آدم شوخطبعی بود، اولین بار كه داخل خاك عراق شدیم، به محض عبور از مرز، شلوار خاكیرنگش را درآورد.
پرسیدم: «پسر این چه كاری است میكنی؟»
با خنده گفت: «دلم میخواهد اینجا كه دیگر ایران نیست، خارج از كشور است، هرطور مایل باشم لباس میپوشم.
میخواهم آزاد باشم. شما هم اگر گرمتان است، میتوانید لباستان را بیرون بیاورید».
معبر