معبر:وبلاگ تخصصي دفاع مقدس
آخرين مطالب

پیکر شهید برونسی کشف شد

همه دوستان من

برگی از خاطرات یک شهید( روزه بی سحری )

باز دلم هوای شلمچه کرده است

لحظه شهادت دو بسیجی

اتفاقی در یک قدمی اسارت

شهادت از نگاه خبرنگاران جهان

خدا این بچه‌های نیم وجبی را شهید کند

روایتگری ارثیه ی مادر(س) است

چشمان بارانی جوانان در شلمچه

به همه بگو اینجا دهلاویه است!

وقتی مرتضی موجی شد!

آداب زیارت نور

اولین گزارش از سفر به مناطق جنگی(2)

اروند؛ جایی که دیوانه‌ام می‌کند

اولین سفرنامه مناطق جنگی

پندهای رهبر برای روایتگران نور

25 هزار زائر سرزمين‌هاي نور در دزفول اسكان مي‌يابند

آنجا که دلم جاماند...

در جمع زائران سرزمین نور ...

آرشيو مطالب

ارديبهشت 1390
فروردين 1390
اسفند 1389
بهمن 1389
دی 1389
آذر 1389
آبان 1389
مهر 1389

پيوندهاي روزانه

گوگل
کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس
مستر قلیون
آرشيو پيوندهاي روزانه

پيوندها

استخاره با قرآن کریم
خرید پستی
اس ام اس فلسفی عاشقانه
سمپادی ها
زن کاملا عريان در خيابانهاي اصفهان!!+عکس[7427] »عجب قليوني ميکشه اين دختره واي واي[2814] »اينم لحظه کشف حجاب در تيم ملي ايران +عکس[3555] »اين زن بخاطر بزرگي سينه اش اخراج شد!+عکس[3413] »آيا خواهر نيوشا ضيغمي رو ديديد؟[2823] »افزايش قد بصورت نامرعي و ارزان[349] »تصاوير ناياب دختران مانتو پوش در تهران[2595] »حرکت جالب دو دختر 17ساله خوشگل+عکس[2477] »مدرسه دخترانه يهوديان در تهران (عکس)+1391[4483] »لباس اين خانوم هر روز کوتاه تر مي شود ! / عکس[2621] »عشوه جنجالي شيوا بلوريان+عکس[5314] »تصوير يک خانم بي حجاب از صداوسيماي ايران[4375] »شوهر بي ريخت بهنوش بختياري+عکس[5467] »عکس همسر آرايش کرده قهرمان المپيک ايران[2426] »دختر ايراني موتورسوار با شلوار و لباس تنگ+عکس[2414] »تيم فوتبال دختران پرسپوليس قبل از انقلاب+عکس[1212] »عکس لخت شدن يک خانم در فرودگاه[2742] »عکس صحنه اي که سانسور شد![2206] »تصاوير ناياب دختران مانتو پوش در تهران[1864] »تصاوير خيلي ناجور از شناي مختلط در مازندران[2319] »خانمها اين عکس را نبينند[2033] »تفاوت حمام زنان و مردان / عکس[1433] »دختر هندي خوشگل در ايران غوقا کرد+ عکس زيبا[2637] »حرکت جالب دو دختر 17ساله خوشگل+عکس[1350] »ماجراي زن بهداد سليمي در المپيک لندن روشد+عکس[1855] »عکس سمر بازيگر زيباي عشق ممنوع با يک مرد ايراني[1701] »عکس ليلا بلوکات و خواهراش[605] »دختر جنجالي در مسجدالحرام + عکس[4007] »زايمان يک دختر در حمام+ عکس[4371] »با اين دختر ازدواج کنيد و جايزه بگيريد+عکس دختر[3567] »آدرس فيس بوک و تصوير الناز شاکردوست+عکس[3618] »ببين اين دختر خوشگله رو مي پسندي؟[5053] »ماجراي زن طلاق گرفته+عکس[2600] »زن کاملا عريان در خيابانهاي اصفهان!!+عکس[7427] »عجب قليوني ميکشه اين دختره واي واي[2814] »اينم لحظه کشف حجاب در تيم ملي ايران +عکس[3555] »اين زن بخاطر بزرگي سينه اش اخراج شد!+عکس[3413] »آيا خواهر نيوشا ضيغمي رو ديديد؟[2823] »افزايش قد بصورت نامرعي و ارزان[349] »تصاوير ناياب دختران مانتو پوش در تهران[2595] »حرکت جالب دو دختر 17ساله خوشگل+عکس[2477] »مدرسه دخترانه يهوديان در تهران (عکس)+1391[4483] »لباس اين خانوم هر روز کوتاه تر مي شود ! / عکس[2621] »عشوه جنجالي شيوا بلوريان+عکس[5314] »تصوير يک خانم بي حجاب از صداوسيماي ايران[4375] »شوهر بي ريخت بهنوش بختياري+عکس[5467] »عکس همسر آرايش کرده قهرمان المپيک ايران[2426] »دختر ايراني موتورسوار با شلوار و لباس تنگ+عکس[2414] »تيم فوتبال دختران پرسپوليس قبل از انقلاب+عکس[1212] »عکس لخت شدن يک خانم در فرودگاه[2742] »عکس صحنه اي که سانسور شد![2206] »تصاوير ناياب دختران مانتو پوش در تهران[1864] »تصاوير خيلي ناجور از شناي مختلط در مازندران[2319] »خانمها اين عکس را نبينند[2033] »تفاوت حمام زنان و مردان / عکس[1433] »دختر هندي خوشگل در ايران غوقا کرد+ عکس زيبا[2637] »حرکت جالب دو دختر 17ساله خوشگل+عکس[1350] »ماجراي زن بهداد سليمي در المپيک لندن روشد+عکس[1855] »عکس سمر بازيگر زيباي عشق ممنوع با يک مرد ايراني[1701] »عکس ليلا بلوکات و خواهراش[605عکس هاي دختر بازيگر در فيلم موهن توهين به حضرت محمد(ص آشنايي با نرم افزار هاي چت . ودوستيابي : آشنايي با نرم افزار هاي چت . ودوستيابي
music3nter
انتظارحاضر
زندگی زیباست...
Economic jihad
همت مضاعف پارسیان
شوری سنج اب اکواریوم
کمربند چاقویی مخفی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دفاع مقدس و آدرس mabar.LoxBlog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





مترجم وبلاگ معبر

پايگاههای دفاع مقدس

سایت جامع دفاع مقدسامتداددیار رنجپایداریپایگاه فرهنگی و اطلاع رسانی مفقودین و شهدای گمنامپایگاه تخصصی ادبیات دفاع مقدسپایگاه اطلاع رسانی فرهنگ ایثار و شهادتپایگاه اطلاع رسانی قربانیان سلاح‌های شیمیاییچهار دیپلماتلوگوی نشریه پلاک هشت

پايگاههاي جنگ نرم

تیم جنگ نرم ایرانیان

خاطرات شهید همت



يكي از بچه‌ها مرا كشاند طرف سنگري كه سوراخ سوراخ شده بود؛ پر از تركش بود. رفتيم توي سنگر. انگار همه‌ي دنيا را كوبيدند توي سرم. جنازه‌ي محمود شهبازي آن‌جا بود.

مي‌رفت و مي‌آمد مي‌گفت «محمود رو نديدين؟»  مي‌گفتيم «نه.» مي‌گفت «قرار نبود بره جايي.»

كسي جرأت نداشت بگويد چي شده. گذشته از دوستي و رفاقتي كه بينشان بود، او بازوي حاجي بود. يك‌دفعه مثل اين‌كه چيزي به دلش برات شده باشد، رفت توي فكر.

دستي به ريش‌هاي بلند و كم‌پشتش كشيد و زمزمه كرد «انا لله و انا اليه راجعون- الحمد لله رب العالمين.»

هر وقت خبر شهادت فرمان‌ده گرداني به‌ش مي‌رسيد، همين حال را داشت. بعد آرام مي‌شد سرش را بالا مي‌گرفت و مي‌گفت «حالا فلاني رو جاش بذارين.»

معبر
علي سعادت | 17:47 - 26 مهر 1389برچسب:خاطرات,شهید,همت ,
+ |
ویژه نامه هفته دفاع مقدس سال 89



حاجی تمام گشته مهماتمان، تمام / ما مانده ایم و چند تن نیمه جان، تمام
ما مانده ایم و غربت و تلخی از ابتدا / تا انتهای وحشت آخر الزمان، تمام
خرچنگ ها محاصره را تنگ کرده اند / اما امید ماست خدا، بی گمان، تمام
اینجا هنوز اول خط شروع ماست / پایان انتظار به خون خفته مان، تمام
حاجی خدا کند که بفهمی چه دیده ام / ازپشت زخم های دل آسمان، تمام
فرصت گذشته است، حلالم نمی کنی؟ / حالا شکست پنجره های خزان، تمام
تنها صدای خش خش بی سیم بود و بس / تنها صدای اشهد یک نوجوان، تمام
ده سال بعد کار تفحص نتیجه داد / بی سیم تکه تکه و یک استخوان، تمام
حالا کنار تربت حاجی نوشته اند … / گمنام، شوق، عشق خدا، بی کران، تمام
معبر
علي سعادت | 17:47 - 2 مهر 1389برچسب:ویژه نامه,هفته,دفاع مقدس,
+ |
والفجر 4 وعده گاه حاج مهدي

گوشه ای از زندگی نامه

سردار شهید محمود حاج مهدی در یکی از روزهای سال 1338 در خانواده ای متدین و مذهبی در شهرستان یزد پا به عرصه وجود گذاشت . محمود دوران کودکی را چون سایر کودکان این خطه با فراگیری احکام و آداب اسلامی آغاز نمود و روز به روز رشد یافت . سپس برای تحصیل به دبستان انوشیروان رفت و پس از آن دوران راهنمایی را در مدرسه راهنمایی محمدطاهری پشت سرنهاد و با جدیت تمام به تحصیل پرداخت و دوران متوسطه را در دبیرستان دیهیمی به پایان رسانید . با شرکت در کنکور سراسری در دانشگاه صنعتی اصفهان پذیرفته شد همزمان با شروع جنگ تحمیلی به پاوه عزیمت نمود و از آنجا عازم خوزستان شد. در همان ایام خبر شهادت برادرش را شنید . به تهران رفت تا سلاح به جای مانده برادرش را برگیرد . در همان پادگان به عضویت رسمی سپاه درآمد .سپس به عضویت در تیم حفاظت از ریاست دیوان عالی کشور درآمد . در اوایل سال 61 ازدواج نمود که حاصل این وصلت سه فرزند بود . از دیماه 61 مجدداً جهت ادامه تحصیل راهی اصفهان شد . در اواخر تحصیلاتش همراه با همسر و فرزندش به اهواز رفت و همکاری با قرارگاه صراط المستقیم را شروع کرد . احداث سد خاکی و پل روی بهمنشیر از جمله فعالیتهای وی به شمار می رود. مدتی را در مقر حضرت صدیقه در اجرای پروژه های مختلف قرارگاه مهندسی- رزمی گذراند و به معاونت عملیاتی قرارگاه انتخاب شد . او در عملیات کربلای 2 و 5 حضور فعال داشت ، پس از عملیات کربلای 5 تشکیلات لشکری قرارگاه را پی ریزی و سازماندهی نمود . به علت لیاقت و کاردانی به فرماندهی لشکر بقیه الله الاعظم منصوب گردید. سرانجام سردار شجاع سپاه به همراه برادر همسرش در 28/7/66 در منطقه ماووت عراق به خیل شهدا پیوست . 

گزیده ای از وصیت نامه شهید

وصیت نامه های شهدا را مطالعه و جداً عمل نمایید که این مطالب از قلب های صاف و پاک و الهام گرفته از سرچشمه فیض و در لحظاتی خیلی حساس و روحانی نوشته شده است هرچند خود را لایق شهید شدن نمی دانم ولی چون کلیه نعمت های الهی همه منتی است نه لیاقتی اگر منت خدا شامل حالمان شد از کلیه برادران – دوستان و همکاران قدیم و جدید تقاضای عفو و بخشش دارم .

معبر
علي سعادت | 17:47 - 28 مهر 1389برچسب:والفجر 4 ,وعده گاه,حاج مهدي ,
+ |
اعلام نتایج مسابقه وبلاگ نویسی فتح جاوید

نتایج مسابقه وبلاگ نویسی فتح جاوید کاشان اعلام شد و وبلاگ خاکریز مجازی (یعنی همین وبلاگ) صاحب رتبه اول شد.از همین جا هم به شما بازدیدکنندگان تبریک میگم و هم یه خسته نباشید و تشکری به مسئولین برگزار کننده مسابقه.

جهت مشاهده نتایج به آدرس http://fathe-javid.kashanblog.ir/results.asp  مراجعه نمائید.

معبر
علي سعادت | 17:47 - 5 آبان 1389برچسب:مسابقه, وبلاگ نویسی, فتح جاوید,
+ |
کلیپ صوتی: سخنرانی حجت الاسلام مهدوی بیات در ساعات پایانی سال 88 "شلمچه"

کلیپ صوتی سخنرانی حجت الاسلام مهدوی بیات، با 3 کیفیت متفاوت ، که در ساعات پایانی سال 1388 در کربلای ایران، شلمچه ایراد نمودند را می توانید با لینک مستقیم از سرور سایت نقدنیوز دانلود نمائید.
 
 
مدت: 23 دقیقه و 45 ثانیه
 
 
 
 
رمز فایل ها: naghdnews.com


  

معبر
علي سعادت | 17:38 - 27 مهر 1389برچسب:حجت الاسلام, مهدوی بیات, سال,88 ,شلمچه,
+ |
ترم آخر دانشگاه

نوبت آخری كه رزمنده‌ای به جبهه می‌رفت و منتهی به شهادت او می‌شد.

 به این معنی كه جبهه دانشگاه بود و رزمنده، دانشجویی كه طی سال‌های جنگ واحدهایی از دروس تقوا و جهاد را در ترم‌های تحصیلی آن گذرانده و نوبت آخری كه موفق به كسب مدرك شهادت شد، ترم آخر بود.

معبر
علي سعادت | 17:38 - 15 مهر 1389برچسب:ترم, آخر, دانشگاه,
+ |
خارج از کشور

آدم شوخ‌طبعی بود، اولین بار كه داخل خاك عراق شدیم، به محض عبور از مرز، شلوار خاكی‌رنگش را درآورد.

پرسیدم: «پسر این چه كاری است می‌كنی؟»

 با خنده گفت: «دلم می‌خواهد این‌جا كه دیگر ایران نیست، خارج از كشور است، هرطور مایل باشم لباس می‌پوشم.

می‌خواهم آزاد باشم. شما هم اگر گرمتان است، می‌توانید لباستان را بیرون بیاورید».

معبر
علي سعادت | 17:38 - 22 مهر 1389برچسب:خارج,کشور,عراق,
+ |
جنگ در برف

" وقتی صحبت از جنگیدن و شهید دادن میشه. صحبت از جنگیدن در ۹ متر برف است جایی که انسان یخ می بندد و امکان تحمل ۱۰ دقیقه نگهبانی سخت می باشد.

سرما و برف بیش از حدی که در این منطقه(مریوان) است باعث شد که حدود ۱۱ نفر از برادران ما از بالای برفها در ارتفاعات سقوط کرده و در ته دره پاره پاره شوند. اما به شکرانه ی خدا برادران پاسدار تاکنون مقاومت کرده اند."

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سمینار فرماندهان سپاه در زمان فرماندهی مریوان

برگرفته از کتابهای کوچک مجموعه خاطرات حاج احمد متوسلیان

معبر
علي سعادت | 17:38 - 29 مهر 1389برچسب:جنگ,برف,حاج احمد متوسلیان,
+ |
دعوتم کردن، باید برم

می‌شود خیلی خلاصه تعریفش کرد: اسمش ابراهیم بود و فامیلی‌اش وکیل‌زاده.

 

سال 1339 در دیزج (اسکوم) متولد شد. بیست ساله بود که ازدواج کرد و سال 1366 در عملیات کربلای ده، ارتفاعات مشرف به شهرک ماووت عراق شهید شد.

ابراهیم جون! تا ماه رمضون، بیا این‌ور، پیش ما.

ـ صفر جان! حالا نمی‌تونم.

ـ برای چی؟!

ـ آخه بچه‌هام مریض‌اند.

ـ ما که گفتیم، مابقی با خودته!

صبح که از خواب بیدار شد، تعریف می‌کرد که چه خوابی دیده. می‌گفت شهید صفر روحی رو توی خواب دیده که بهش اصرار می‌کرد که بیا پیش ما. خوابشو که تعریف کرد پا شد رفت گلزار شهدا.

فردا که با رفقایش حرکت می‌کردند به سمت منطقه، سر راه توی تهران، رفت با خواهرش خداحافظی کنه. به خواهرش می‌گفت: «شهدا منو دعوت کردند، باید برم...» این‌طوری شد که رفت و اسمش ماندگار شد!

روز دوم ماه رمضون، با زبون روزه. روزه‌اش رو با گلوله باز کرد؛ سر سفره اباعبدالله... با رمز خون.

«...این انقلاب هنوز به هدف نهایی نرسیده است و تا رسیدن به هدف باید سختی و مشکلات فراوانی را تحمل کنید، اما به خاطر خدا از پا ننشینید و پیش روید... ما همیشه از داخل ضربه خورده‌ایم و از منافقان، مواظب این شیطان‌صفتان باشید و گول آنها را نخورید، همچنان گوش به فرمان امام امت باشید و فقط فرمان او را اطاعت کنید...»   (از وصیت‌نامه)

معبر
علي سعادت | 17:38 - 24 مهر 1389برچسب:,
+ |
ترکش

گاهی اوقات كه در سنگر بودیم و تركشی وارد سنگر می‌شد، شهید مبارك جمالی می‌گفت: «بابا مگر نمی‌بینی این‌جا آدم نشسته؟ چرا خمپاره می‌فرستید، نمی‌گویید شاید كسی شل و كور شود؟

معبر
علي سعادت | 17:38 - 28 مهر 1389برچسب:ترکش,شهید ,مبارك جمالی ,
+ |
ترس شب عملیات

به نسبتی كه نیروها در منطقه‌ی عملیاتی سابقه‌ی حضور بیشتری داشتند، نیروی تازه ‌وارد و به اصطلاح صفركیلومتر را نصیحت می‌كرده و دلداری می‌دادند و اگر نیاز به تهور و بی‌باكی بود، طبیعتاً دست به تشجیعشان می‌زدند. البته با اشاره و كنایه و لطیفه.


شب قبل از عملیات، وقتی برای حركت آماده می‌شدیم، یكی از برادران، بسیجی جوانی را پیدا كرده بود و داشت او را توجیه می‌كرد:
هیچ نترسی‌ها! ببین هر اتفاقی بیفتد، از این سه حالت خارج نیست:

اگر شهید بشوی مستقیم پیش خدا می‌روی،

اسیر بشوی به زیارت امام حسین (ع) می‌روی، و دیگر این‌قدر در محرم و عاشورا مجبور نیستی به سینه‌ات بزنی،

اگر هم زخمی بشوی و جراحتی برداری، كه نور علی نور است. آغوش مامان جان در انتظار توست، دیگر چه می‌خواهی؟

معبر
علي سعادت | 17:38 - 5 آبان 1389برچسب:ترس, شب عملیات,
+ |
تسبیحت را بده یك خط برویم

روزی یكی از رزمندگان رو به دوستش كرد و گفت: «اخوی! تسبیحت را بده یك خط برویم.» و او كه آدم حاضر جوابی بود گفت: « اگر رفتی خط برنگشتی چی؟ اگر رفتی، وسط راه بنزین تمام كردی و تسبیح برنگشت چه كسی را باید ببینیم؟»

معبر
علي سعادت | 17:38 - 24 مهر 1389برچسب:تسبیحت,خط ,شهيد,
+ |
ترس

یك شب در كردستان با گلوله‌ی توپ، پشت سنگر ما را زدند.

چنین مواقعی دیوارها و سقف سنگر می‌لرزید و احیاناً گرد و خاك كمی فرو می‌ریخت.

دور هم جمع شده، در حال گفت‌وگو بودیم و یكی از بچه‌ها كه خوابیده بود، هیجان‌زده بلند شد و گفت: «صدای چی بود؟»

گفتم: «توپ، توقع داشتی چه باشد؟» راحت سر جایش خوابید و گفت: «فكر كردم رعد و برق بود. چون من از رعد و برق می‌ترسم!»

معبر
علي سعادت | 17:38 - 26 مهر 1389برچسب:,
+ |
سوئیچ راکت

شلمچه بودیم، بی‌صبرانه منتظر غذا.

لحظه به لحظه بر تعداد مستقبلان افزوده می‌شد.

دل توی دلمان نبود كه غذا بیاید. از وقت كه ‌گذشت، حدس ‌زدیم، خبر آورده‌اند، بین راه ماشین تداركات را زده‌اند.

همه مثل ماست وا رفتند، به جز بهزاد صادقی كه هیچ‌وقت از رو نمی‌رفت.
یك راكت عمل نكرده جلوی سنگر افتاده بود.

خیلی جدی رفت روی راكت نشست و به فرمانده‌ی گردان گفت: «حاجی، سوییچش را بده، بروم غذا بیاورم. تا سفره را بیاندازید، آمده‌ام.»حاجی هم كه دست كمی از او نداشت، ‌گفت: «بیا پایین، بیا پایین، مال مردمه، می‌ترسم یك وقت به در و دیوار بزنی، خرج روی دستمان بگذاری. حالا یك روز ناهار نخورید، نمی‌میرید. فكر كنید ماه رمضان است و روزه هستید!؟!».

معبر
علي سعادت | 17:38 - 28 مهر 1389برچسب:سوئیچ, راکت,شلمچه ,
+ |
جاسم تانک باد می کند

صدام داشت در پادگان قدم می‌زد كه چشمش به جاسم افتاد به تعجب دید كه او در حال فوت كردن به اگزوز تانك است رفت جلو و از او پرسید :«التو داری الچی كار می‌كنی؟»
جاسم سلام نظامی داد و گفت :«القربان، البنده با التانك زدم به الدیوار و قر شد....»
البرای اینكه تاانك السالم شود فی اگزوز آن الفوت كنم».
صدام كه عصبانی شده بود با غرولند به جاسم گفت:«الاحمق ... التو نمی فهمی كه البدنه التانك این جوری الدرست نمی‌شود...».
جاسم با تعجب پرسید كه باید چكار كند صدام گفت:«الاحمق همین الجوری آبروی الحزب البعث را می برید ....» التو برای این‌كه البدنه التانك را سالم كنی الاول درهای التانك را ببندی و البعد در اگزوز آن فوت كنی تا الباد كند و البدنه‌اش السالم شود.

معبر
علي سعادت | 17:38 - 25 مهر 1389برچسب:جاسم ,تانک,,
+ |
من یا بیسیم

مخمان تاب برداشت ، از بس که این بچه التماس و گریه کرد. فرستادمش گردان مخابرات تا بیسیم چی بشود.
. وقتی برگشت بیسیم چی خودم شد . دیگر حرفی نمی زد.

یک شب توی عملیات که آتش دشمن زیاد شد ، همه پناه گرفتند و خوابیدند زمین . یک لحظه او را دیدم که بیسیم روی کولش نیست . فکر کردم از ترس او را انداخته زمین . زدم توی سرش و گفتم : « بچه بیسیم کو ؟ »
با دست زیر بدنش را نشان داد و گفت : « اگه من ترکش بخورم یکی دیگه بیسیم رو بر می داره ، ولی اگر بیسیم ترکش بخوره عملیات خراب می شه . »

معبر
علي سعادت | 17:38 - 16 مهر 1389برچسب:من, بیسیم,ترکش,
+ |
گاومان زاییده

بیسیم چی سنگرمان زخمی شده بود.بدون مقدمه مرا گذاشتند پای بیسیم. از کد رمز و جزییات آن هیچ چیز نمی دانستم . شنیده بودم که در اصطلاح مخابراتی وقتی می گویند :گاو، منظور قبضه 120 میلیمتری است.

صدای بیسیم بلند شد. از دیدبانی بود، اعلام کرد گاوتان را آماده دوشیدن کنید، منظورشان این بود که قبضه را در موقعیت شلیک قرار دهید و من منظور او را نفهمیدم، داشتم فکر می کردم، چه کنم چه نکنم که قبضه را زدند، حالا بیا و درستش کن، هر چه به مغزم فشار آوردم، فایده ای نداشت.

 گفتم : " گاومان زاییده لگد می زند". از آن طرف خط دیده بان با اوقات تلخی بلند گفت: "مرد حسابی حالا چه وقت شوخی است. گاومان زاییده دیگر چه صیغه ای است؟ درست حرف بزن" .

معبر
علي سعادت | 17:38 - 20 مهر 1389برچسب:گاومان زاییده,بیسیم,
+ |
ظلمت نفسی، ظلمت نفسی

مسئول تدارکات بود؛منتها از آن تدارکاتی هایی که همه گروهان می گفتند ما بچه هایمان هم با او خوب نمی شوند. خیلی اهل حساب و کتاب و درست و دقیق؛ از آن زرنگ هایی که پشه را روی هوا نعل می کنند. خودش تعریف می کرد و می گفت:" از همه جا بی خبر داشتم می رفتم گردان جلسه که دیدم از آن پایین، توی رودخانه پشت چادر صدای ناله و ندبه می آید. حالا نگو بچه ها مرا دیده اند و عمدا صدایشان را بلند کرده که توجه مرا جلب کنند. خوب گوش کردم. چند نفر با تضرع تمام داشتند ظاهرا با خدای خودشان راز و نیاز می کردند: ظلمت..ن..فسی،ظلمت ن..فسی. اما چرا این موقع روز!؟پاورچین پاورچین رفتم نزدیک.

آقا چشمت روز بد نبیند، چه دعایی، چه شوری، چه حالی. تنقلات را ریخته بودند وسط؛ می خوردند و می خندیدند و "ظلمت نفسی" می گفتند.

معبر
علي سعادت | 17:38 - 17 مهر 1389برچسب:ظلمت نفسی,تدارکات,
+ |
موضوع انشاء

                                              موضوع انشاء

 

 

 

زنگ كلاس به صدا در آمد و بچه ها وارد كلاس شدند ، اين زنگ درس انشاء داشتيم و همه ما منتظر بوديم تا معلم به كلاس بيايد و موضوع انشاء را روي تخته سياه بنويسد. وقتي معلم وارد كلاس شد همه بچه ها بلند شدند . معلم با كت شلوار قهوه اي و كيف مشكي كه هميشه با خود داشت وارد كلاس شد. به بچه ها گفت بفرمائيد بنشينيد ، بچه ها هم نشستند . وقتي كه معلم روي صندلي خود نشست اول دفتر حضور غياب را برداشت و اسامي بچه ها را يكي يكي صدا  زد در همين حين معلم عينكش را كه روي بيني اش آمده بود با دست چپ خود بالا زد . بعد از اينكه معلم حضور غياب كرد به طرف تخته سياه رفت و گچ سفيد را برداشت و با خط زيباي هميشگي خود موضوع انشاء را روي تخته سياه نوشت. موضوعي كه معلم براي انشاء اين هفته انتخاب كرده بود با هفته هاي قبل فرق مي كرد معمولاً موضوعي كه معلم براي انشاي هفته هاي قبل انتخاب مي كرد در اين مورد بود: كه ميخواهيد در آينده چكاره شويد و يا اينكه علم بهتر است يا ثروت و...... بود ؛ ولي اين هفته گفته بود كه شغل پدر خود را در چند سطر توضيح دهيد . معلم چند دقيقه اي با بچه ها در اين باره صحبت كرد . يكي از بچه ها با صداي بلند گفت : آقا اجازه انشامون چند خط باشه خوبه ؟ معلم گفت مهم نيست كه چند خط باشه مهم اينه كه خوب بتوانيد شغل پدرتان را توصيف كنيد حالا يك صفحه يا ده صفحه . صداي پچ پچ بچه ها بلند شد يكي از بچه ها مي گفت : شغل پدر من كارمنده و يكي ديگه از بچه ها مي گفت كه پدر من معلم است . در حالي كه من با ناراحتي سرم را پايين انداخته بودم و نگران بودم از اينكه يكي از بچه ها از من بپرسه شغل پدر تو چيه ؟ تا اينكه بعد از چند دقيقه زنگ كلاس به صدا در آمد و چون زنگ آخر بود من و همه بچه هاي كلاس به خونه رفتيم در بين راه مدرسه تا خانه به موضوع انشايي كه معلم براي هفته آينده انتخاب كرده بود فكر مي كردم كه وقتي مي خواهم درباره شغل پدرم و اينكه او كيه ، انشاء چي بنويسم ؛ وقتي به خانه رسيدم كيفم را زمين گذاشتم ، از چهره ام كاملاً پيدا بود كه از يه چيزي ناراحتم ، مادرم از من سؤال كرد  اتفاقي افتاده ، چرا ناراحتي ؟ من گفتم چيز مهمي نيست  و به طرف حياط رفتم ، حياطي بزرگ كه وسط آن يك حوض پر از ماهي قرمز رنگ بود . به لب حوض رفتم و دست وصورتم را شستم و بعد به سمت تاب كه روبروي حوض بود رفتم و روي تاب نشستم بعد از مدتي دوباره موضوع انشاء به يادم آمد صداي پچ پچ بچه ها كه با هم در مورد پدرشان حرف مي زدند تو گوشم بود اين موضوع مثل خوره تو جونم افتاده بود ، با خودم مي گفتم كه چرا نبايد پدرم را ببينم ؟ شايد اصلاً‌ پدرم مرده و مادرم به من دروغ گفته كه پدرم به مسافرت رفته ؟ چي مي شد اگه يكي بود كه به اين سؤالاتم جواب مي داد. چي ميشد كه الان پدرم بالا سرم بود و من را تاب مي داد ، دوست داشتم با صداي بلند داد بزنم كه بابا بيا منو تاب بده ، اما حيف كه نمي شود ، فقط از پدرم اين خانه و يك شناسنامه داريم . يك لحظه با خودم گفتم شناسنامه ،‌ چطوره كه برم سراغ كمد مادرم و شناسنامه پدرم را ببينم حتماً چيزي داخلش نوشته . بدون سر و صدا و در حالي كه مادر در آشپزخانه بود به سراغ كمد مادرم رفتم و دنبال شناسنامه پدرم گشتم ولي چيزي پيدا نكردم تا اينكه  مادرم داخل اتاق آمد و گفت چرا مخفيانه !‌ اينجا خانه خودته ، اگه چيزي ميخواي به خودم بگو تا بهت  بدم؟ با شرمندگي به كنار مادرم رفتم و گفتم كه معلم انشامون گفته كه درباره پدرتان چند سطري انشاء‌ بنويسيد و من هم اطلاعاتي درباره پدرم ندارم كه چيزي بنويسم اگه امكان داره درباره پدرم حرف بزنيم ؟ مادرم در جواب گفت : من ميخواستم زودتر  از اين درباره پدرت صحبت كنم اما منتظر فرصتي بودم كه تو هم آماده باشي و توانايي درك اين مطلب را داشته باشي . در حالي كه مادر اشك از چشماش سرازير شد  دستم را گرفت و گفت‌ : بشين ، او تمام ماجرايي را كه مربوط به پدرم بود برام تعريف كرد . بعد از اينكه صحبتهاي مادرم تمام شده بود در حالي كه به پدرم افتخار مي كردم و به خود مي باليدم ، سريع به سراغ دفترم رفتم و با غرور شروع به نوشتن كردم و انشامو به اين شكل شروع كردم .

 

 

 

موضوع انشاء : شغل پدر خود را  در چند سطر توصيف كنيد .

 

نام : علي       نام خانوادگي : افتخاري      شغل پدر : فرمانده شهيد   

 

                     

 


 

 

 

 

 

معبر
علي سعادت | 17:6 - 19 مهر 1389برچسب:انشاء,
+ |
جاده های سربی

سرآغاز

 

شك نداريم كه ماجراى هشت سال جنگ تحميلى و دفاع مقدس ملت نجيب و عزيز ايران در برابر تجاوز همه جانبه دشمنان انقلاب اسلامى آن سان عظيم و فراگير و فراگستر است كه مى‏سزد و مى‏بايد به بايستگى‏ها و شايستگى‏ها تمام مورد مداقه قرار گيرد .

بازشناسى جنبه‏هاى گوناگون اين واقعه در مجالى كه اينك پس از اتمام جنگ فراهم آمده است مستلزم طرح مبانى تئوريك وارائه نقطه نظر نكته سنجان و ژرف انديشانى است كه به اهميت و ضرورت اين مهم چون اصل و نفس دفاع و مقاومت در برابر دشمن، وقوف و اعتماد دارند، بى ترديد حاصل اين باز جستها، وراى آن چه كه در ايام و دوران دفاع مقدس صورت يافته است به شناخت زير ساخت‏ها و جهات ناشناخته و بنيادين اين واقعه عظيم مربوط و منتهى مى‏شود.

اما شناخت و بررسى درست و همه جانبه از وجوه پيدا و پنهان جنگ و بازتاب و تاثير آن در نهادهاى احتماعى و عرصه‏هاى انديشه ورزانه تاريخى و فرهنگى جز در سايه تلاش مستمر، انديشه پويا و قانون مند و بويژه بازكاوى تخصصى و تفكيكى - جزء شناسنامه - در هريك از موضوعات و مسايل مربوط به آن امكان‏پذير نمى‏تواند بود

ژرف كاوى و بازبينى اجزاء متشكله اين حادثه مقدس هشت ساله در همه جهات به روش استقرايى گرچه در ظاهر از كثرت و تعدد دور نمى‏نمايد، مى‏تواند وحدت بنيادين و پيوستگى ابعاد درونى و برونى آن را به روشنى تمام نشان دهد

گستره عظيم و تشخيص دفاع مقدس با جان مايه‏هاى معرفتى و جلوه‏هاى حكمى آن، عرصه هايى نوين و بديع را فراروى محققان باز مى‏گشايد و از اين رو سنگينى وظيفه‏اى سترگ را بر دوش فرهيختگان و نهادهاى مطالعاتى و تحقيقاتى فرياد مى‏آورد .

اهتمام و اقدام بدين مهم درقياس با وسعت پهنه وسيع آن بى اغراق نمى‏تواند در محدوده عمر و زمان يك عصر و نسل درگنجد و خلاصه شود. صحت اين سخن را از قياس صورى پژوهش هايى كه درباره وقايع و نبردهايى كه درقرون اخير به وقوع پيوسته است به درستى مى‏توان دريافت. با اين همه، اقرار و اذعانى مى‏بايد داشت كه نهادهاى مطالعاتى و پژوهش‏هاى پژوهشگران مادراين راه گام‏هاى نخست طى اين راه قرار دارند و از اين جهت تارسيدن به افق مطلوب و مقصود، راهى طولانى و صعب درپيش دارند .

بهر تقدير در اين روزگار وانفساى معنويت و مهربانى، به جهت حراست و تعالى آثار فرهنگى دفاع مقدس ماهمواره محتاج شناخت جنبه‏هاى گوناگون آن هستيم و در نيل بدين مقصود بر اين عزم و اراده متمايل گرديدم كه به قدر وسع و بضاعت خويش، به جمع آورى خاطرات، دستنوشته، مصاحبه‏ها، يادداشتهاى روزانه و... از سوى فرماندهان گرانقدر دفاع مقدس بپردازم.

در اين ميان سردار سرتيپ پاسدار احمدسوداگر فرماندهى محترم لشكر 27 محمد رسول الله ص قبول محبت نمود و زبان به روايت آن ايام سپرى شده، گشود كه حاصل اين مراوده دو مجموعه «پاى مسافر» و «آيينه‏هاى خاك» گرديد كه اميدوارم خدمتى باشد به ثبت و ضبط فرهنگ دفاع مقدس .

در اين مجموعه كليه سالنامه‏هاى سردار سوداگر مورد بررسى و دقت قرار گرفت و بشكل ذيل اين مجموعه تهيه گرديد:

الف - مراحل آماده سازى عمليات‏ها

ب - مطالب شخصى و فردى و خانوادگى

ج - گزارش‏هاى اطلاعاتى و عملياتى

د - گزارش جلسات و نشست‏هاى شوراى فرماندهى

البته در بعضى از موارد، به لحاظ مسايل امنيتى و اطلاعاتى يا خانوادگى و خصوصى و يا اخلاقى، يادداشت‏ها حذف گرديده كه اين كار با صلاح ديد سردار سوداگر و گذر زمان ممكن است در آينده منتشر گردد.

بهر حال همگان هم راى هستيم كه احياى ارزش‏هاى دفاع مقدس، نياز يك بسيج همه جانبه است و به يقين ملت قهرمان ما در پاسدارى از ميراث گرانبهاى حماسه فرزندان دلير خود به شايستگى عمل خواهد كرد. مطمئنا باز نگرى در ساختار اين حماسه شگرف و ارزيابى ابعاد گوناگون آن به اقدام ارزشمندى در دستيابى به الگوى بهينه دفاعى، غناى فرهنگ و تشديد توسعه ملى خواهد بود

كالبد شكافى عناصر و اجزاى فرهنگ دفاع مقدس و ثبت و ضبط علايم اساسى آن به منظور سازمان دهى اين تجارب و فراهم ساختن بنيان‏هاى بر مبناى آن، ضرورت مبرمى است كه انتقال فرهنگ مقاومت و ايثار را به كالبد تاريخ امروز و فرداى ما ميسر خواهد كرد.

فضل و عنايت بارى را در اين راه همه جا طلب مى‏كنم و باب استجابت را مى‏كوبم و اينك او را بر انعام جسيم اجابت، سپاس مى‏گذارم و از او تمناى اتمام منت دارم

سهل گردان، ره نما، توفيق ده

يا تقاضا را بهل برما منه

محمد مهدى بهداروند

فروردين 1380


مقدمه

 

فرهنگ ايثار و شهادت‏طلبى و فناء لله و پرواز عاشقان سبكبال بربال ملائك و نيل به مقصود و در آغوش معبود رفتن و خلق برترين و بهترين حماسه‏هاى عشق و جهاد فى سبيل الله و تقبل مهلكترين خطرها د رمهلكه‏هاى نبرد و مردانگى و مقاومت، فضايى معنوى و الهى را به وجود آورده بود كه به فرمايش خمينى كبير «ره» « به جز يك برهه از تاريخ صدر اسلام هرگز ديده نشده است » . تا جايى كه امام عارفان و مجاهدان رضوان الله تعالى عليه به حالشان غبطه مى‏خورند .

 

حماسه هشت سال دفاع مقدس، كه شاخصه توان و قابليت امت ماست، آميخته‏اى از تجارب بى نظير و ارزشمند است. دفاع مقدس امت خداجوى ما در برابر تجاوز رژيم عفلقى بعث عراق پاسخ گوى پرسش‏هاى بى شمار و الگويى شايسته و كامل در تاريخ مبارزات ملل مستضعف براى احقاق حق خود مى‏باشد.

 

يقين دارم كه ابهت عرفانى و جانبازى رزمندگان اسلام، به عنوان اسطوره‏اى براى آيندگان باقى خواهد ماند، زيرا دست قدرت حماسى، عرفانى آن سالكان سرو قامت و شير اوژان مشت آهن ،دشمن را چون موم دركف گرفت.

به خلاف ديدگاه‏هاى روشنفكرى بيمار، فرهنگ و ادب عرفانى ادبيات مربوط به دفاع مقدس، نه تنها به دليل عرفانى بودنشان، اسطوره ستيز نيست بلكه برعكس قهرمان جنگ، با همه آرمان‏هاى اسطوره‏اى خود دركوره آتش اين عشق عرفانى ذوب مى‏شود تا صافى گردد.

اولين قدم جهت اسطوره سازى و نهادينه گى فرهنگ دفاع مقدس، و توسعه فرهنگ جبهه، جارى شدن آن در متن زندگى مردم است به نحوى كه به جاى سخن گفتن از فرهنگ جبهه با آن زندگى كنيم. فرهنگ جبهه بايد با زندگى روزمره عجين شود و در خانه، خيابان، و گذرگاهها تجلى يابد و در عرصه‏هاى گفتارى و رفتارى مردم نمايان گردد.

تدوين حوادث و رويكردهاى آن دوران با مدد گرفتن از ادبيات خاص خود بهترين وسيله براى انتقال آن فرهنگ و نگهدارى از آن مى‏باشد .

آنان كه در شرايط امروز جامعه دست به خلق و ثبت آثار جنگ زده‏اند و براى جاودانه كردن فرهنگ جبهه تلاش مى‏كنند و كرده‏اند، در واقع نمايندگان گمنام و ملى كشور هستند، زيرا در شرايطى قلم به دست مى‏گيرند كه انگيزه‏ها براى آفرينش آثار جنگى روز به روز كمتر و كم رنگتر مى‏شود، هرچند مى‏دانيم كه به صورت نظامند و قانون مند هيچ سياستى براى حمايت همه جانبه از اين هنر مندان و نويسندگان وجود ندارد، در حالى كه توسعه فرهنگ دفاع مقدس، منوط به حمايت معنوى و مادى دولت و نهادهاى ذى ربط از نويسندگان است .

در اين مجموعه كه در روبروى شما قرار دارد، روحانى بسيجى جناب حجة‏الاسلام محمد مهدى بهداروند كه مخود ايام جوانى و بهارهاى عمرش را همگى در جبهه سپرى كرده است، تقبل زحمت نموده و حدود 15 سالنامه مرا كه سرشار از گزارش - خاطره - نامه - دستور - نجوا- گله - شرح آماده سازى قبل از عمليات - باز تاب عمليات - عدم الفتح‏ها و.... بود را مورد مطالعه و گزينش قرار داد و با هماهنگى و همفكرى اينجانب بخشى از آن‏ها را تدوين نمود. اين كار دومين مجموعه يادداشت‏هاى روزانه(1) است كه تاكنون منتشر گرديده است.

 

اميدوارم اين كار كه بازحمات جدى اين عزيز به ثمر نشسته است، مقدمه‏اى جهت كارهاى بعدى ايشان و ديگر سرداران عزيز دفاع مقدس باشد.

در خاتمه از سر تعلق و دوستى كه به فرزند بزرگوار ناصر دارم، اين مجموعه را اگر خيرى در آن باشد به روح مطهر او و عمويش محمود و دائى اش ناصر اهداء مى‏نمايم .

آن سفر كرده كه صدقافله دل همره اوست

هركجا هست خدايا بسلامت دارش

احمد سوداگر

تهران - لشكر 27 محمد رسول الله

 

 

معبر
علي سعادت | 17:6 - 25 مهر 1389برچسب:دفاع مقدس,فرهنگ ايثار,
+ |

صفحه قبل 1 ... 81 82 83 84 85 ... 96 صفحه بعد

منوي اصلي
خانه
پروفايل مدير وبلاگ
پست الکترونيک
آرشيو وبلاگ
عناوين مطالب وبلاگ

درباره وبلاگ

به وبلاگ معبر خوش آمديد (تخصصي دفاع مقدس)

نويسندگان

علي سعادت

موضوعات مطالب

دفاع مقدس
رسانه ها،اخبار،مطبوعات
خاطرات
كتاب،شعر،داستان،طنز
شهدای گمنام
خانواده شهدا
عملیات ها
بسیج
مناطق عملیاتی
جانبازان
آزادگان
سرداران،شهدا
فرهنگ دفاع،جبهه
فرهنگ ایثار و شهادت
دل نوشته ای با شهدا
جشنواره ،مسابقات
فضاي مجازي،جنگ نرم و...
سينما ،تئاتر،تلويزيون
راهيان نور

نشانك وبلاگ معبر
معبر - وبلاگ تخصصي دفاع مقدس

كد لوگوي معبر

ساير امکانات

RSS


ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 29
بازدید هفته : 156
بازدید ماه : 1382
بازدید کل : 150836
تعداد مطالب : 667
تعداد نظرات : 60
تعداد آنلاین : 1

مسابقات وبلاگ نويسي

مسابقه بزرگ وبلاگ نویسی سبک بالان به مناسبت هفته دفاع مقدس

اولین جشنواره «وبلاگ‌نويسی دفاع مقدس» در يزدجشنواره وبلاگ نویسی حماسه نگاران بسیج و انقلاب اسلامیجشنواره وبلاگ نویسی تبیان در حال برگزاری است . ثبت نام کنید