معبر:وبلاگ تخصصي دفاع مقدس
آخرين مطالب

پیکر شهید برونسی کشف شد

همه دوستان من

برگی از خاطرات یک شهید( روزه بی سحری )

باز دلم هوای شلمچه کرده است

لحظه شهادت دو بسیجی

اتفاقی در یک قدمی اسارت

شهادت از نگاه خبرنگاران جهان

خدا این بچه‌های نیم وجبی را شهید کند

روایتگری ارثیه ی مادر(س) است

چشمان بارانی جوانان در شلمچه

به همه بگو اینجا دهلاویه است!

وقتی مرتضی موجی شد!

آداب زیارت نور

اولین گزارش از سفر به مناطق جنگی(2)

اروند؛ جایی که دیوانه‌ام می‌کند

اولین سفرنامه مناطق جنگی

پندهای رهبر برای روایتگران نور

25 هزار زائر سرزمين‌هاي نور در دزفول اسكان مي‌يابند

آنجا که دلم جاماند...

در جمع زائران سرزمین نور ...

آرشيو مطالب

ارديبهشت 1390
فروردين 1390
اسفند 1389
بهمن 1389
دی 1389
آذر 1389
آبان 1389
مهر 1389

پيوندهاي روزانه

گوگل
کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس
مستر قلیون
آرشيو پيوندهاي روزانه

پيوندها

استخاره با قرآن کریم
خرید پستی
اس ام اس فلسفی عاشقانه
سمپادی ها
زن کاملا عريان در خيابانهاي اصفهان!!+عکس[7427] »عجب قليوني ميکشه اين دختره واي واي[2814] »اينم لحظه کشف حجاب در تيم ملي ايران +عکس[3555] »اين زن بخاطر بزرگي سينه اش اخراج شد!+عکس[3413] »آيا خواهر نيوشا ضيغمي رو ديديد؟[2823] »افزايش قد بصورت نامرعي و ارزان[349] »تصاوير ناياب دختران مانتو پوش در تهران[2595] »حرکت جالب دو دختر 17ساله خوشگل+عکس[2477] »مدرسه دخترانه يهوديان در تهران (عکس)+1391[4483] »لباس اين خانوم هر روز کوتاه تر مي شود ! / عکس[2621] »عشوه جنجالي شيوا بلوريان+عکس[5314] »تصوير يک خانم بي حجاب از صداوسيماي ايران[4375] »شوهر بي ريخت بهنوش بختياري+عکس[5467] »عکس همسر آرايش کرده قهرمان المپيک ايران[2426] »دختر ايراني موتورسوار با شلوار و لباس تنگ+عکس[2414] »تيم فوتبال دختران پرسپوليس قبل از انقلاب+عکس[1212] »عکس لخت شدن يک خانم در فرودگاه[2742] »عکس صحنه اي که سانسور شد![2206] »تصاوير ناياب دختران مانتو پوش در تهران[1864] »تصاوير خيلي ناجور از شناي مختلط در مازندران[2319] »خانمها اين عکس را نبينند[2033] »تفاوت حمام زنان و مردان / عکس[1433] »دختر هندي خوشگل در ايران غوقا کرد+ عکس زيبا[2637] »حرکت جالب دو دختر 17ساله خوشگل+عکس[1350] »ماجراي زن بهداد سليمي در المپيک لندن روشد+عکس[1855] »عکس سمر بازيگر زيباي عشق ممنوع با يک مرد ايراني[1701] »عکس ليلا بلوکات و خواهراش[605] »دختر جنجالي در مسجدالحرام + عکس[4007] »زايمان يک دختر در حمام+ عکس[4371] »با اين دختر ازدواج کنيد و جايزه بگيريد+عکس دختر[3567] »آدرس فيس بوک و تصوير الناز شاکردوست+عکس[3618] »ببين اين دختر خوشگله رو مي پسندي؟[5053] »ماجراي زن طلاق گرفته+عکس[2600] »زن کاملا عريان در خيابانهاي اصفهان!!+عکس[7427] »عجب قليوني ميکشه اين دختره واي واي[2814] »اينم لحظه کشف حجاب در تيم ملي ايران +عکس[3555] »اين زن بخاطر بزرگي سينه اش اخراج شد!+عکس[3413] »آيا خواهر نيوشا ضيغمي رو ديديد؟[2823] »افزايش قد بصورت نامرعي و ارزان[349] »تصاوير ناياب دختران مانتو پوش در تهران[2595] »حرکت جالب دو دختر 17ساله خوشگل+عکس[2477] »مدرسه دخترانه يهوديان در تهران (عکس)+1391[4483] »لباس اين خانوم هر روز کوتاه تر مي شود ! / عکس[2621] »عشوه جنجالي شيوا بلوريان+عکس[5314] »تصوير يک خانم بي حجاب از صداوسيماي ايران[4375] »شوهر بي ريخت بهنوش بختياري+عکس[5467] »عکس همسر آرايش کرده قهرمان المپيک ايران[2426] »دختر ايراني موتورسوار با شلوار و لباس تنگ+عکس[2414] »تيم فوتبال دختران پرسپوليس قبل از انقلاب+عکس[1212] »عکس لخت شدن يک خانم در فرودگاه[2742] »عکس صحنه اي که سانسور شد![2206] »تصاوير ناياب دختران مانتو پوش در تهران[1864] »تصاوير خيلي ناجور از شناي مختلط در مازندران[2319] »خانمها اين عکس را نبينند[2033] »تفاوت حمام زنان و مردان / عکس[1433] »دختر هندي خوشگل در ايران غوقا کرد+ عکس زيبا[2637] »حرکت جالب دو دختر 17ساله خوشگل+عکس[1350] »ماجراي زن بهداد سليمي در المپيک لندن روشد+عکس[1855] »عکس سمر بازيگر زيباي عشق ممنوع با يک مرد ايراني[1701] »عکس ليلا بلوکات و خواهراش[605عکس هاي دختر بازيگر در فيلم موهن توهين به حضرت محمد(ص آشنايي با نرم افزار هاي چت . ودوستيابي : آشنايي با نرم افزار هاي چت . ودوستيابي
music3nter
انتظارحاضر
زندگی زیباست...
Economic jihad
همت مضاعف پارسیان
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دفاع مقدس و آدرس mabar.LoxBlog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





مترجم وبلاگ معبر

پايگاههای دفاع مقدس

سایت جامع دفاع مقدسامتداددیار رنجپایداریپایگاه فرهنگی و اطلاع رسانی مفقودین و شهدای گمنامپایگاه تخصصی ادبیات دفاع مقدسپایگاه اطلاع رسانی فرهنگ ایثار و شهادتپایگاه اطلاع رسانی قربانیان سلاح‌های شیمیاییچهار دیپلماتلوگوی نشریه پلاک هشت

پايگاههاي جنگ نرم

تیم جنگ نرم ایرانیان

خاطره‌نویسی در میدان مین

شمخانی

اشاره: این روزها بازار خاطره‌نویسی دوران دفاع مقدس داغ است و افراد مختلفی اقدام به نگارش حوادث و وقایع آن ایام می‌کنند. علی شمخانی در یادداشت زیر ضمن تشبیه "خاطره‌نویسی دفاع مقدس" به میدان مین، از باید و نبایدهای این حوزه سخن گفته است.

انسانی که در گذشته زندگی می‌کند بدون اینکه بخواهد بازنشسته شده است، برای همین من بسیاری از خاطرات خود را حذف کردم چرا که اعتقاد ندارم از خاطرات گذشته بگویم برای اینکه امروز هویت پیدا کنم.

امروز تب تحریف دفاع مقدس در جامعه دیده‌ می‌شود و باید مراقب راویان جدید از وقایع قدیم باشیم، باید خطر روایت‌گران جنگ‌نادیده را جدی بگیریم، تریبون‌ها را به دست اهلش بسپاریم و نه آنها که تنها عکسی را به یادگار از حدود 2900 روز "دفاع" با خود یدک می‌کشند، یا اصلا در آن روزگار نبوده‌اند و امروز راوی روزهای جنگ و حماسه شده‌اند.

در همین فضاست که باید گفت سست‌ترین شکل برخورد با جنگ، بسنده کردن به "خاطره گویی" است، کما اینکه ضعیف ترین شکل انتقال مفاهیم در جامعه ما سخنرانی یک طرفه است. ضعیف‌ترین شکل برخورد با جنگ هم "خاطره‌گویی" است. گاهی خاطره‌گویی، کل جنگ را تعریف نمی‌کند و بیشتر بر مدار احساس و عاطفه است نه بر اساس منطق؛ و برای همین هم تضعیف کننده منطق جنگ است در حالی که جنگ ما و دفاع مقدس 8 ساله ما، "منطق" داشت.

من با هر روایتی که بدنبال پدیدار سازی اسب سفید و شمشیر امام زمان (عج) در خاکریزهای جنگ با عراق باشد و رزمندگان را "ملائکة ‌الله" تصویر کند به شدت مخالفم

این "میدان مینی" که برای دفاع مقدس ترتیب‌داده‌اند، به مراتب خطرناک‌تر از میدان مین اصلی در روزهای جنگ است. خاطره‌نویسی نه می‌تواند مبدا و مقصد جنگ را بیان کند و نه آنقدر سندیت دارد که بخشی از آن همه حماسه و ایثار را به تصویر بکشد، تنها متکی به ذهن نویسنده و گوینده‌ای است که شاید خیلی نکته‌ها را در گذر ایام، از خاطر برده باشد.

امروز بیش از گذشته به کار تحقیقی و پژوهشی درباره جنگ تحمیلی نیاز داریم. اخیرا قسمتی از خاطرات یکی از فرماندهان جنگ را مطالعه کردم؛ دیدم اصلا چیزی که در بخشی از آن نوشته شده صحیح نیست. ایشان چنین کاری انجام نداده است! البته در آن جغرافیا حضور داشته اما اینکه بنیان گذار پدیده‌ای باشد، صحیح نیست.

این یک واقعیت است که ما امروز روایات متعددی از جنگ داریم و تشخیص اینکه کدام روایت درست است، کار دشواری شده است. چرا که امروز در جامعه راویانی از جنگ داریم که خود در جنگ نبودند؛ راویان جنگ‌نادیده! راویان جنگ‌نادیده‌ای که برای کسانی روایت می‌کنند که آنها هم به واسطه سنی که دارند، جنگ را ندیده‌اند.

امروز در جامعه راویانی از جنگ داریم که خود در جنگ نبودند؛ راویان جنگ‌نادیده! راویان جنگ‌نادیده‌ای که برای کسانی روایت می‌کنند که آنها هم به واسطه سنی که دارند، جنگ را ندیده‌اند

البته باید گفت بنیاد تبلیغاتی ما بنیاد ناقصی است و بیشتر به دنبال "اسوه‌سازی" است و من اصولا اعتقاد دارم برای اسوه‌سازی باید عناصر پایین جامعه را ترجمه کرد. عناصری که در جامعه ما‌به‌ازای بیشتر و ملموس‌تری دارند. متاسفانه تصویری که از آدمهای بزرگ می‌سازیم، اولا دارای غلو و کمی ناراستی است و ثانیا در ابعاد شخصی و رفتار دینی و خانوادگی و شجاعت و... فردی می‌سازیم که این فرد در همه این ابعاد نمره 20 می‌گیرد!

من با هر روایتی که بدنبال پدیدار سازی اسب سفید و شمشیر امام زمان (عج) در خاکریزهای جنگ با عراق باشد و رزمندگان را "ملائکة ‌الله" تصویر کند به شدت مخالفم. ضرورتی برای اثبات امدادهای غیبی در زمان جنگ برای ترجمان بعضی از خواب‌ها وجود ندارد.

بزرگترین امدادهای غیبی زمان جنگ این بود که امام خمینی(ره) از ما و آنهایی که می‌توانستند سربازان فرهنگی شاه بشوند، آدم‌هایی ساخت که از سر کوچه به درون مسجد، از دل مساجد ـ به شکل تجمعی ـ به خیابان‌ها و از قلب تظاهرات به پشت خاکریز‌های جبهه‌ها آمدند و شهید شدند یا آن حماسه‌ها را آفریدند؛ این "امداد غیبی" است؛ تغییر روحیه‌ها.

امروز بیش از هر زمان به ادبیات دفاع مقدس متکی به تحقیق و پژوهش دقیق نیازمندیم و نه تولید انبوه خاطراتی که سطح ماندگاری و تاثیرگذاری‌شان چیزی نیست که نسل جوان به آن احتیاج دارد. از همین رو باید مراقب این "میدان مین" بود؛ مهیب‌تر اینکه با نگاه امروز به شکلی جناحی به وضع دیروز جنگ نظر افکنده شود و با تحریف نقش‌ ها و تغییر آنها، "خاطره" در خدمت این اهداف به کار گرفته شود.

 

منبع: خبرآنلاین

معبر
علي سعادت | 20:13 - 21 مهر 1389برچسب:خاطره‌نویسي, میدان مین,
+ |
اولين رمان خانيان تجديد چاپ شد

رمان «او» نوشته جمشيد خانيان با موضوع انقلاب اسلامي، از سوي انتشارات سوره مهر وابسته به سازمان تبليغات‌اسلامي، به چاپ دوم رسيد و روانه بازار کتاب شد.

به گزارش روابط عمومي سازمان تبليغات اسلامي، «او» نخستين رمان چاپ شده خانيان است که با موضوع انقلاب اسلامي در سال 1376 منتشر شده بود که به تازگي سوره مهر چاپ دوم آن را منتشر کرده است.

«او» که جزو نخستين آثار جمشيد خانيان محسوب مي‌شود، تفاوت‌هايي با آثار متاخر او دارد. نويسنده در سال‌هاي بعد حوزه تخصصي کار خود را از ادبيات بزرگسال به ادبيات کودک و نوجوان تغيير داد و بيشتر نوشتن نمايشنامه را دنبال کرد در حاليکه «او» رماني براي بزرگسالان است.

خانيان نمايشنامه‌هاي «بابور»، «عشق سال ريکن»، «روي ني‌بندي»، «پرگار» و «چهارمين نامه» را در طول سال‌هاي 66 تا 76 نوشته که در تهران به اجرا درآمده است. «كودكي‌هاي زمين» و «سبور» دو رمان معروف او با موضوع دفاع مقدس محسوب مي‌شوند.

رمان «او» نوشته جمشيد خانيان، به ‌همت دفتر ادبيات انقلاب اسلامي حوزه هنري وابسته به سازمان تبليغات اسلامي تدوين و از سوي انتشارات سوره‌مهر وابسته به اين سازمان در 135 صفحه، قطع رقعي و با شمارگان 2 هزار و 500 نسخه و قيمت 29000ريال، تجديد چاپ ‌شد.

 

معبر
علي سعادت | 16:16 - 28 مهر 1389برچسب:اولين,رمان,خانيان,
+ |
آموزگار شهادت

http://mbasiji.mihanblog.com

در وجود من طراوت بهار همیشه جاری است.

روح من همیشه سبز است و سرشار از شور و نشاط؛ از پا نشستن و فرو ماندن، بی‏تفاوتی و لغزش، در قاموس زندگی من معنا ندارد؛ که من نوجوان بسیجی‏ام.

آموزگارم آن نوجوان سیزده ساله‏ای است که با نارنجک به زیر تانک رفت و برای همیشه آرامش و راحتی دشمنان اسلام را بر هم زد.

غیرت و مردانگی، حمیّت و آزادگی و عزّت و سربلندی، اولین درس‏هایی است که آموخته‏ام و آخرین درسم را با پرواز کردن در آسمان نور و معنا، با بالهای خونین، همراه با نسیم شهادت جشن خواهم گرفت.

منبع: مجله گلبرگ :: مهر 1379، شماره 7 برگرفته شده از سایت حوزه

معبر
علي سعادت | 18:17 - 5 آبان 1389برچسب:آموزگار, شهادت,نارنجک ,
+ |
شعر زیبای شاعر معاصر حسن حسینی درباره شهید فهمیده

دو بیتی زیر را شاعر توانمند معاصر کشورمان جناب آقای حسن حسینی در وصف شهید بزرگوار حسین فهمیده سروده اند.

 کس چون تو طریق پاک بازی نگرفت                         با زخم نشان سرافرازی نگرفت

زین پس دلاورا، کسی چون تو شگفت                       حیثیت مرگ را به بازی نگرفت

منبع: كتاب ادبیات پیش دانشگاهی

معبر
علي سعادت | 18:2 - 30 مهر 1389برچسب:شعر, شاعر, معاصر حسن حسینی,شهید فهمیده,
+ |
نامت جاودانه می‏ ماند

صدای تیک تاک ساعت، نزدیک شدن به قرار ملاقات و صدای انفجارِ تحویل یک روح کوچک به خداوند، بوی خوش بهشت و لالایی حزین یک مادر؛ آه کودکم! دیگر لباس کودکی‏ات، بر اندامت برازنده نیست. چقدر بزرگ شده‏ای! انگار تا بزرگ شدن، فقط یک تانک فاصله بود، تا پیش خدا.

حالا دیگر زمزمه لالایی‏های کودکانه در گوش‏های کوچکت سزاوار تو نیست.

مادر، حسین خوبم! من گوشه گوشه خاکریزها و گام هایت را دنبال کرده‏ ام و تکه تکه بدنت را کاویده‏ام و از میانشان، قلبت را برای خود به یادگار برداشته‏ام. گرم گرم.

قلب تو را به قلب نوجوان ایران زمین پیوند خواهم زد، تا بهانه‏های بزرگ شدن را بفهمد، تا فهمیده باشد، حسین را.

آه، کودکم! تو چه خوب معنی ناموس را دانستی و چه خوب جسم وطن را دیدی که داشت زیر زنجیرهای چرخ تانک مچاله می‏شد و تن تو نیز.

رهبر کوچک من! می‏آموزم از عروج تو، سماع کودکانه را و خواهش یک دل کوچک برای پیوستن به دلدار و بعد، پاره‏های مقدس یک جسم و اشک‏های سرزیر همسنگران متحیر در این عشق بازی.

رهبر کوچک من! 13 ساله شکفته در زیر چرخ‏های تانک! نور عروجت، همچنان پس از گذشت سال‏ها، چشم‏هامان را خیره کرده است و جانی را به شگفت واداشته است. نام تو ـ بسیجی کوچک ـ پشت دشمن را می‏لرزاند.

امروز، هر نوجوان ایرانی، نام حسین فهمیده را در ذهن خویش حک کرده است و با افتخار، در کتاب درس زندگی‏اش، قصه فداکاری او را از بر است. تو در یادمان دفاع مقدس، بر بلندترین نقطه خوش نشسته‏ای. سلام بر پرواز روح کوچکت، آن‏گاه که به خدا پیوست. نامت جاودانه می‏ماند!

حبیب مقیمی

منبع: سایت حوزه

معبر
علي سعادت | 18:2 - 3 آبان 1389برچسب:جاودانه, حسین فهمیده,
+ |
برای شهید حسین فهمیده

از همیشه خندان تو
آسمان چون همیشه زیبا بود
غنچه در غنچه باغ می خندید
کوه وصحرا و بیشه زیبا بود
زندگی عطر دوستی می داد
عطر ایمان و عطر آزادی
هر سرودی، سلام باران بود
هر پیامی پرنده ی شادی
ناگهان قاصد خزان آمد
خبری تلخ و
ناگوار آورد
خبر این بود
دشمن بعثی
با سپاهی عظیم برای نبرد
مثل طوفانی حمله آورده
حمله ای وحشیانه، ویران گر
نخل ها را بریده سر از تن
کرده گلهای باغ را پَرپَر
خبرِ بد گزیده لب ها را
غُنچه ی سبز خنده ها را بُرد
رنگ و روی بهار شد تیره
برگ برگِ درخت ها پژمُرده
شاخه در شاخه دست بالا رفت
دستهایی پر از دعا برخاست
هر طرف شیرمردی از مبهن
از دل شهر و روستا برخاست
شیر مردان جبهه غریدند
دشمن از تیر
خشمشان لرزید
آسمان آتش و زمین آتش
بمب و توپ و گلوله می بارید
نوجوانی؛ بزرگ؛ فهمیده
توی یک شهر زندگی می کرد
نمره اش در کلاس؛ بالا بود
شادمانی به خانه می آورد
سیزده ساله بود؛ اما مرد
مهربان و شجاع و با ایمان
بود فرزند خوب این میهم
همه ی عشق و مهر او ایران
گفت با خود: «خطر چه نزدیک است!
جای گُل؛ خارِ غصه روییده
در دل تنگ آسمان انگار
ابر در پشت ابر خوابیده
باید از خود گذشت و کاری کرد
در خطر

 

مانده

 

 

میهن و دینم
وقت ایثار و وقت جانبازی است
تنگ باشد اگر که بنشینم»
عاقبت سوی جبهه بال گشود
عاشقی در میان عاشق ها
آتش جنگ شعله ورتر بود


دشت – گلگون – پر از شقایقها
هر طرف تیر و بمب و خمپاره
هر طرف دود و شعله بر پا بود
نخل و نیزار و خانه ها می سوخت
جبهه های جنوب غوغا بود
پا به پای بسیجی و سرباز
نوجوان دلیر می جنگید
کوچه در کوچه های خرمشهر
توی شهر اسیر می جنگید
قِژ قِژ چرخ آهنین برخاست
قِژقِژ تانکهای دشمن بود
می دوید از گلویشان آتش
می پرید از دهان آنها دود
گیر و
داری عجیب تر برخاست
آسمان و زمین به هم پیچید
در دل کور تیرگیها؛ تانک
قِژ و قِژ می رسید و می غُرّید
اولین تانک؛ چون که شد نزدیک
نوجوان دلیر غیرتمند
ناگهان با قطار نارنجک
جست و خود را به پای آن افکند
انفجاری مهیب و؛ بعد از آن
تانک لرزید و از نفس افتاد
در دل دود و آهن و آتش
نوجوان دلیر ما جان داد
مثل این اتفاق را؛ هرگز
کسی آیا شنیده، یا دیده؟
تا ابد سبز و پاک و جاوید

 

است

 

 


نام و یاد حسین فهمیده
مثل یک مرد، مثل یک عاشق
رفت آن یار و یاورِ کوچک
هم خدا هم فرشته ها گفتند:
آفرین بر دلاور کوچک

 

نویسنده: محمود پوروهاب

 

 

برگرفته شده از پرتال راسخون

معبر
علي سعادت | 18:2 - 3 آبان 1389برچسب: شهید ,حسین فهمیده,
+ |
مقبر ه من گنبد آسمان است

سروده ای از آقای رضا لاهی ، شاعر آلبانیایی ، به یاد محمد حسین فهمیده
پدرم ، دوچشم مرا برای آخرین بار ببین ، آیا مرد شده ام ؟
مادرم لبها را بر پیشانی من بگذار كه مرا دیگر نخواهی بوسید
صبحگاه فرزند شما برسنگفرش دراز خواهد كشید
تا اینكه آفتاب برآتش خونین نوری بیندازد
از سر پیچ ، تان

كها با فكهایی همچون زنجیر خواهند آمد
بدون ترس به دهانه توپ خیره خواهم شد

 


هنگامی كه از روی مین بگذرند ، زنده باد ایران را به عنوان آخرین فریا د
همانند اولین گریه ای كه به هنگام تولد داشتم ، خواهم گفت .
مادر خاطره مرا همچون كتاب قران حفظ كن
هرگز با ناراحتی سؤال مكن كه قبر فرزندم كجاست
... تربت فرزند شما همانا گنبد آسمان آزادی است.

منبع:معبر عشق برگرفته شده از سایت صبح

معبر
علي سعادت | 18:2 - 2 آبان 1389برچسب:مقبره,گنبد آسمان,فهميده,شاعر آلبانیایی,
+ |
ویژه نامه هفته دفاع مقدس سال 89



حاجی تمام گشته مهماتمان، تمام / ما مانده ایم و چند تن نیمه جان، تمام
ما مانده ایم و غربت و تلخی از ابتدا / تا انتهای وحشت آخر الزمان، تمام
خرچنگ ها محاصره را تنگ کرده اند / اما امید ماست خدا، بی گمان، تمام
اینجا هنوز اول خط شروع ماست / پایان انتظار به خون خفته مان، تمام
حاجی خدا کند که بفهمی چه دیده ام / ازپشت زخم های دل آسمان، تمام
فرصت گذشته است، حلالم نمی کنی؟ / حالا شکست پنجره های خزان، تمام
تنها صدای خش خش بی سیم بود و بس / تنها صدای اشهد یک نوجوان، تمام
ده سال بعد کار تفحص نتیجه داد / بی سیم تکه تکه و یک استخوان، تمام
حالا کنار تربت حاجی نوشته اند … / گمنام، شوق، عشق خدا، بی کران، تمام
معبر
علي سعادت | 17:47 - 2 مهر 1389برچسب:ویژه نامه,هفته,دفاع مقدس,
+ |
جنگ در برف

" وقتی صحبت از جنگیدن و شهید دادن میشه. صحبت از جنگیدن در ۹ متر برف است جایی که انسان یخ می بندد و امکان تحمل ۱۰ دقیقه نگهبانی سخت می باشد.

سرما و برف بیش از حدی که در این منطقه(مریوان) است باعث شد که حدود ۱۱ نفر از برادران ما از بالای برفها در ارتفاعات سقوط کرده و در ته دره پاره پاره شوند. اما به شکرانه ی خدا برادران پاسدار تاکنون مقاومت کرده اند."

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سمینار فرماندهان سپاه در زمان فرماندهی مریوان

برگرفته از کتابهای کوچک مجموعه خاطرات حاج احمد متوسلیان

معبر
علي سعادت | 17:38 - 29 مهر 1389برچسب:جنگ,برف,حاج احمد متوسلیان,
+ |
جاسم تانک باد می کند

صدام داشت در پادگان قدم می‌زد كه چشمش به جاسم افتاد به تعجب دید كه او در حال فوت كردن به اگزوز تانك است رفت جلو و از او پرسید :«التو داری الچی كار می‌كنی؟»
جاسم سلام نظامی داد و گفت :«القربان، البنده با التانك زدم به الدیوار و قر شد....»
البرای اینكه تاانك السالم شود فی اگزوز آن الفوت كنم».
صدام كه عصبانی شده بود با غرولند به جاسم گفت:«الاحمق ... التو نمی فهمی كه البدنه التانك این جوری الدرست نمی‌شود...».
جاسم با تعجب پرسید كه باید چكار كند صدام گفت:«الاحمق همین الجوری آبروی الحزب البعث را می برید ....» التو برای این‌كه البدنه التانك را سالم كنی الاول درهای التانك را ببندی و البعد در اگزوز آن فوت كنی تا الباد كند و البدنه‌اش السالم شود.

معبر
علي سعادت | 17:38 - 25 مهر 1389برچسب:جاسم ,تانک,,
+ |
اینجا طلائیه ست!

اینجا با همه ی عالم فرق می کنه!
اینجا طلائیه ست!
سرزمین مردان بدر و خیبر!
سرزمین حاج همت!

میگه وقتی باد میاد، علامت خوبیه...
یکم اونطرفتر از این سیم خاردارا، یه عده شهید دارن زندگی می کنن!
باد که میاد بوی اونا رو با خودش میاره!
راست میگه!
نفس که میکشی این معنویته که توی تک تک رگهای بدنت راه پیدا میکنه!
میشی پرنده!
اما، بی بال!

فکر می کنی می تونی بپری!
بالت اونقدر توانائی داره که از زمین بلندت کنه!
سعی که می کنی، می فهمی بالها که مال خودت نیست!
مال شهداست!
همونائی که 200 متر اونطرفتر هنوز دارن زندگی می کنن!
همونائی که باد بوی اونا رو این طرف آورده!

میدونی؟ فکر که میکنم می بینم یه جورائی خوب نیست!
بوی شهدا کار دست آدم میده!
عقل رو با خودش می بره!
میشی مجنون!

 

 

اونوقت بوی بیابون میگیری!
اما تو که نمی خوای برای همیشه اونجا بمونی!
آخه توی شهر خونه داری!
زندگی داری، کار داری، درس داری!
رفیق داری!
اگه از این بوها بدی که خوب نیست!
همه یه جوری نیگات می کنن!
غریبه ای انگار!!
علتشو هنوز نمی دونم!
نمی دونم شهر شمام اینطوریه یا نه!
اما!
اما مردم شهر من اینطورین!
توی شهر من به هر کی بوی بیابون بده می خندن!
کسی اینجا حق نداره از این حرفا بزنه!
آخه مردم می خوان خوش باشن!
شادی حق مردمه!
آزادی حق مردمه!
چه اهمیتی داره که مدیون کی هستیم!

 

 

ما می خوایم شاد باشیم!
ما می خوایم آزاد باشیم!
چرا دست ور نمی دارین از این حرفا!
خوب یه جنگی بود! 8 سال طول کشید!
ما مالیات دادیم که ارتش بره بجنگه!
نخواستیم کسی اضافه بره!
حالا یه عده رفتن خودشون رو به کشتن دادن،
16-17 سال هم که گذشته!
بعد از این همه سال دیگه این بازیا چیه!؟
این فیلمها چیه!؟
یاد شهدا چه صیغه ایه؟
شماها، دیوونه ها، چرا با خاک حرف می زنین!؟
چرا پاهاتون رو برهنه می کنین!؟

آخه عیده نوروز باستانیه!
وقت شادیه!
سال به سالم که زیاد میشن!
امسال 5 میلیون نفر!

لابد اینا شمال رو ندیدن!
لابد کنار دریا رو ندیدن!
لذت ویلاهای آنچنانی رو نفهمیدن!
توی مهمونیای باحال شرکت نکردن!

همش گریه!
همش غم!

اینجا با همه ی عالم فرق می کنه!
اینجا طلائیه ست!
سرزمین مردان بدر و خیبر!
سرزمین حاج همت!
سینه ام رو که به ضریح شهدای گمنام می چسبونم خودم رو توی حرم امام حسین می بینم!

اینجا سرزمین خوبیهایت!
مادر شهیدی آن طرف روی خاکها نشسته و با خاک نجوا می کند!
اینطرفتر دختر شهیدی نگاه به انتهای افق دوخته است!
عید من لحظات خوش ماندن با شهداست!
عید من در جبهه هاست!
من هم اینجا سفره ی هفت سین پهن کرده ام!

س مثل سجاده! شروع نماز از سنگر انتهای نماز در کربلا!
س مثل سربند یا زهرا! مخصوص فرزندان حضرت زهرا!
س مثل سنگر! اینجا حسینیه، مسجد، نه اینجا حرم خداست!
س مثل سوت خمپاره! سفیر پرواز من تا بهشت!
س مثل سرنیزه!
س مثل سرب داغ!
س مثل ساعت عمليات!
س مثل سرخی خون شهدا!

اینجا طلائیه ست!
فروردین 83

معبر
علي سعادت | 16:54 - 1 مهر 1389برچسب:اینجا, طلائیه,سنگر,سرزمین,
+ |
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند

يادش بخير شبهاي باراني

شبهايي كه به هيئت مي رفتيم

پرچمي كه به ديوار ميزدي

جان مي گرفت و پر مي زد توي آسمان

اوج مي گرفت تا دل خدا

يادش بخير ...

*******************************************

گذشت ....... رفتي....

من ماندم سر كلاس ؛ پاي تعريف شعر و تو رفتي پاي تعريف عشق

دفعة آخر با همان لحن باراني ات صدايم زدي و گفتي  : بيا برويم

آنجا فاصله كوتاه است ، دست آدم راحت به خدا مي رسد

من هم كتابم را بالا بردم و گفتم : فردا امتحان دارم !!!

خنديدي ، اما نه مثل هميشه

پاشنه كفشت را ور كشيدي و رفتي توي غروب ...

بعدها ...

وقتي ديدم سر كوچه را حجله زده اند

تازه فهميدم تو هم امتحان داشتي و نگفتي..........

******************************************

در مسلخ عشق جز نکو را نکشند

روبه صفتان زشت خو را نکشند

گر عاشق صادقی ز مردن نهراس

مردار شود هر آنکه او را نکشند 

معبر
علي سعادت | 16:27 - 7 آبان 1389برچسب: مسلخ ,عشق ,
+ |
طلائیه! من از سکوت رازآلودت درسها آموخته ام ! با من سخن بگو !!!

ای دل آرام بگیر ! می دانم که دیگر توان دوری از حسینیه ی حاج همت را نداری... نوایی می شنوم کسی می گوید : وضو در فرات نماز در کربلا ...

آری همین بود انگار .... حس غریب دلم را به که بگویم ؟ حسی که از غربت طلائیه بر دلم جا مانده ... حسی که بی تابم می کند برای غروب طلائیه ... برای آسمان طلائیه دلتنگم ...

طلائیه ! از فراز همه روزهای که بر تو گذشت، بر من ببار و تشنگی این دل در کویر مانده را فرو نشان.

می خواهم در تو جاری شوم، می خواهم رمز شکفتن و پرواز را از تو بیاموزم و بدانم بر شانه های زخمی تو چه دلهایی که آشیان نکرده اند.

طلائیه ! می گویند «همت» از همین نقطه آسمانی شده است، عاشقی که در پی لیلای شهادت در بیابانهای زخم خورده ی طلائیه مجنون شد. من امروز آمده ام رد پای او را تا افق های بی نهایت و در امتداد عشق جست و جو کنم. اینجا عطر او لحظه ها را پر کرده است و دست هایش هنوز مهربانی را منتشر می کند.

طلائیه! من از سکوت رازآلودت درسها آموخته ام ! با من سخن بگو !!!

معبر
علي سعادت | 16:27 - 7 مهر 1389برچسب:طلائیه, سکوت ,رازآلودت,
+ |
بادها ...

بادها
     هر شب در جنوب
                          خيمه مي زنند
بادها
    هرشب
             روي تلي از خاك
                                تفحص مي كنند
                                                 گوشه پلاكي
                                                               تكه اي از پيشاني بند
                                                                                    و بندي از پوتين...
بادها
      زودتر از چشمان من
                              به زيارت مي آيند
بادها مي آيند
              از جنوب
                        با گل هايي كه بيرق خاكند
 واي بر ما
            اگر بيرق هامان
                             افراشته نيست ...

معبر
علي سعادت | 16:16 - 2 مهر 1389برچسب:بادها,پلاك, تفحص,
+ |
هنوز ...

«هنوز» در هر جمله توي ذهنت زنجيري از تكرار و سكوت مي شود...؛

ريه هاي شيميايي هنوز سرفه مي كنند.

هنوز خونهاي خردلي روي بوم زندگي نقش مي زنند.

براي بچه ها هنوز قاب عكسها هم شناسنامه پدر است.

هنوز خواهرها چفيه برادرانشان را بو مي كشند.

هنوز  پدرها خلوت گريه خود را ترك نكرده اند.

هنوز كه هنوز است مادراني چشم به راهند ...

هنوز پاهاي بدلي ، تن هاي پرتركش را مي كشند.

هنوز زندگي ها با ويلچر جا به جا مي شود.

هنوز بيابانها استخوانها و پلاك ها را در آغوش كشيده اند.

هنوز پنج شنبه بازار پرچمها و ضريح گرم است. . . .

 

هنوز خاطره ي جبهه ها خالي نيست

شلمچه ز آن همه شب زنده دار خالي نيست

هنوز ساحل والفجر هشت خونين است

جبين آب زان همه اشک و آه پر چين است

هنوز خاک شلمچه خون به دل دارد

زحفظ آن همه خورشيد خون به دل دارد

تبسمي بنما شلمچه هر دو تنهاييم

چگونه بعد شهيدان هنوز پا بر جاييم .

تو اي شهيد که نامت خلاصه ي پاکيست

چقدر پيرهن خاکي تو افلاکيست

به استخوان و پلاک شکسته ات سوگند

به جان مادر پهلو شکسته ات سوگند

دلم ز هجر تو دوست شعله ور شده است

ز استخوان تو اي دوست قلبم شکسته تر شده است

معبر
علي سعادت | 16:16 - 4 مهر 1389برچسب:ريه هاي,شيميايي, جبهه,
+ |
دلم برای جبهه تنگ شده است ...

دلم براي جبهه تنگ شده است ،

چقدر جاده هاي هموار کسالت آورند !

از يک نواختي ديوارها دلم مي گيرد.

مي خواهم بر اوج بلندترين سخره بنشينم ،

آن بالا به آسمان نزديکترم و مي توانم لحظه هاي تولد باران را پيش بيني کنم.

بايد گذشت ، بايد عطش و سنگلاخ را تجربه کرد .

آسايش از مقصد دورمان مي دارد .

آي با شمايم !

چه کسي دوست دارد صاحب آسمان باشد؟

بيا براي هواخوري به جنگهاي مجاور جبهه پناه ببريم

سنگرها ييلاق تفکرند .و کوهها نگاه ما را به بالا سوق ميدهند.

کوه هميشه عجيب است ، در کوه تکلم خدا جريان دارد .

از عادت کوچه هاي داغ عربستان تا کوه دور حرا پيغمبري به بار نشست

بيا به جبهه ، به کوه برويم.

شتاب کن آقاي عادت

نگاه کن هواي دود گرفته شهر تنفس راحت را از ما گرفته است .

دلم براي فضاي نا پيداي مه لک  زده است .

مه ، مهرباني مبهمي است تا خود را تنها تصور کنيم .

تنهايي راز بزرگي است .

در تنهايي ، بي تعارف مهمان دلمان خواهيم بود.

اينجا همه با آسمان حرف نمي زنند.

اينجا زير نور نئون آسمان پيدا نيست .

مردم  براي بازگشايي دلشان به کافه مي آيند.

آنان به لحظه هاي بعد  از اکنون به عبث اميدوارند .

آنها هنوز

بهانه هاي روشن دل را نشناخته اند

و در نيمکره تاريک دل آرميده اند

و فکر مي کنند تمام دل

خوشحالي پس از پيدا کردن يک جنس با قيمت نازل در بازار سياه است.

بيا به جبهه برويم

من يک بار آنجا را بوئيده ام ،

آنجا رطوبت مطبوعي دارد که به ايستادگي درخت کمک مي کند.

ما چقدر جاده هاي ديدني داريم !

ما چقدر غافليم !

ما که به بوي گيج آسفالت عادت کرده ايم  و نشسته ايم هر روز کسي بيايد زباله ها را ببرد

چه انتظار حقيري !

دلم براي جبهه تنگ شده است

چقدر صداقت نيست !

چقدر شقايق ها را ناديده مي گيريم !

دلم براي جبهه تنگ شده است ...

زنده ياد سلمان هراتی

معبر
علي سعادت | 16:16 - 8 مهر 1389برچسب:دل,جبهه,
+ |
بهار ...

اگر به قدر ذره اي هم بر دل خطور کند که اين «بهار» ،

به خودي خود بهار است و دل انگيز؛

 خيالي است محال و واهي و حرام...

شمه اي از بوي حضور «تو»، به جهان رخت نو مي پوشاند و بس...

اگر گياهي مي رويد و غنچه اي مي شکوفد و سبزه اي قد راست مي کند

و چشمان ابري آسمان مي بارد،

 به اذن و اعتبار همان نفحه ي مسيحايي ست.

نامت، يادت، حضور غايب از نظرت، باعث زندگي و جنبش عالم و آدم است...

زمين و آسمان، تنها و تنها به بوي «تو» و در آرزوي توست

که اين همه چرخ و تاب را تحمل مي کند...

آنقدر به دور خود مي چرخد و مي دَود و مي رود، تا تو بيايي...

کوير عطشناک و تشنه ي دل مشتاق و بي قرار، تنها يک نکته را خوب مي داند

بهارش تويي... باقي بهانه...

آنکه آبروي بهار است، تويي. و در اين ميانه چشم دل، از هميشه منتظرتر...

معبر
علي سعادت | 16:16 - 5 آبان 1389برچسب:بهار, منتظر,
+ |
اى گمنام ترین سوز!

 

تو را با غروب چه نسبت است؟

تو را با داغ و اندوه چه نسبت است؟

با گریه و شب و تازیانه؟

با صیحه و فریاد؟

تو را با فشار در و دیوار چه نسبت است؟

با سرخی و کبودی و زخم؟

به راستی کدام روز برای علی سخت تر بوده است

روز سقیفه؟

روز به آتش کشیدن درِ خانه نبوت؟

روز سیلی و تازیانه؟

روز کبودی کتف و بازو؟

هنگام غسل و جاری شدن خون از پهلوی تو؟

ای مادر اولین شهید ولایت

ای مادر مصیبت های بی شمار!

ای مادر کودکی که پیش از تولدش شهید شد!

کجاست محسن؟!

کجاست مزار نوزاد تازیانه خورده!

آه!

میخ های داغ

چوب های ناهموار

شعله های کبود

چگونه در برت گرفتند؟

کجاست طالب خونت؟!

آن که درِ نیم سوخته را هر غروب در بر می گیرد و اشک می ریزد

و هر جمعه کنار مزار گمشده ات خون می گرید.

کجاست؟

چگونه نسوزیم از این داغ که لهیب آتش خانه ات، کوثر اشک

چشمه خون و دریای اندوه را از دل هامان سرازیر می کند؟

داغ تمام روزهای بی کسی است

به کدام گناه، نگاه مهربانت را از مدینه دزدیدند؟

به کدام گناه، بازوانت را زخم زدند؟

به کدام گناه، صورتت را سیلی زدند؟

به کدام گناه، پهلویت را شکستند؟

به کدام گناه، حُرمتت را شکستند؟

حَرَمت را آتش زدند

بای ذنبٍ قتلت؟!

ای بهاری که در دامانت زخم هزار اقیانوس داری!

ای گُلِ دست پرورده آفتاب!

بگذر مزارت بی شمع بماند!

بگذار غریب بمانی!

بگذار دور باشی از چشم های خسیس این خاک نفرین شده

بگذار دور باشی از روزگار حیله و نیرنگ

بگذار تو را فقط علی بداند و زینب

حسن بداند و حسین

بگذار تو را خدا بداند و خدا بداند و خدا...

 

معبر
علي سعادت | 16:16 - 3 مهر 1389برچسب: گمنام ترین ,سوز,
+ |
سلام

سلام

چشم به راهی گفت که از تو برایش بنویسم

اما نمی داند که ………..

برای از تو نوشتن باید دل شکسته بود

و همنوا با داغ شقایق

و جاری اشک شبنم

رو به قبله لاله ها ایستاد

و برنجوای رودها و رمل های روان،

به خون آغشته،

مُحرم به لباس خاک شد و

پابرهنه اذن دخول گرفت ….

برای از تو نوشتن

باید به اشکهای جاری مناجات بر گونه های خاکی و خونین متوسل شد

وآه سینه های سوخته پرستوهای مهاجر را به امانت گرفت

برای از تو نوشتن

باید بر پیشانی های سوسو زده با سربند های « اشهد انکم قد اقمت الصلاة » ، بوسه زد

وبه دستهای خیس توبه که آشیانه یاکریم های شوریده است ،اقتدا کرد

برای از تو نوشتن

باید تشنه بود

ودر هر وهله ای برای جرعه ای آب در این سراب تشویش

نوای « انی سلم لمن سالمکم و حرب لم حاربکم » را زمزمه کرد.

و در آخر

برای از تو نوشتن

باید جواب سلام « انک تسمع کلامی و ترد سلامی » شنیده باشد ..!

اما ………….،

اما من که هنوز نشنیده ام

چگونه می توانم از تو بنویسم

یوسف من ...پس همچنان منتظر می مانم

 

 

معبر
علي سعادت | 16:16 - 1 مهر 1389برچسب:شعر,دفاع,مقدس,
+ |
تقديم به مادران شهيد ...

چقدر نامه نوشتم به دست باد سپردم ...براي آمدنت شب به شب ستاره شمردم

چقدر گرد گرفتم من از اتاق تو مادر...براي باور مردم قسم به جان تو خوردم

انتظار تو و قاصدي كه هيچ نيامد....هزار مرتبه جانم به لب رسيد و نمردم

و عكس هاي تو را، من اميدوار و صبور... براي هركه مي آمد ز جبهه بردم و بردم

صداي زنگ در، اما، هميشه دغدغه زا بود ...نيامدي و من از آن چه خون دل كه نخوردم

چقدر هروله كردم ميان كوچه و ايوان

و بال روسري ام را به زير پلك فشردم ...

و

انتظار

انتظار

انتظار 

بعد از این همه دوری

بالاخره آمد

تابوتی روی دست های باد، سنگینی می کند...

 

تابوتی با دو سه تكه استخوان و یک بغل گُل آلاله و دنیایی از خاطره،

 

تابوتی روی دست های خاطره آمد

مادر، موهای پریشان و سفید خود را به دست پریشانی بادها می سپارد

و هق هق گریه، امانش را می بُرَد

از دامنه های تابوت، جرعه جرعه بوسه می چیند

و تكه های خاک گرفته استخوان ها را در سینه می فشارد

و دلش را دریای اشک می کند و قصه سالها انتظارش را زمزمه مي كند ...

 

معبر
علي سعادت | 16:16 - 2 مهر 1389برچسب:مادران, شهيد,دفاع,مقدس,
+ |

صفحه قبل 1 ... 14 15 16 17 18 ... 22 صفحه بعد

منوي اصلي
خانه
پروفايل مدير وبلاگ
پست الکترونيک
آرشيو وبلاگ
عناوين مطالب وبلاگ

درباره وبلاگ

به وبلاگ معبر خوش آمديد (تخصصي دفاع مقدس)

نويسندگان

علي سعادت

موضوعات مطالب

دفاع مقدس
رسانه ها،اخبار،مطبوعات
خاطرات
كتاب،شعر،داستان،طنز
شهدای گمنام
خانواده شهدا
عملیات ها
بسیج
مناطق عملیاتی
جانبازان
آزادگان
سرداران،شهدا
فرهنگ دفاع،جبهه
فرهنگ ایثار و شهادت
دل نوشته ای با شهدا
جشنواره ،مسابقات
فضاي مجازي،جنگ نرم و...
سينما ،تئاتر،تلويزيون
راهيان نور

نشانك وبلاگ معبر
معبر - وبلاگ تخصصي دفاع مقدس

كد لوگوي معبر

ساير امکانات

RSS


ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 152
بازدید دیروز : 188
بازدید هفته : 516
بازدید ماه : 381
بازدید کل : 149835
تعداد مطالب : 667
تعداد نظرات : 60
تعداد آنلاین : 1

مسابقات وبلاگ نويسي

مسابقه بزرگ وبلاگ نویسی سبک بالان به مناسبت هفته دفاع مقدس

اولین جشنواره «وبلاگ‌نويسی دفاع مقدس» در يزدجشنواره وبلاگ نویسی حماسه نگاران بسیج و انقلاب اسلامیجشنواره وبلاگ نویسی تبیان در حال برگزاری است . ثبت نام کنید