اخلاص خويش كار در حوزه دفاع نظامي از انقلاب را از پايين‌ترين رده يعني نگهباني و سپس پذيرفتن مسئوليت اسلحه خانه آغاز كرد.
حضور در صحنه‌هاي نبرد گنبد نخستين گام جدي حسين خرازي بود كه در بهمن و اسفند ماه 58 انجام گرفت و سپس با شدت گرفتن بحران كردستان به سنندج، پاوه و ديگر شهرهاي غرب كشور هجرت كرد.
او در سنندج اقدام به تشكيل گردان ضربت كرد كه به عنوان تنها نيروي واكنش سريع در منطقه توانست نقش موثري ايفا كند.
با شروع تجاوز رژيم بعثي عراق در 31/6/1359 كه به تصرف بخش وسيعي از جنوب و غرب كشور توسط متجاوزين انجاميد، همراه با ياران خود در گردان ضربت به دارخوين رفت و جبهه مستقل و فعالي را در شمال آبادان فرماندهي كرد كه عمليات فرمانده كل قوا در 21/3/1360 اوج اين مرحله از زندگي پر افتخار حسين است.
پس از عمليات ثامن الائمه (ع) كه به آزاد‌سازي آبادان از محاصره انجاميد، ماموريت يافت تا با استفاده و سازماندهي نيروهاي جبهه‌ي دارخوين، تيپ 14 امام حسين (ع) را تشكيل دهد. پس از آن و در مدتي حدود يكسال تيپ تحت فرماندهي ايشان توانست با اجراي مهم‌ترين عمليات و پذيرش حساس‌ترين و سخت‌ترين مانورها، سلسله عمليات طريق القدس، علي بن ابيطالب (ع) در منطقه چزابه، فتح‌المبين و بيت‌المقدس و پس از آن عمليات برون مرزي رمضان را انجام دهد.
در اين زمان حسين بيش از آن كه براي مردم ايران شناخته شده باشد نام او لرزه بر اندام فرماندهان ارتش صدام مي‌انداخت. پس از عمليات رمضان حسين به فرماندهي قرارگاه فتح يا سپاه سوم صاحب الزمان (عج) انتخاب شد كه چند لشكر از جمله لشكرهاي 8 نجف اشرف، 14 امام حسين، 25 كربلا و 44 قمر بني هاشم را تحت امر خود داشت. در اين مقطع حسين خرازي نقش يك ژنرال جوان را در هدايت عمليات محرم، والفجر مقدماتي و والفجر يك ايفا كرد و سپس به لشكر امام حسين (ع) بازگشت و تا لحظه شهادت در اين سمت باقي ماند.
در اين مقطع حسين كه پر تجربه‌ترين و مورد اعتماد‌ترين فرماندهان عملياتي جنگ بود سلسله عمليات والفجر 4، خيبر، بدر، والفجر 8، كربلاي 3، كربلاي 4 و كربلاي 5 را با روحيه‌اي شهادت طلب و همچنان خط شكن انجام داد.
در عمليات كربلاي 5 سپاه به پيشروي‌هاي خود تا آنجا ادامه داد كه توانست منطقه شماره يك ديدباني لشكر 11 عراق را فتح كند و اين مسئله باعث شد صدام دستورالعمل جديدي را صادر كند و آن چيزي نبود جز دستور استفاده از سلاح شيميايي.
پس از اين دستور صدام عراقي‌ها بصورت نامحدود از سلاح‌هاي شيميايي استفاده كردند و هيچ چيز جز جلوگيري از رسيدن ايران به بصره برايشان اهميت نداشت.
سرانجام زندگي پر افتخار حسين خرازي در سخت‌ترين عمليات رزمندگان اسلام عليه ظلم و تمام كفر يعني كربلاي 5 به اوج خود رسيد و در حالي كه قبل از آن و در سال 63 در عمليات خيبر در منطقه طلائيه دست راست خود را تقديم اسلام كرده بود و غم شهادت بيش از 10 هزار نفر از ياران خود را در سينه داشت، در شرايطي كه عمليات پيروزمندانه به پايان مي‌رسيد، در ظهر جمعه هشتم اسفند ماه 1365 به شهادت رسيد.
در جريان شهادت شهيد خرازي، صدا و سيماي عراق برنامه‌هاي خود را قطع مي‌كند و جشن و پايكوبي كند. اين خبر بيش از همه باعث خوشحالي ماهر عبدالرشيد فرمانده لشكر 7 زرهي عراق شد چرا كه نبرد اين دو فرمانده در عمليات‌هاي مختلف بسيار سخت بود و هميشه حسين خرازي با اقتدار پيروز مي‌شد.
شهيد حسين خرازي در وصيتنامه خود چنين مي‌گويد:
خدايا تا زمان عمليات فاصله زيادي نيست. خدايا به قول امام خميني تو فرمانده كل قوا هستي. خودت رزمندگانت را پيروز بگردان و شر صدام و كفر را از سر مسلمين بكن.
خدايا تو خود توبه مرا قبول كن و از فيض عظماي شهادت نصيب و بهره‌مندم ساز.
از همسرم خوب و ايثار گرم كمال تشكر و سپاسگذاري را دارم. ان‌اشاالله كه مرا مي‌بخشد حال كه الحمدالله خداوند لطف و كرم كرد و فرزندي عطا كرده است، نام او را مهدي يا زهرا اسم بگذار و از خوراك حلال و طيب به او بخوران و او را سرباز و طلبه امام زمان (عج) تربيت كن كه اين خود هديه‌اي است به پيشگاه خداوند باريتعالي و كاهشي باشد از عذاب قبر و آخرت و قيامت.
مي‌دانم در امر بيت‌المال امانتدار خوبي نبودم و زياده‌روي كردم. خلاصه برايم رد مظالم و آمرزش بطلبيد. والسلام
شهيد خرازي از جمله فرماندهاني بود كه در موقع آمدن به مرخصي به خانواده شهداي لشكر امام حسين (ع) سر مي‌زد و از احوالات خانواده ها مطلع مي‌شد و هميشه به بقيه پاسداران نيز سفارش مي‌كرد از اين امر قافل نشوند.
يكي ديگر از روحيات شهيد خرازي كه هميشه باعث تعجب رزمندگان لشكر امام حسين (ع) بود، نپوشيدن لباس پاسداري بود. ايشان همواره خود را بسيجي مي‌دانست و بر اين عقيده بود كه بايد با بقيه نيروها لشكر هم رنگ بود. شهيد خرازي دليل نپوشيدن لباس پاسداري را ترس ار غرور بيان ميكرد.
هر چند اكنون عده‌اي با اضافه كردن القاب طولاني براي اين شهيد و بسياري از شهداي ديگر ناخواسته بين شهيد و جوانان فاصله مي‌اندازند اما ايشان با تمام رزمندگان لشكر ارتباط عاطفي زيادي داشت.
شهيد خرازي همواره نيروهاي خود را سفارش مي‌كرده است اگر كاري براي خدا انجام دادند هرگز بازگو نكنند و معامله را فقط با خداي خود انجام دهند.

 

معبر
علي سعادت | 16:51 - 15 مهر 1389برچسب:زندگينامه,شهيد ,حسين ,خرازي,
+ |
زندگی نامه شهید حاج محمد ابراهیم همــت(قسمت سوم)

معلم فراری

 


دانش آموزان مدرسه درگوشی باهم صحبت مي‍كنند. بیشتر معلم‍ها بجای اینكه در دفتر بنشینند و چای بنوشند، درحیاط مدرسه قدم مي‍زنند و با بچه‍ ها صحبت مي‍كنند. آنها این‍كار را از معلم تاریخ یاد گرفته ‍اند. با این‍كار مي‍خواهند جای خالی معلم تاریخ را پر كنند.

معلم تاریخ چند روزی است فراری شده. چند روز پیش بود كه رفت جلوی صف و با یك سخنرانی داغ و كوبنده، جنایت‍های شاه و خاندانش را افشاء كرد و قبل از اینكه مأمورهای ساواك وارد مدرسه شوند، فرار كرد.

حالا سرلشكر ناجی برای دستگیری او جایزه تعیین كرده است.

یكی از بچه ها، درگوشی با ناظم صحبت مي‍كند. رنگ ناظم از ترس و دلهره زرد مي‍شود. درحالي‍كه دست و پایش را گم كرده ، هول‍ هولكی خودش را به دفتر مي‍رساند. مدیر وقتی رنگ و‍روی او را مي‍بیند، جا مي‍خورد.

ـ چی‍ شده، فاتحی ؟

ناظم آب دهانش را قورت مي‍دهد و جواب مي‍دهد : « جناب ذاكری، بچه ها ... بچه ها ... »

ـ جان بكن، بگو ببینم چی شده ؟

ـ جناب ذاكری، بچه ها مي‍گویند باز هم معلم تاریخ ...

آقای مدیر تا اسم معلم تاریخ را مي‍شنود، مثل برق گرفته ها از جا مي‍پرد و وحشت زده مي‍پرسد : « چی‍ گفتی، معلم تاریخ ؟! منظورت همت است ؟»

ـ همت باز هم مي‍خواهد اینجا سخنرانی كند.

ـ ببند آن دهنت را. با این حرف‍ها مي‍خواهی كار دستمان بدهی؟ همت فراری است، می فهمی؟ او جرأت نمي‍كند پایش را تو این مدرسه بگذارد.

ـ جناب ذاكری، بچه ها با گوش‍های خودشان از دهن معلم‍ها شنیده‍اند. من هم با گوش‍های خودم از بچه‍ها شنیده‍ام.

آقای مدیر كه هول كرده، می گوید : « حالا كی قرار است، همچین غلطی بكند ؟ »

ـ همین حالا !

ـ آخر الان كه همت اینجا نیست !

_ هرجا باشد، سر ساعت مثل جن خودش را مي‍رساند. بچه ها با معلمها قرار گذاشته اند وقتی زنگ را مي‍زنیم بجای اینكه به كلاس بروند، تو حیاط مدرسه صف بكشند برای شنیدن سخنرانی او.

ـ بچه‍ ها و معلم‍ ها غلط كرده‍اند. تو هم نمی ‍خواهد زنگ را بزنی. برو پشت بلندگو، بچه ها را كلاس به كلاس بفرست. هر معلم كه سركلاس نرفت، سه روز غیبت رد كن. مي‍روم به سرلشكر زنگ بزنم. دلم گواهی مي‍دهد امروز جایزه خوبی به من و تو مي‍رسد!

ناظم با خوشحالی به طرف بلندگو مي‍رود.

از بلندگو، اسم كلاس‍ها خوانده مي‍شود. بچه‍ ها به جای رفتن كلاس، سرصف مي‍ایستند. لحظاتی بعد، بیشتر كلاس‍ها در حیاط مدرسه صف مي‍كشند.

آقای مدیر میكروفون را از ناظم مي‍گیرد و شروع مي‍كند به داد وهوار و خط و نشان كشیدن. بعضی از معلم‍ها ترسیده ‍اند و به كلاس مي‍روند. بعضی بچه‍ ها هم به دنبال آنها راه مي‍افتند. در همان لحظه، در مدرسه باز مي‍شود. همت وارد مي‍شود. همه صلوات مي‍فرستند.

همت لبخند زنان جلوی صف مي‍رود و با معلم‍ها و دانش ‍آموزان احوال‍پرسی مي‍كند. لحظه‍ای بعد با صدای بلند شروع مي‍كند به سخنرانی.


 بسم الله الرحمن الرحیم.

 خبر به سرلشكر ناجی مي‍رسد. او ، هم خوشحال است و هم عصبانی. خوشحال از اینكه سرانجام آقای همت را به چنگ خواهد انداخت و عصبانی از اینكه چرا او باز هم موفق به سخنرانی شده!

ماشین‍های نظامی برای حركت آماده مي‍شوند. راننده سرلشكر، در ماشین را باز مي‍كند و با احترام تعارف مي‍كند. سگ پشمالوی سرلشكر به داخل ماشین مي‍پرد. سرلشكر در حالی كه هفت ‍تیرش را زیر پالتویش جاسازی مي‍كند سوار مي‍شود. راننده ، در را مي‍بندد. پشت فرمان مي‍نشیند و با سرعت حركت مي‍كند. ماشین‍های نظامی به دنبال ماشین سرلشكر راه مي‍افتند.

وقتی ماشین‍ها به مدرسه مي‍رسند، صدای سخنرانی همت شنیده مي‍شود. سرلشكر از خوشحالی نمي‍تواند جلوی خنده‍اش را بگیرد. ازماشین پیاده مي‍شود، هفت تیرش را مي‍كشد و به مأمورها اشاره مي‍كند تا مدرسه را محاصره كنند.

عرق سر و روی همت را گرفته. همه با اشتیاق به حرف‍های او گوش مي‍دهند.

مدیر با اضطراب و پریشانی در دفتر مدرسه قدم مي‍زند و به زمین وزمان فحش مي‍دهد. در همان لحظه صدای پارس سگی او را به خود مي‍آورد. سگ پشمالوی سرلشكر دوان‍دوان وارد مدرسه مي‍شود.

همت با دیدن سگ متوجه اوضاع مي‍شود اما به روی خودش نمي‍آورد. لحظاتی بعد، سرلشكر با دو مأمورمسلح وارد مدرسه مي‍شود.

مدیر و ناظم، در حالي‍كه به نشانه احترام دولا و راست مي‍شوند، نفس ‍زنان خودشان را به سرلشكر مي‍رسانند و دست او را مي‍بوسند. سرلشكر بدون اعتناء، درحالی كه به همت نگاه مي‍كند، نیشخند مي‍زند.

بعضی از معلم‍ها، اطراف همت را خالی مي‍كنند و آهسته از مدرسه خارج مي‍شوند. با خروج معلم‍ها، دانش ‍آموزان هم یكی یكی فرار مي‍كنند.

لحظه‍ای بعد، همت می ‍ماند و مأمورهایی كه او را دوره كرده اند. سرلشكر از خوشحالی قهقه ای مي‍زند و مي‍گوید : « موش به تله افتاد. زود دستبند بزنید، به افراد بگویید سوار بشوند، راه مي‍افتیم. »

همت به هرطرف نگاه مي‍كند، یك مأمور مي‍بیند. راه فراری نمي‍یابد. یكی از مأمورها، دستهای او را بالا مي‍آورد. دیگری به هردو دستش دستبند مي‍زند.

همت مي‍نشیند و به دور از چشم مأمورها، انگشتش را در حلقومش فرو برده، عق مي‍زند. یكی از مأمورها مي‍گوید: « چی شده؟ »

دیگری مي‍گوید:  « حالش خراب شده. »

سرلشكر مي‍گوید: « غلط كرده پدرسوخته. خودش را زده به موش مردگی. گولش را نخورید ... بیندازیدش تو ماشین، زودتر راه بیفتیم. »

همت باز هم عق مي‍زند و استفراغ مي‍كند. مأمورها خودشان را از اطراف او كنار مي‍كشند. سرلشكر درحالي‍كه جلوی بینی و دهانش را گرفته، قیافه‍اش را در هم مي‍كشد و كنار مي‍كشد. با عصبانیت یك لگد به شكم سگ مي‍زند و فریاد مي‍كشد: « این پدرسوخته را ببریدش دستشویی، دست وصورت كثیفش را بشوید، زودتر راه بیفتیم. تند باشید. »

پیش ‍از آنكه كسی همت را به طرف دستشویی ببرد، او خود به طرف دستشویی راه مي‍افتد. وقتی وارد دستشویی مي‍شود، در را از پشت قفل مي‍كند. دو مأمور مسلح جلوی در به انتظار مي‍ایستند.

از داخل دستشویی، صدای شرشر آب و عق ‍زدن همت شنیده مي‍شود. مأمورها به حالتی چندش‍آور قیافه هایشان را در هم مي‍كشند.

لحظات از پی هم مي‍گذرد. صدای عق زدن همت دیگر شنیده نمي‍شود. تنها صدای شرشر آب، سكوت را مي‍شكند. سرلشكر در راهرو قدم مي‍زند و به ساعتش نگاه مي‍كند. او كه حسابی كلافه شده، به مأمورها مي‍گوید: « رفت دست وصورتش را بشوید یا دوش بگیرد ؟ بروید تو ببینید چه غلطی مي‍كند. »

یكی ازمأمورها، دستگیره در را می فشارد، اما در باز نمي‍شود.

ـ در قفل است قربان!

ـ غلط كرده، قفلش كرده. بگو زود بازش كند تا دستشویی را روی سرش خراب نكرده‍ایم.

مأمورها همت را با داد و فریاد تهدید مي‍كنند، اما صدایی شنیده نمي‍شود. سرلشكر دستور مي‍دهد در را بشكنند. مأمورها هجوم مي‍آورند، با مشت و لگد به در مي‍كوبند و آن را مي‍شكنند. دستشویی خالی است، شیر آب باز است و پنجره دستشویی نیز !

سرلشكر وقتی این صحنه را مي‍بیند، مثل دیوانه ها به اطرافیانش حمله مي‍كند. مدیر و ناظم كه هنوز به جایزه فكر مي‍كنند، در زیر مشت و لگد سرلشكر نقش زمین مي‍شوند.

 

 

 

شهید همت به روایت شهید آوینی

من هرگز اجازه نمی دهم که صدای

 

حــاج همـــت

 

در درونم گم شود اين سردار خيبر، قلعه قلب مرا نيز فتح کرده است.

شهيد سيد مرتضی آوينی


معبر
علي سعادت | 16:34 - 13 مهر 1389برچسب:شهید, حاج محمد, ابراهیم همــت,زندگی نامه,
+ |
زندگی نامه شهید حاج محمد ابراهیم همــت(قسمت دوم)

نقش شهید در كردستان و مقابله با ضدانقلاب:

شهید همت در خرداد سال 1359 به منطقه كردستان كه بخش‍هایی از آن در چنگال گروهك‍های مزدور گرفتار شده بود، اعزام گردید. ایشان با توكل به خدا و عزمی راسخ مبارزه بي‍امان و همه جانبه‍ای را علیه عوامل استكبار جهانی و گروهك‍ های خودفروخته در كردستان شروع  كرد و هر روز عرصه را برآنها تنگ‍تر نمود. از طرفی در جهت جذب مردم محروم كُرد و رفع مشكلات آنان به سهم خود تلاش داشت و برای مقابله با فقر فرهنگی منطقه اهتمام چشمگیری از خود نشان می داد تا جایی كه هنگام ترك آنجا، مردم منطقه گریه مي‍كردند و حتی تحصن نموده و نمي‍خواستند از این بزرگوار جدا شوند.

رشادت‍ های او دربرخورد با گروهك‍ های یاغی قابل تحسین وستایش است. براساس آماری كه از یادداشت‍ های آن شهید به‍دست آمده است، سپاه پاسداران پاوه از مهر 59 تا دي‍ماه 60 (بافرماندهی مدبرانه او) عملیات موفق در خصوص پاكسازی روستاها از وجود اشرار، آزادسازی ارتفاعات و درگیری با نیروهای ارتش بعث داشته است.

 
گوشه ای از خاطرات كردستان به قلم شهید :

« در هفدهم مهرماه 1360 با عنایت خدای منان و همكاری بي‍دریغ سپاه نیرومند مریوان، پاكسازی منطقه «اورمان» با هفت روستای محروم آن به‍انجام رساند و به خواست خدا و امدادهای غیبی، «حزب رزگاری» به كلی از بین رفت. حدود 300 تن از خودباختگان سیه‍بخت، تسلیم قوای اسلام گردیدند. یكصد تن به هلاكت رسیدند و بیش از 600 قبضه اسلحه به دست سپاهیان توانمند اسلام افتاد.

پاسداران رشید با همت ومردانگی به زدودن ناپاكان مزاحم از منطقه نوسود و پاوه پرداختند و كار این پاكسازی و زدودن جنایتكاران پست، تا مرز عراق ادامه یافت.

این پیروزی و دشمن سوزی، در عملیات بزرگ و بالنده محمّدرسول الله ص و با رمز «لااله الا الله»  به‍دست آمد.

در مبارزات بي‍امان یك ساله، 362 نفر از فریب‍ خوردگان « دمكرات، كومله، فدایی و رزگاری» با همه سلاح‍های مخرب و آتشین خود تسلیم سپاه پاوه شدند و امان‍ نامه دریافت نمودند.

همزمان با تسلیم شدن آنان، 44 سرباز و درجه دار عراقی نیز به آغوش پرمهر اسلام پناهنده شده و به تهران انتقال یافتند.

منطقه پاوه و نوسود به جهنمی هستی سوز برای اشرار خدانشناس تبدیل گشت، قدرت وتحرك آن ناپاكان دیوسیرت رو به اضمحلال و نابودی گذاشت، بطوری كه تسلیم و فرار را تنها راه نجات خود یافتند. در اندك مدتی آن منطقه آشو ب‍خیز و ناامن كه میدان تك‍تازی اشرار شده بود به یك سرزمین امن تبدیل گردید. »

 

شهید همت و دفاع مقدس:

پس از شروع جنگ تحمیلی از سوی رژیم متجاوز عراق، شهید همت به صحنه كارزار وارد شد و درطی سالیان حضور در جبهه‍ های نبرد، خدمات شایان توجهی برجای گذاشت و افتخارها آفرید.

او و سردار رشید اسلام، حاج احمد متوسلیان، به دستور فرماندهی محترم كل سپاه مأموریت یافتند ضمن اعزام به جبهه جنوب، تیپ محمدرسول الله (ص) را تشكیل دهند.

در عملیات سراسری فتح المبین، مسؤولیت قسمتی از كل عملیات به عهده این سردار دلاور بود. موفقیت عملیات درمنطقه كوهستانی «شاوریه» مرهون ایثار و تلاش این سردار بزرگ و همرزمان اوست.

شهید همت در عملیات پیروزمند بیت ‍المقدس در سمت معاونت تیپ محمدرسول الله (ص) فعالیت و تلاش تحسین برانگیزی را در شكستن محاصره جاده شلمچه ـ خرمشهر انجام داد و به حق مي‍توان گفت كه او یگان تحت امرش سهم بسزایی در فتح خرمشهر داشته ‍اند و با اینكه منطقه عملیاتی دشت بود، شهید حاج همت با استفاده از بهترین تدبیر نظامی به نحو مطلوبی فرماندهی كرد.

در سال 1361 با توجه به شعله ور شدن آتش فتنه و جنگ در جنوب لبنان به منظور یاری رساندن به مردم مسلمان و مظلوم لبنان كه مورد هجوم ناجوانمردانه رژیم صهیونیستی قرار گرفته بود راهی آن دیار شد و پس از دو ماه حضور در این خطه به میهن اسلامی بازگشت و درمحور جنگ وجهاد قرارگرفت.

با شروع عملیات رمضان در تاریخ 23/4/1361 درمنطقه «شرق بصره» فرماندهی تیپ 27 حضرت رسول اكرم (ص) را برعهده گرفت و بعدها با ارتقای این یگان به لشكر، تا زمان شهادتش در سمت فرماندهی انجام وظیفه نمود. پس از آن در عملیات مسلم بن‍ عقیل و محرم ـ كه او فرمانده قرارگاه ظفر بود ـ سلحشورانه با دشمن زبون جنگید. در عملیات والفجر مقدماتی بود كه شهیدحاج همت، مسؤولیت سپاه یازدهم قدر را كه شامل لشكر 27 حضرت محمدرسول الله (ص) ، لشكر 31 عاشورا، لشكر 5 نصر و تیپ 10 سیدالشهدا (ع) بود، برعهده گرفت.

سرعت عمل و صلابت رزمندگان لشكر 27 تحت فرماندهی ایشان در عملیات والفجر 4 و تصرف ارتفاعات كاني‍مانگا در آن مقاطع از خاطره ها محو نمي‍شود.

صلابت، اقتدار و استقامت فراموش‍نشدنی این شهید والامقام و رزمندگان لشكر محمدرسول‍الله (ص) در جریان عملیات خیبر درمنطقه طلائیه و تصرف جزایرمجنون و حفظ آن با وجود پاتك‍های شدید دشمن، از افتخارات تاریخ جنگ محسوب مي‍گردد.

مقاومت و پایداری آنان در این جزایر به قدری تحسین برانگیز بود كه حتی فرمانده سپاه سوم عراق در یكی از اظهاراتش گفته بود :

« ... ما آنقدر آتش بر جزایر مجنون فرو ریختیم و آنچنان آنجا را بمباران شدید نمودیم كه از جزایر مجنون جز تلی خاكستر چیز دیگری باقی نیست! »

اما شهید همت بدون هراس و ترس از دشمن و با وجود بي‍خوابي‍های مكرر همچنان به ادای تكلیف و اجرای فرمان حضرت امام خمینی (ره) مبنی برحفظ‍جزایر می اندیشید و خطاب به برادران بسیجی مي‍گفت :

« برادران، امروز مسأله ما، مسأله اسلام و حفظ و حراست از حریم قرآن است. بدون تردید یا همه باید پرچم سرخ عاشورایی حسین (ع) را به دوش كشیم و قداست مكتبمان، مملكت و ناموسمان را پاسداری و حراست كنیم و با گوشت و خون به حفظ جزیره، همت نمائیم، یا اینكه پرچم ذلت و تسلیم را درمقابل دشمنان خدا بالا ببریم و این ننگ و بدبختی را به دامن مطهر اعتقادمان روا داریم، كه اطمینان دارم شما طالبان حریت و شرف هستید، نه ننگ و بدنامی. »

 

ویژگي‍های برجسته شهید :

او عارفی وارسته، ایثارگری سلحشور و اسوه‍ای برای دیگران بود كه جز خدا به چیز دیگری نمی اندیشید و به عشق رسیدن به هدف متعالی و كسب رضای خدا و حضرت احدیت، شب و روز تلاش مي‍كرد و سخت‍ترین و مشكل‍ترین مسؤولیت های نظامی را با كمال خوشرویی و اشتیاق و آرامش ‍خاطر مي‍پذیرفت.

سردار رحیم صفوی درباره وی چنین مي‍گوید :

« او انسانی بود كه برای خدا كار مي‍كرد و اخلاص در عمل از ویژگي‍های بارز اوست. ایشان یكی از افراد درجه اولی بود كه همیشه مأموریت‍ های سنگین برعهده ‍اش قرار داشت. حاج همت مثل مالك اشتر بود كه با خضوع و خشوعی كه درمقابل خدا و در برابر دلاورمردان بسیجی داشت، درمقابله با دشمن همچون شیری غرّان از مصادیق «اشداء علی الكفار، رحماء بینهم» بود. همت كسی بود كه برای این انقلاب همه چیز خودش را فدا كرد و از زندگیش گذشت. او واقعاً به امرولایت اعتقادكامل داشت و حاضر بود در این راه جان بدهد، كه عاقبت هم چنین كرد. همیشه سفارش مي‍كرد كه دستورات را باید موبه‍مو اجرا كرد. وقتی دستوری هرچند خلاف نظرش به وی ابلاغ مي‍شد، از آن دفاع مي‍كرد. ابراهیم از زمان طفولیت، روحی لطیف،عبادی و نیایشگر داشت. »

پدر بزرگوارش مي‍گوید :

« محمدابراهیم از سن 10 سالگی تا لحظه شهادت در تمام فراز ونشیب‍های سیاسی ونظامی، هرگز نمازش ترك نشد. روزی از یك سفرطولانی و خسته كننده به منزل بازگشت. پس از استراحت مختصر، شب فرا رسید. ابراهیم آن شب را با همه خستگي‍هایش تا پگاه، به نماز ونیایش ایستاد و وقتی مادرش او را به استراحت سفارش نمود، گفت: مادر! حال عجیبی داشتم. ای كاش به سراغم نمی ‍آمدی و آن حالت زیبای روحانی را از من نمي‍گرفتی.»

این انسان پارسا تا آخرین لحظات حیات خود، دست از دعا ونیایش برنداشت. نماز اول وقت را برهمه چیز مقدم مي‍شمرد و قرآن و توسل برنامه روزانه او بود. او به راستی همه چیزش را فدای انقلاب كرده بود. آن چیزی كه برای او مطرح نبود خواب وخوراك و استراحت بود. هر زمان كه برای دیدار خانواده‍اش به شهرضا مي‍رفت، درآنجا لحظه‍ای از گره‍ گشایی مشكلات و گرفتاري‍های مردم بازنمي‍ایستاد و دائماً در اندیشه انجام خدمتی به خلق‍الله بود.

شهید همت آنچنان با جبهه وجنگ عجین شده بود كه در طول حیات نظامی خود فرزند بزرگش را فقط شش بار و فرزند كوچكتر خود را تنها یكبار در آغوش گرفته بود.

او بسان شمع مي‍سوخت و چونان چشمه‍ساران درحال جوشش بود و یك آن از تحرك باز نمي‍ایستاد. روحیه ایثار و استقامت او شگفت انگیز بود. حتی جیره و سهمیه لباس خود را به دیگران مي‍بخشید و با همان كم، قانع بود و درپاسخ كسانی كه مي‍پرسیدند چرا لباس خود را كه به آن نیازمند بودی، بخشیدی؟ مي‍گفت: « من پنج سال است كه یك اوركت دارم و هنوز قابل استفاده است! »

او فرماندهی مدیرو مدبّر بود. قدرت عجیبی درمدیریت داشت. آن هم یك مدیریت سالم در اداره كارها و نیروها. با وجود آنكه به مسائل عاطفی و نیز اصول‍مدیریت احترام مي‍گذاشت و عمل مي‍كرد، درعین حال هنگام فرماندهی قاطع بود. او نیروهای تحت امر خود را خوب توجیه مي‍كرد و نظارت و پیگیری خوبی نیز داشت. كسی را كه در انجام دستورات كوتاهی مي‍نمود بازخواست مي‍كرد و كسی را كه خوب عمل مي‍كرد تشویق مي‍نمود.

بینش سیاسی بُعد دیگری از شخصیت والای او به شمار مي‍رفت. به مسائل لبنان و فلسطین وسایر كشورهای اسلامی بسیار مي‍اندیشید و آنچنان از اوضاع آنجا مطلع بود كه گویی سالیان درازی در آن سامان با دشمنان خدا و رسول ص درستیز بوده است. او با وجود مشغله فراوان از مطالعه غافل نبود و نسبت به مسائل سیاسی روز شناخت وسیعی داشت.

از ویژگي‍های اخلاقی شهید همت برخورد دوستانه او با بسیحیان جان بركف بود. به بسیجیان عشق مي‍ورزید و همواره در سخنانش از این مجاهدان مخلص تمجید و قدرشناسی مي‍كرد. « من خاك پای بسیجي‍ها هم نمي‍شوم. ای كاش من یك بسیجی بودم و در سنگر نبرد از آنان جدا نمي‍شدم.»

وقتی درسنگرهای نبرد، غذای گرم برای شهید همت مي‍آوردند سؤال مي‍كرد : آیا نیروهای خط مقدّم و دیگر اعضای همرزممان در سنگرها همین غذا را مي‍خورند یا خیر؟ و تا مطمئن نمي‍شد دست به غذا نمي‍زد.

شهیدهمت همواره برای رعایت حقوق بسیجیان به مسؤلان امر تأكید و توصیه داشت. او كه از روحیه ایثار واستقامت كم‍نظیری برخوردار بود، با برخوردها و صفات اخلاقي‍اش در واقع معلمی نمونه و سرمشقی خوب برای پاسداران و بسیجیان بود و خود به آنچه مي‍گفت، عمل مي‍كرد. عشق وعلاقه نیروها به او نیز از همین راز سرچشمه مي‍گرفت. برای شهید همت مطرح نبود كه چكاره است، فرمانده است یا نه. همت یك رزمنده بود، همت هم مرد جنگ بود و هم معلمی وارسته.

 

نحوه شهادت :

شهید همت در جریان عملیات خیبر به برادران گفته بود: «باید مقاومت كرده و مانع از بازپس‍گیری مناطق تصرف شده، توسط دشمن شد. یا همه این‍جا شهید مي‍شویم ویا جزیره مجنون را نگه مي‍داریم.» رزمندگان لشكر نیز با تمام توان دربرابر دشمن مردانه ایستادگی كردند. حاجی جلو رفته بود تا وضع جبهه توحید را از نزدیك بررسی كند، كه گلوله توپ در نزدیكی اش اصابت مي‍كند و این سردار دلاور به همراه معاونش، شهید اكبر زجاجی، دعوت حق را لبیك گفتند و سرانجام در 24 اسفند سال  62 در عملیات خیبر به لقاء خداوند شتافتند.

خاطراتی از شهید همت

 

خاطره ۱


هر وقت با او از ازدواج صحبت مي‌كردیم لبخند مي‌زد و مي‌گفت‌: "من همسری مي‌خواهم كه تا پشت كوههای لبنان با من باشد چون بعد از جنگ تازه نوبت آزادسازی قدس است‌." فكر مي‌كردیم شوخی مي‌كند اما آینده ثابت كرد كه او واقعا چنین مي‌خواست‌. در دیماه سال هزار و سیصد و شصت ابراهیم ازدواج كرد‌. همسر او شیرزنی بود از تبار زینبیان‌. زندگی ساده و پر مشقت آنان تنها دو سال و دو ماه به طول انجامید از زبان این بانوی استوار شنیدم كه مي‌گفت‌:

            عشق در دانه است و من غواص و دریا میكده                      سر فرو بردم در اینجا تا كجا سر بر كنم
            عاشقان را گر در آتش مي‌پسندد لطف دوست                    تنگ چشمم گر نظر در چشمه كوثر كنم

بعد از جاری شدن خطبه عقد به مزار شهدای شهر رفتیم و زیارتی كردیم و بعد راهی سفر شدیم‌. مدتی در پاوه زندگی كردیم و بعد هم بدلیل احساس نیاز به نیروهای رزمنده به جبهه‌های جنوب رفتیم من در دزفول ساكن شدم‌. پس از مدت زیادی گشتن اطاقی برای سكونت پیدا كردیم كه محل نگهداری مرغ و جوجه بود‌. تمیز كردن اطاق مدت زیادی طول كشید و بسیار سخت انجام شد‌. فرش و موكت نداشتیم كف اطاق را با دو پتوی سربازی پوشاندم و ملحفه سفیدی را دو لایه كردم و به پشت پنجره آویختم‌. به بازار رفتم و یك قوری با دو استكان و دو بشقاب و دو كاسه خریدم‌. تازه پس از گذشت یك ماه سر و سامان مي‌گرفتیم اما مشكل عقربها حل نمي‌شد‌. حدود بیست و پنج عقرب در خانه كشتم‌. بدلیل مشغله زیاد حاج ابراهیم اغلب نیمه‌های شب به خانه مي‌آمد و سپیده‌دم از خانه خارج مي‌شد‌. شاید در این دو سال ما یك ۲۴ ساعت بطور كامل در كنار هم نبودیم‌. این زندگی ساده كه تمام داراییش در صندوق عقب یك ماشین جای می‌گرفت همین قدر كوتاه بود‌. 

 

خاطره ۲


سال ۱۳۵۹ بود تاخت و تاز عناصر تجزیه‌طلب و ضد انقلابیون كردستان را ناامن كرده بود ابراهیم دیگر طاقت ماندن نداشت بار سفر بست و رهسپار پاوه شد‌. در بدو ورود از سوی شهید ناصر كاظمی مسوول روابط عمومی سپاه پاوه شده و در كنار شهیدانی چون چمران‌، كاظمي‌، بروجردی و قاضی به مبارزات خود ادامه مي‌داد‌. خلوص و صمیمیت آنان به حدی بود كه مردم كردستان آنها را از خود مي‌دانستند و دوستی عمیقی در بین آنان ایجاد شده بود‌. ناصر كاظمی توفیق حضور یافت و به دیدن معبود شتافت‌. ابراهیم در پست فرماندهی عملیات‌ها به خدمت مشغول و پس از مدتی بدلیل لیاقت و كاردانی كه از خود نشان داد به فرماندهی سپاه پاوه برگزیده شد‌. از سال هزار و سیصد و پنجاه و نه تا سال هزار و سیصد و شصت‌، بیست و پنج عملیات موفقیت‌آمیز جهت پاكسازی روستاهای كردستان از ضد انقلاب انجام شد كه در طی این عملیاتها درگیري‌هایی نیز با دشمن بعثی بوقوع پیوست‌.

 

خاطره ۳


محمدابراهیم تحصیلات خود را در شهرضا و اصفهان تا فارغالتحصیلی از دانشسرای این شهر ادامه داد و در سال ۱۳۵۴ به سربازی اعزام شد‌. فرمانده لشكر او را مسوول آشپزخانه كرد‌. ماه مبارك رمضان از راه رسید‌. ابراهیم به بچه‌ها خبر داد كسانیكه روزه مي‌گیرند مي‌توانند برای گرفتن سحری به آشپزخانه بیایند‌. سرلشكر ناجی فرمانده گردان از این موضوع مطلع شد و او را بازداشت كرد‌. پس از اتمام بازداشت ابراهیم باز هم به كار خود ادامه داد‌. خبر رسید كه سرلشگر ناجی قرار است نیمه شب برای سركشی به آشپزخانه بیاید‌. ابراهیم فكری كرد و به دوستان خود گفت باید كاری كنیم كه تا آخر ماه رمضان نتواند مزاحمتی برای ما ایجاد كند‌. كف آشپز خانه را خوب شستند و یك حلب روغن روی آن خالی كردند‌. ساعتی بعد صدایی در آشپزخانه به گوش رسید، فرمانده چنان به زمین خورده بود كه تا آخر ماه رمضان در بیمارستان بستری شد‌. استخوان شكسته او تا مدتها عذابش می‌داد‌

معبر
علي سعادت | 16:34 - 12 مهر 1389برچسب:شهید, حاج محمد, ابراهیم همــت,زندگی نامه,
+ |
زندگی نامه شهید حاج محمد ابراهیم همــت(قسمت اول)

زندگی نامه شهید حاج محمد ابراهیم همــت

 

 


به روز 12 فروردین 1334 ه.ش در شهرضا در خانواده ای مستضعف و متدین بدنیا آمد. او در رحم مادر بود كه پدر و مادرش عازم كربلای معلّی و زیارت قبرسالارشهیدان و دیگر شهدای آن دیار شدند و مادر با تنفس شمیم روحبخش كربلا، عطر عاشورایی را به این امانت الهی دمید.

محمد ابراهیم درسایه محبّت‍ های پدر ومادر پاكدامن، وارسته و مهربانش دوران كودكی را پشت‍سر گذاشت و بعد وارد مدرسه شد. در دوران تحصیلش از هوش واستعداد فوق‍العاده‍ای برخوردار بود و با موفقیت تمام دوران دبستان و دبیرستان را پشت سر گذاشت.

هنگام فراغت از تحصیل بویژه در تعطیلات تابستانی با كار وتلاش فراوان مخارج شخصی خود را برای تحصیل بدست مي‍آورد و از این راه به خانواده زحمتكش خود كمك قابل توجه ای مي‍كرد. او با شور ونشاط و مهر و محبت و صمیمیتی كه داشت به محیط گرم خانواده صفا و صمیمیت دیگری مي‍بخشید.

پدرش از دوران كودكی او چنین مي‍گوید: « هنگامی كه خسته از كار روزانه به خانه برمي‍گشتم، دیدن فرزندم تمامی خستگي‍ها و مرارت‍ها را از وجودم پاك مي‍كرد و اگر شبی او را نمي‍دیدم برایم بسیار تلخ و ناگوار بود. »

اشتیاق محمد ابراهیم به قرآن و فراگیری آن باعث مي‍شد كه از مادرش با اصرار بخواهد كه به او قرآن یاد بدهد و او را در حفظ سوره‍ ها كمك كند. این علاقه تا حدی بود كه از آغاز رفتن به دبیرستان توانست قرائت كتاب ‍آسمانی قرآن را كاملاً فرا گیرد و برخی از سوره‍ه ای كوچك را نیز حفظ كند.

 

 

 

 
دوران سربازی :

 

 

 

در سال 1352 مقطع دبیرستان را با موفقیت پشت سرگذاشت و پس از اخذ دیپلم با نمرات عالی در دانشسرای اصفهان به ادامه‍ تحصیل پرداخت. پس از دریافت مدرك تحصیلی به سربازی رفت ـ به گفته خودش تلخ ‍ترین دوران عمرش همان دوسال سربازی بود ـ در لشكر توپخانه اصفهان مسؤولیت آشپزخانه به عهده او گذاشته شده بود.

ماه مبارك ‍رمضان فرا رسید، ابراهیم در میان برخی از سربازان همفكر خود به دیگر سربازان پیام فرستاد كه آنها هم اگر سعی كنند تمام روزهای رمضان را روزه بگیرند، مي‍توانند به هنگام سحری به آشپزخانه بیایند. «ناجی» معدوم فرمانده لشكر، وقتی كه از این توصیه ابراهیم و روزه گرفتن عده‍ای از سربازان مطلع شد، دستور داد همه سربازان به خط شوند و همگی بدون استثناء آب بنوشند و روزه خود را باطل كنند. پس از این جریان ابراهیم گفته بود: « اگر آن روز با چند تیر مغزم را متلاشی مي‍كردند برایم گواراتر از این بود كه با چشمان خود ببینم كه چگونه این از خدا بي‍خبران فرمان مي‍دهند تا حرمت مقدس ‍ترین فریضه دینمان را بشكنیم و تكلیف الهی را زیرپا بگذاریم. »

امّا این دوسال برای شخصی چون ابراهیم چندان خالی از لطف هم نبود؛ زیرا در همین مدت توانست با برخی از جوانان روشنفكر و انقلابی مخالف رژیم ستم شاهی آشنا شود و به تعدادی از كتب ممنوعه (از نظر ساواك) دست یابد. مطالعه آن كتاب‍ها كه مخفیانه و توسط برخی از دوستان، برایش فراهم مي‍شد تأثیر عمیق و سازنده‍ای در روح و جان محمدابراهیم گذاشت و به روشنایی اندیشه و انتخاب راهش كمك شایانی كرد. مطالعه همان كتاب‍ها و برخورد و آشنایی با بعضی از دوستان، باعث شد كه ابراهیم فعالیت‍ های خود را علیه رژیم ستمشاهی آغاز كند و به روشنگری مردم و افشای چهره طاغوت بپردازد.

 

 

 

 
دوران معلمی:

 

 

 

پس از پایان دوران سربازی و بازگشت به زادگاهش شغل معلمی را برگزید. در روستاها مشغول تدریس شد و به تعلیم فرزندان این مرز و بوم همت گماشت. ابراهیم در این دوران نیز با تعدادی از روحانیون متعهد و انقلابی ارتباط پیدا كرد و در اثر مجالست با آنها با شخصیت حضرت امام (ره) بیشتر آشنا شد. به دنبال این آشنایی و شناخت، سعی مي‍كرد تا در محیط مدرسه و كلاس درس، دانش آموزان را با معارف اسلامی و اندیشه های انقلابی حضرت امام (ره) و یارانش آشنا كند.

او در تشویق و ترغیب دانش آموزان به مطالعه و كسب بینش و آگاهی سعی وافری داشت و همین امور سبب شد كه چندین نوبت از طرف ساواك به او اخطار شود. لیكن روح بزرگ و بي‍باك او به همه آن اخطارها بی اعتنا بود و هدف و راهش را بدون اندك تزلزلی پی مي‍گرفت و از تربیت شاگردان خود لحظه ‍ای غفلت نمي‍ورزید.

با گسترش تدریجی انقلاب اسلامی، ابراهیم پرچمداری جوانان مبارز شهرضا را برعهده گرفت. پس از انتقال وی به شهرضا برای تدریس در مدارس شهر، ارتباطش با حوزه علمیه قم برقرار شد و بطور مستمر برای گرفتن رهنمود، ملاقات با روحانیون و دریافت اعلامیه و نوار به قم رفت وآمد مي‍كرد.

سخنراني‍های پرشور و آتشین او علیه رژیم كه بدون مصلحت اندیشی انجام مي‍شد، مأمورین رژیم را به تعقیب وی واداشته بود، به گونه ای كه او شهربه شهر مي‍گشت تا از دستگیری درامان باشد. نخست به شهر فیروزآباد رفت و مدتی در آنجا دست به تبلیغ و ارشاد مردم زد. پس از چندی به یاسوج رفت. موقعی كه درصدد دستگیری وی برآمدند به دوگنبدان عزیمت كرد و سپس به اهواز رفت و در آنجا سكنی گزید. در این دوران اقشار مختلف در اعتراض به رژیم ستمشاهی و اعمال وحشیانه اش عكس العمل نشان مي‍دادند و ابراهیم احساس كرد كه برای سازماندهی تظاهرات باید به شهرضا برگردد.

بعد از بازگشت به شهر خود در كشاندن مردم به خیابان‍ها و انجام تظاهرات علیه رژیم، فعالیت و كوشش خود را افزایش داد تا اینكه در یكی از راهپیمایي‍های پرشورمردمی، قطعنامه مهمی كه یكی از بندهای آن انحلال ساواك بود، توسط شهید همت قرائت شد. به دنبال آن فرمان ترور و اعدام ایشان توسط فرماندار نظامی اصفهان، سرلشكر معدوم «ناجی»، صادر گردید.

مأموران رژیم در هرفرصتی در پی آن بودند كه این فرزند شجاع و رشید اسلام را از پای درآورند، ولی او با تغییر لباس وقیافه، مبارزات ضد دولتی خود را دنبال مي‍كرد تا اینكه انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی ره، به پیروزی رسید.

 

 
فعالیت های پس از پیروزی انقلاب:

 

پیروزی انقلاب در جهت ایجاد نظم ودفاع از شهر و راه اندازی كمیته انقلاب اسلامی شهرضا نقش اساسی داشت. او از جمله كسانی بود كه سپاه شهرضا را با كمك دوتن از برادران خود و سه تن از دوستانش تشكیل داد.

 

درایت و نفوذ خانوادگی كه درشهر داشتند مكانی را بعنوان مقر سپاه دراختیار گرفته و مقادیر قابل توجهی سلاح از شهربانی شهر به آنجا منتقل كردند و از طریق مردم، سایر مایحتاج و نیازمندي‍ها را رفع كردند.

 

به تدریج عناصر حزب اللهی به عضویت سپاه درآمدند. هنگامی كه مجموعه سپاه سازمان پیدا كرد، او مسؤولیت روابط عمومی سپاه را به عهده داشت.

به همت این شهید بزرگوار و فعالیت‍های شبانه‍روزی برادران پاسدار در سال 58، یاغیان و اشرار اطراف شهرضا كه به آزار واذیت مردم مي‍پرداختند، دستگیر و به دادگاه انقلاب اسلامی تحویل داده شدند و شهر از لوث وجود افراد شرور و قاچاقچی پاكسازی گردید.

از كارهای اساسی ایشان در این مقطع، سامان بخشیدن به فعالیت‍های فرهنگی، تبلیغی منطقه بود كه در آگاه ساختن جوانان و ایجاد شور انقلابی تأثیر بسزایی داشت.

اواخر سال 58 برحسب ضرورت و به دلیل تجربیات گران‍بهای او در زمینه امور فرهنگی به خرمشهر و سپس به بندر چابهار و كنارك (در استان سیستان و بلوچستان) عزیمت كرد و به فعالیت‍های گسترده فرهنگی پرداخت.

 

 

معبر
علي سعادت | 16:34 - 11 مهر 1389برچسب:شهید, حاج محمد, ابراهیم همــت,زندگی نامه,
+ |
شهيد مرتضي ياغچيان

بسم رب

زندگينامه

شهيد مرتضي ياغچيان درتيرماه سال ۱۳۳۵ به دنيا آمد‌. در كودكي علاوه بر تحصيل به مجالس‌عزاداري و قرآن نيز مي‌رفت‌. دوران ابتدايي را در مدرسه "ناصرخسرو" تبريز گذراند دوران راهنمايي در مدرسه نجات سپري شد‌. در سال ۱۳۵۶ موفق به دريافت مدرك ديپلم در رشته مدلسازي از هنرستان صنعتي تبريز شد‌. براي طي دوره سربازي به حوزه نظام وظيفه معرفي شد‌.
زماني كه امام‌(ره‌) فرمان فرار سربازان از پادگانها را دادند‌. ايشان نيز مانند مردم انقلابي ايران در تظاهرات و تجمعات ضد طاغوتي شركت كرد‌. بعد از پيروزي انقلاب‌، به عضويت سپاه درآمد‌. و تصدي تسليحات سپاه تبريز كه اهميت زيادي در آن ايام داشت با او بود‌. از مسئوليت وي يادها و خاطرات بسياري درذهن تمامي مسئولين سپاه آن زمان مانده است‌. همچنين مردم خاطرات زيادي از مبارزات او در "غائله حزب خلق مسلمان‌" تبريز و آشوب گروههاي ديگر دارند‌. وي در تسخير مقر فرماندهي اين حزب كه در ميدان منجم تبريز واقع بود رشادتهاي بسياري از خود نشان داد‌. در تيرماه سال ۵۹ وي به همراه برادر احمد پنجه شكار امور اجرايي مربوط به ستاد عملياتي سپاه را به عهده گرفت‌. وي تحت عنوان مسئول تجهيزات تبريز و معاون اطلاعات عمليات انجام وظيفه نمود و پس از طي اين دوره‌ها به شيراز اعزام شد تا يك دوره هوابرد را در آنجا بگذراند و پس از آن جزء اولين نيروهاي سپاه به جبهه اعزام شد‌.
در اين مدت وي بارها مجروح و هر بار قبل از بهبودي كامل باز به جبهه مي‌رفت‌. مدتي بعد به دستور حضرت آيت‌الله مدني به سمت مسئول عمليات سپاه مراغه منصوب شد‌. در عمليات بيت‌المقدس با سمت مسئول محور تيپ حضور داشت و در عمليات رمضان معاون تيپ عاشورا شد‌. زماني كه تيپ عاشورا به لشكر عاشورا تبديل شد مرتضي به سمت معاون دوم لشكر منصوب گرديد‌. پس از شركت در عملياتهاي والفجر مقدماتي‌، والفجر ۲، والفجر۴ با همان سمت و با تلاش بيشتر نوبت به شركت درعمليات خيبر رسيد‌. آنان با جانفشاني از پل حميد و جزاير مجنون دفاع كردند‌. شهيد ياغچيان در حين عمليات به شهادت رسيد‌.

معبر
علي سعادت | 16:34 - 5 آبان 1389برچسب:شهيد ,مرتضي, ياغچيان,زندگی نامه,
+ |
شهيد حسن شفيع‌زاده

بسم رب الشيعه

زندگينامه


شهيد حسن شفيع‌زاده در مرداد سال ۱۳۳۶ ه‌.‌ش در يك خانواده مذهبي در شهرستان تبريز متولد گرديده و تحت تربيت پدر و مادري مومن‌، متدين و مقلد امام پرورش يافت‌، از همان كودكي در مجالس ديني از جمله برنامه‌هاي سوگواري امام حسين (ع‌) حضور داشت و عشق خدمتگذاري به آستان شهيد پرور حضرت اباعبدالله (ع‌) در عمق وجودش ريشه دوانيد‌. سادگي‌، بي‌آلايشي و گذشت او در سنين كودكي زبانزد همه بود‌. حق را مي‌گفت ولو به ضررش تمام ميشد‌. در محله شاخص و محور همسالان خود بود‌. به مسجد كه مي‌رفت چون بزرگترها عمل مي‌نمود و از جمله كساني بود كه در پذيرايي عزاداران حسيني نقش فعالي داشت‌.
در سن ۱۲ سالگي از نعمت پدر محروم گرديد‌. چون فرزند ارشد خانواده بود با آن روحيات و مردانگي‌اش عملا غمخوار مادر فداكار ودلسوز خود شد‌.
با جديت تمام و احساس مسئوليت بيشتر از گذشته هم درس مي‌خواند و هم به مادرش در اداره امور منزل كمك مي‌كرد و از مساعدت به خواهر و برادرانش نيز دريغ نداشت‌. ضمن اينكه به ورزش خصوصا وزنه‌برداري علاقمند بود‌. در دوران تحصيل دانش‌آموزي با وقار و محبوب‌، مودب و كوشا بود و همواره سعي مي‌كرد تكاليف ديني خود را انجام دهد‌. پس از اخذ ديپلم به سربازي اعزام گرديد و همزمان با اوج‌گيري حركت توفنده انقلاب اسلامي‌، در سايه رهنمودهاي حضرت امام خميني (ره‌) با روحانيون معظم در تبعيد، همچون شهيد آيت‌الله مدني و شهيد آيت‌الله دستغيب در تماس بود و در داخل پادگان‌، فعاليتهاي زيادي جهت راهنمايي نظاميان و خنثي كردن تبليغات حكومت نظامي انجام مي‌داد و در همان حال به پخش پيامها و اعلاميه‌هاي رهبر عظيم‌الشان انقلاب در داخل و خارج پادگان نيز مي‌پرداخت‌. نقل مي‌كنند (روزي كه مامورين رژيم به دستور فرمانده حكومت نظامي در تبريز قصد هجوم به منزل شهيد آيت‌الله مدني (ره‌) جهت دستگيري ايشان داشتند، او به همراه دوستانش نقشه مقابله با مزدوران رژيم را در مراسم عزاداري عاشوراي حسيني طراحي كرده بود، كه قبل از هر گونه اقدام‌، ضد اطلاعات از موضوع باخبر شده و آنها را جهت ادامه خدمت سربازي به مرند تبعيد مي‌نمايد‌. ايشان پس از چندي به فرمان حضرت امام خميني (ره‌) مبني بر ترك پادگانها، خدمت سربازي را رها كرد و به سيل خروشان مبارزات امت اسلامي پيوست‌. او با شور وصف‌ناپذيري در روزهاي سرنوشت‌ساز ۲۱ و ۲۲ بهمن ماه ۱۳۵۷ تلاش مي‌كرد و براي به ثمر رسيدن انقلاب اسلامي از هيچ كوششي فرو گذار نبود‌. شهيد شفيع‌زاده بعدها به دنبال تشكيل سپاه‌، به همراه ديگر برادران‌، اولين هسته‌هاي مسلح سپاه را پي‌ريزي كرد و در سمت مسئول عمليات سپاه تبريز در سركوبي خوانين و اشرار آذربايجان و حزب منحرف خلق مسلمان نقش فعال داشت‌. با شروع جنگ تحميلي و محاصره آبادان‌، با يك دسته خمپاره‌انداز كه تحت مسئوليت شهيد باكري اداره مي‌شد به جبهه‌هاي جنوب شتافت‌. ايشان به همراه تعدادي ديگر از رزمنگان براي حضور در جبهه آبادان با تحمل مشقات چندين روزه - از طريق ماهشهر به وسيله لنج از راه خور موسي - خود را به اين شهر رساند و در ايستگاه هفت مستقر گرديد‌. بعدها با فرمان امام خميني (ره‌) مبني بر شكستن حصر آبادان‌، نقش تاريخي خود در شكستن محاصره آبادان و دفع متجاوزان و اشغالگران بعثي ايفا نمود‌. را شهيد شفيع‌زاده پس از عمليات طريق‌القدس به عنوان رئيس ستاد تيپ كربلا - كه تازه تشكيل شده بود - انجام وظيفه كرد و در شكل‌گيري‌، انسجام و سازماندهي آن نقش اساسي داشت‌.
در عمليات پيروزمندانه فتح المبين معاون تيپ المهدي (عج‌) بود كه خاطره رشادتها و جانفشانيهاي او در اذهان مسئولين جنگ و همرزمانش هرگز از ياد نمي‌رود‌. با همفكري تني چند از فرماندهان‌، ضمن پي‌ريزي و سازماندهي اولين آتشبارهاي توپخانه‌، مسئوليت هماهنگي پشتيباني آتش در قرارگاه فتح در عمليات بيت‌المقدس را به عهده گرفت و به خوبي از عهده اين وظيفه بزرگ برآمد‌. بعدها با تلاش بي‌وقفه و شبانه‌روزي خود قبضه‌هاي غنيمتي را در قالب توپخانه‌هاي لشكري و گردانهاي مستقل توپخانه به سرعت سازماندهي كرد و در عمليات رمضان اكثريت قريب به اتفاق توپها را عليه دشمن بعثي به كار برد‌. در ادامه‌، با به دست آوردن توپهاي غنيمتي بيشتر، گروههاي توپخانه را به استعداد چندين گردان شكل داد‌. اين گروهها بازوهايي قوي براي فرماندهي قواي رزمي و پشتيباني محكم براي رزمندگان بودند‌. در نبردهاي خيبر، والفجر ۸، كربلاي ۴، كربلاي ۵، كه سپاه پاسداران به لحاظ عملياتي مسئوليت مستقلي داشت‌، پشتيباني آتش كل منطقه عمليات‌، با رهبري و هدايت ايشان انجام گرفت‌.
اوج هنرنمايي و شكوفايي خلاقيت ايشان در عمليات والفجر ۸ تجلي يافت‌. آتش پرحجم و متمركزي كه با برتري كامل عليه دشمن اجرا نمود، به اعتراف فرماندهان اسير عراقي‌، در طول جنگ كسي به خود نديده بود، زيرا قسمت اعظم يگانهاي دشمن‌، قبل از رسيدن به خط مقدم و درگيري با رزمندگان اسلام منهدم مي‌شدند‌.
شهيد شفيع‌زاده ضمن شركت در كليه صحنه‌هاي عملياتي‌، مسئوليت فرماندهي توپخانه و طرح‌ريزي و هدايت آتش پشتيباني را در قرارگاه‌هاي مختلف به عهده داشت و آخرين مسئوليت ايشان فرماندهي توپخانه نيروي زميني سپاه و قرارگاه خاتم‌الانبيا بود‌. شهيد شفيع‌زاده در تاريخ ۸/۲/۶۶ در منطقه عملياتي كربلاي ۱۰ در شمالغرب (منطقه عمومي ماووت‌) در حالي كه عازم خط مقدم جبهه بود، خودروي وي مورد اصابت تركش گلوله توپ دشمن قرار گرفت و به آرزوي ديرينه خود نايل شد و با بدني قطعه قطعه و غرق به خون به ديدار معشوق شتافت‌.

معبر
علي سعادت | 16:34 - 8 مهر 1389برچسب:شهيد ,حسن, شفيع‌زاده,زندگی نامه,
+ |
سردار گمنام خطه ی غيور خيز آذربايجان ، شهيد حميد باکری

بسم الله الرحمن الرحيم

زندگينامه سردار گمنام خطه ی غيور خيز آذربايجان ، شهيد حميد باکری


شهيد حميد باكري در پاييز سال ۱۳۳۳ "ه‌.‌ش‌" در شهر اروميه ديده به جهان گشود‌. در سن دو سالگي مادرش را در يك حادثه تصادف از دست داد و با خانواده‌اش پيش عمه‌اش زندگي كرد و در اصل عمه‌اش نقش مادر را براي او بازي مي‌كرد‌.
در دوران مدرسه‌اش ساواك برادر بزرگترش را به شهادت رساند‌. به همين علت از جانب پدر براي فعاليت‌هاي سياسي محدوديت داشت‌. بعد از اتمام دوره متوسطه به سربازي رفت و در دوران سربازيش بيشتر با حقايق اطراف آشنا شد و بعد از اتمام سربازي به كمك مهدي و يكي ديگر از دوستانش به دانشگاه راه پيدا كرد‌.
فعاليتهاي انقلابي و مذهبي خود را گسترده كرد‌. او براي محكم‌تر كردن پايه‌هاي اعتقاديش و به سبب مشكلاتي كه در ايران برايش به وجود آمده بود تصميم گرفت از كشور خارج شود، ابتدا به تركيه رفت اما با ديدن وضع آن جا و وضع دانشجويان دانشگاههاي تركيه شروع به مكاتبه با پسر دايي‌اش در آلمان كرد‌. و بالاخره شهر "آخن‌" پذيراي حميد شد‌. بعد از مدتي شنيد كه امام خميني‌(ره‌) به پاريس تبعيد شده‌اند، لذا پس تصميم گرفت كه بدون واسطه صحبتهاي امام را بشنود‌. او كم كم شروع به حمل اسلحه كرد و سلاح‌ها را تا مرز ايران و تركيه مي‌آورد و بقيه به عهده مهدي بود‌.
حميد براي پيروزي انقلاب به ايران آمد و در تظاهرات مردمي شركت مي‌كرد تا اينكه انقلاب اسلامي به پيروزي رسيد‌. بعد از پيروزي حميد به عضويت سپاه پاسداران اروميه درآمد و بعد از مدتي به فرمان امام كه مبني بر تشكيل بسيج بود، مسئول بسيج استان شد و همسرش هم مسئول بسيج خواهران‌.
كم‌كم اروميه داشت حال و هواي قبل از پيروزي را فراموش مي‌كرد و همه چيز رنگ و بوي انقلابي گرفته بود‌.
در يكي از نماز جمعه‌ها حضرت آيت‌الله خامنه‌اي فرمان آزادسازي سنندج از دست ضد انقلابيون و دموكراتها را صادر كردند، حميد هم ۱۵۰ نفر از بچه‌هاي سپاه را براي مقابله با ضد انقلابيون به سنندج برد‌.
سنندج و مهاباد آزاد شد و حال نوبت بازسازي بود، حميد مسئول كميته برنامه جهاد شد و تصميم بر بازسازي داشت‌. بعد از اينكه جنگ شروع مي‌شود حميد بودن درجبهه‌ها را به فعاليت پشت ترجيح جبهه مي‌دهد‌.
اما حضور حميد در همه جا لازم بود چون نيروي فعال و مخلصي بود‌. در سال ۶۰ خدا "احسان‌" را به او داد‌. پس حال علاوه بر مسئوليتهايش بايد معلم خانواده نيز باشد‌. پس خانواده را همراه خود به اهواز مي‌برد‌. عملياتها شروع مي‌شود‌. حميد در عملياتهاي زيادي شركت مي‌كنند‌. از جمله : فتح‌المبين‌، بيت‌القمدس‌، رمضان‌، والفجر مقدماتي‌، والفجر چهار، و غيره‌، اما آخرين عملياتي كه حميد در آن حضور داشت "خيبر" بود‌. آقا مهدي زنگ زد و حميد را به حضور در جبهه فرمان داد‌.
حميد هم از خانواده خداحافظي كرد‌. رفت و حاج مهدي معاونانش را به همه معرفي مي‌كند‌. اولي حميد باكري و دومي مرتضي ياغچيان‌. حميد باكري در حال حفاظت از پل جزيره مجنون از دست عراقيها به شهادت مي‌رسد و ياغچيان مسئوليت او را به عهده مي‌گيرد اما چندي بعد او نيز شهيد مي‌شود اما جزيره مجنون حفظ مي‌شود‌.

معبر
علي سعادت | 16:34 - 5 مهر 1389برچسب:شهيد,حميد باکری,زندگی نامه,
+ |
مهدی باکری

 

 
مهدی باکری


مهدی باکری در سال 1333 شمسی در میاندوآب به دنیا آمد. با ورود به دانشگاه مرحله‌ی جدیدی از زندگی علمی و سیاسی او آغاز شد. در همان سال‌ها به طور جدی پا در عرصه‌ی مبارزات سیاسی و انقلابی گذاشت. مطالعه‌ی کتاب ولایت فقیه امام خمینی نقش مهدی در شکل‌گیری شخصیت او بر جا گذاشت.
او در دانشگاه درس خواندن و یاور دانشجویان و بیرون از دانشگاه یک دانشجوی پر شور و حال و واقف به اوضاع و احوال زمان بود. او و دوستانش نقش مهمی در بر پایی تظاهرات شهر تبریز در پانزدهم خرداد 1354 و 1355 داشتند. همان زمان وی توسط ساواک شناسایی شد و بارها برای بازجویی به اداره‌ی امنیت برده شد اما چون مدرکی علیه او نداشتند تحت نظر آزاد شد. بعد از گرفتن مدرک مهندسی برای ادامه مبارزه از محیط دانشگاه خارج شد. در سال 1356 به عنوان افسر وظیفه به خدمت سربازی رفت و به تهران مأمور شد. در بحبوحه‌ی انقلاب مهدی به فرمان امام خمینی از پادگان گریخت و به ارومیه بازگشت. در این دوران مخفیانه زندگی می‌کرد و نیروهای جوان را سازماندهی و تربیت کرد.
با پیروزی انقلاب مهدی نقشی فعال در سازماندهی سپاه پاسداران داشت. مدتی هم دادستان دادگاه انقلاب ارومیه شد. او در سال 1359 ازدواج کرد و روز بعد از عقد به سوی جبهه شتافت. در منطقه ی غرب سمت فرماندهی سپاه را به عهده گرفت. همان روزها بود که علی صیاد شیرازی به کردستان آمد و با مهدی آشنا شد.
مهدی پس از شرکت در عملیات‌های مختلف و پاکسازی ضد انقلاب، به منطقه‌ی جنوب کشور رفت و معاونت تیپ نجف اشرف را به عهده گرفت. در عملیات فتح‌المبین، در منطقه‌ی رقابیه از ناحیه چشم مجروح شد. پس از بهبود به جبهه بازگشت و پس از آزاد سازی خرمشهر دوباره مجروح شد. با تشکیل تیپ عاشورا فرماندهی این تیپ را به عهده گرفت.
در عملیات حماسی خیبر که در جزیره ی مجنون بر پا شد برادرش به شهادت رسید. در روزهای آخر اسفندماه 1363 عملیات بدر آغاز شد. مهدی و نیروهایش ضربات مهلکی بر ارتش عراق می‌زنند. در روزهای 25 اسفند ماه مهدی و همرزمانش در مقابل عراقیها مقاومت کردند.
هر چند فرماندهان ارشد سپاه سعی کردند مهدی را به عقب بازگردانند توجهی نکرد و سرانجانم با اصابت گلوله‌ای به سرش به سختی مجروح می‌شود و هنگام بازگشت به عقب موشکی به قایق آنها اصابت می‌کند و پیکر آنها راهی دریاها می شود.

 

معبر
علي سعادت | 16:34 - 17 مهر 1389برچسب:مهدی باکری,
+ |
شهید سعید نیکوصفت

سيد شهيدان اهل قلم:هر انسانی را لیله القدری هست که در آن ناگزیر از انتخاب می شود و حُر را نیز شب قدری اینچنین پیش آمد ... عمرسعد را نیز ... من و تو را هم پیش خواهد آمد.

*********************************

شهید سعید نیکوصفت

متولد: 1346 شهرستان خوانسار

تاریخ شهادت:23/03/1367


شهید سعید نیکوصفت در اولین روز از تابستان سال 1346 در خانواده ای مستضعف ولی سرشار از ایمان و خلوص به دنیا آمد. وی دوران ابتدایی و راهنمایی خود را با موفقیت پشت سر گذاشت و تا سطح دیپلم پیش رفت و در کنار درس فعالیتهای دیگری را هم انجام می داد. در سال 1363 به عضویت بسیج درآمد و در پایگاه بسیج کربلا شروع به فعالیت نمود. و بعد از اتمام دوران دبیرستان راهی جبهه شد. اولین اعزام ایشان در مورخه 20/5/63 بود و قبل از شهادت برادرشان شهید فضل الله نیکوصفت در تاریخ 20/10/65 اشتیاق ایشان برای حضور در جبهه ها بیشتر شده و بیشتر وقت خود را در جبهه می گذراند.

شهی سعید نیکوصفت چند بار مجروح شد. یکبار بر اثر اصابت چندین ترکش به پاهایش حدود دو ماه در بیمارستان امام حسین (ع) تهران بستری شد و لی بعد از بهبودی مجدد عازم جبهه شد.

ایشان در جبهه در گردان پیاده لشکر 114 امام حسین (ع) به عنوان تکاور فعالیت می کرد و بالاخره در عملیات بیت المقدس 7 در منطقه شلمچه بر اثر اصابت ترکش و حدودا دو سال بعد از شهادت برادرش در تاریخ 23/03/67 به فیض شهادت نائل گشت.

پیکر گلگون این شهید را در بوستان شهدای شهرستان خوانسار به خاک سپردند.

****************************************

 

 

معبر
علي سعادت | 16:27 - 15 مهر 1389برچسب:شهید, سعید, نیکوصفت,
+ |

صفحه قبل 1 ... 3 4 5 6 7 ... 10 صفحه بعد

منوي اصلي
خانه
پروفايل مدير وبلاگ
پست الکترونيک
آرشيو وبلاگ
عناوين مطالب وبلاگ

درباره وبلاگ

به وبلاگ معبر خوش آمديد (تخصصي دفاع مقدس)

نويسندگان

علي سعادت

موضوعات مطالب

دفاع مقدس
رسانه ها،اخبار،مطبوعات
خاطرات
كتاب،شعر،داستان،طنز
شهدای گمنام
خانواده شهدا
عملیات ها
بسیج
مناطق عملیاتی
جانبازان
آزادگان
سرداران،شهدا
فرهنگ دفاع،جبهه
فرهنگ ایثار و شهادت
دل نوشته ای با شهدا
جشنواره ،مسابقات
فضاي مجازي،جنگ نرم و...
سينما ،تئاتر،تلويزيون
راهيان نور

نشانك وبلاگ معبر
معبر - وبلاگ تخصصي دفاع مقدس

كد لوگوي معبر

ساير امکانات

RSS


ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 667
تعداد نظرات : 60
تعداد آنلاین : 1

مسابقات وبلاگ نويسي

مسابقه بزرگ وبلاگ نویسی سبک بالان به مناسبت هفته دفاع مقدس

اولین جشنواره «وبلاگ‌نويسی دفاع مقدس» در يزدجشنواره وبلاگ نویسی حماسه نگاران بسیج و انقلاب اسلامیجشنواره وبلاگ نویسی تبیان در حال برگزاری است . ثبت نام کنید