تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
دفاع مقدس و آدرس
mabar.LoxBlog.com لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
شیمیایی بود. از شش سال سختی جراحیهایش در خارج میگفت. 67 سانت از رودهاش نبود. میگفت، با همین دستهایش 250 شهید را از زیر خاک بیرون آورده و همین قدر که دعای پدر و مادر شهدا پشتش است، برای آخرتش کفایت میکند و هیچ اجر دیگری؛ حتی از جبههاش هم نمیخواهد.
مطلبی که پیش روی شماست خاطراتی است از آقای «موسوی»، مسئول گروه تفحص شلمچه :
دنبال این نباشید که شهدا کجا باید دفن شوند، دنبال این باشید که شهدا چگونه و با چه وضعیتی پیدا میشوند. شهید جایش روی تخمان چشم ماست. تمام میادین باید پایش یک شهید باشد. شهدای گمنام، گمنام شهید شدند و گمنام هم دفن میشوند و این کار صحیح نیست. شهید باید در قلب مردم باشد، نه در ارتفاعات. همین طوری گلزار شهدا در حال فراموشی هستند، وای به حال آن که در سر تپهها دفن شوند. باید شهدا از آرشیو درآورده شوند و تمام خیابانهایمان پر از بوی شهدا باشد.
گروهی بودند، دائم بر پیامبر خدا منت می گذاشتند، در کنارت جنگیده ایم، برای اسلام جهاد کرده ائیم، منت می گذاشتند که مسلمان شده اند.
در برابر منت آنان، خدای سبحان آیه 17 از سوره حجرات را بر پیامبر نازل کرد: یمُنُّونَ عَلَیكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُل لَّا تَمُنُّوا عَلَی إِسْلَامَكُم بَلِ اللَّهُ یمُنُّ عَلَیكُمْ أَنْ هَدَاكُمْ لِلْإِیمَانِ إِن كُنتُمْ صَادِقِینَ... آنها بر تو منّت مینهند که اسلام آوردهاند؛ بگو: اسلام آوردن خود را بر من منّت نگذارید، بلکه خداوند بر شما منّت مینهد که شما را به سوی ایمان هدایت کرده است، اگر در ادعای ایمان راستگو هستید!
منت گذاشتند که جهاد کردند، زخم خوردند، مسلمان شده اند، خداوند منان گفت: ای پیامبر به آنها بگو منت مگذارید بر من اسلامتان را، بلکه خدا منت می گذارد بر شما که هدایت کرد شما را...
مصداق این آیه آدم های امروز است، چه آنهائی که برای خدا رنج و اندوهی برده اند، چه آنها که در هشت سال دفاع مقدس جنگیده اند، ترکش، زخمی هم شاید خورده اند، خون داده اند...
پس از فتح خرمشهر :: در پایگاه قدس هوایی – نزدیکی های پاسگاه زید – مستقر بودیم . در گردان شهید فتاحی به فرماندهی حسن یار یاب . توی گروهان بهمن کدخدایی فرمانده دسته بودم .
جلوی خط ما عراقی ها در مرحله اول عملیات بیت المقدس ( فتح خرمشهر) تعدادی ماشین مثل ایفا – جیپ و ... بر جای گذاشته و فرار کرده بودند . بهمن کدخدایی – فرمانده گروهان – در کارهای نظامی وارد تر از همه ما بود.
من و یکی دیگر از بچه ها را هر شب بر می داشت می رفتیم از خط می گذشتیم و یکی از این ماشین های عراقی را می آوردیم .
در کنار ماشین های دشمن یک تانک هم مانده بود که برجک نداشت . برجک تانک را برداشته و ورق کشیده بودند و بجای نفر بر استفاده می کردند.
يك امدادگر دفاع مقدس گفت: رازها و رمزهايي در كربلا و واقعه عاشورا براي مردم نهفته بود كه در دوران دفاع مقدس خداوند اين رمزها را براي ما گشود و ما گوشهاي از كربلا را در جبههها ديديم.
صديقه كشندهفر اظهار داشت: تلاشها و مبارزات ياران امام حسين عليهالسلام در تمام ايامي كه با ايشان بودند، شباهت زيادي به تلاش ياران حقيقي امام خميني (ره) در دوران قبل از انقلاب، بعداز انقلاب و دوران دفاع مقدس دارد؛ دفاع مقدس براي ما اينگونه بود كه اگر از كربلا روايتهاي شنيده بوديم در جبههها آن شنيدهها را ميديديم.
اين امدادگر دفاع مقدس بيان داشت: در دوران دفاع مقدس، ما تجسم عيني زينب سلامالله عليها را ميديديم؛ علياكبرها و علياصغرها در طول جنگ پرپر ميشدند و زبان از گفتن حقايق و معنويات آن دوران قاصر است.
(1) چند روزي ميشد كه خط ساكت و آرام بود. ظاهراً عراقيها از اين كه ما عمليات تازهاي انجام نداده بوديم راضي و خوشحال بودند و نميخواستند با كوچكترين شليكي آرامش خط را به هم بزنند. بچههاي گردان ما هم كه بعد از مدتها توانسته بودند استراحت خوبي كنند، به فكر فوتبال بازى كردن افتاده بودند. آن زمان در سايت پنج مستقر بوديم و زمين نسبتاً صافى در محوطهى پشت سنگرهايمان وجود داشت.
موقع ياركشي همه سعي ميكردند «نورالله» را به عنوان يار با خودشان داشته باشند، چون همه از سابقهي ورزشي او با خبر بودند؛ ضمن اين كه اخلاق خوبي هم داشت و برد و باخت در بازي برايش تفاوت چنداني نداشت.
نيم ساعتي گذشت و همه خيس عرق شده بوديم. ناگهان صداي انفجاري، همه را بهت زده كرد. از گوشهي زمين گرد و خاك به هوا بلند شد. پاي يكي از بچهها رفته بود روي يك مين قديمى. همه خشكشان زد. ديگر كسي جرأت قدم برداشتن نداشت. نوراله اولين كسي بود كه خودش را بالاي سر اسماعيل رساند. نوراله سريع روي زخم او را پوشاند و با فرياد همه را به كمك خواست...
-جنگ كه مي شود.يك عده مي روند جنگ،يك عده خط مقدم،يك عده پشت خط و يك عده در پناهگاه.يک عده هم جنگزده مي شوند.پدرم رفت جنگ، پدر بزرگ پيرم پشت خط رفته بود براي كمك رساني و ما جنگ زده ها آواره ي كوه و كمر بوديم.سرپناهمان چادرهايي بود كه زنان خانه علم كرده بودند و مادرم بود و سه بچه ي قد و نيم قد.طوفان در بيابان معناي ديگري دارد.رعد و برق هايش هم ترسناك تر هستند و آن شب باران مي آمد وبوران باد مي وزيد شلاقي.ميخ هايي كه چادر را به زمين وصل كرده بودند يكي، يكي كنده شدند.
چادر به پرواز در آمد.باران خيسمان كرد به چادر ديگر پناه برديم و مادر به دنبال سرپناه بچه هايش در سياهي شب مي دويد زير باران و پدردر زير باران خط اول به دنبال دشمن مي دويد.مادر دلشوره ي پدر را داشت و پدر ته دلش قرص بود كه بانوي خانه اش از پس مشكلات زندگي بر مي آيد و بچه ها را خوب نگه مي دارد.مادر بيست و دو سالش بود.
يكي از آزادگان سرافراز دوران دفاعمقدس از عزاداري محرم در اسارت ميگويد.
محسن رفيعي مي گويد:يک ماه از خدمت سربازيام باقي مانده بود که داوطلبانه از گردان امداد شيرگاه مازندران در مرداد ماه 1359 به غرب کشور اعزام شديم. 17شهريور همان سال عراق با هشت لشکر زرهي به نيروهاي پشتيباني ما حمله کرد. 48 ساعت در محاصره نيروهاي عراقي بوديم و آنها پيشروي کردند و سرپل ذهاب، قصرشيرين و سومار را گرفتند و ما به اسارت درآمديم.
ما را به سنگرهاي فرماندهي و بعد به خانقين، اولين شهر مرزي عراق منتقل كردند. تا 31 شهريور که اولين روز رسمي جنگ بود بدون امکانات در اطلاعات عراق بوديم و هر روز از ما بازجويي ميکردند.
در میان خاطرات مربوط به جبهه و جنگ، خاطرات تفحص پیکر شهدا همیشه جزء خواندنی ترین ها بوده اند و حال و هوایی خاص دارند. راز این مسئله را باید در خاک هایی جست که روزی میدان عشق بازی بسیجیان خمینی(ره) بود و حال آرامگاه زائران کربلای حسینی.کتاب «مستند تفحص؛ به دنبال شقایق ها» مجموعه خاطرات یکی از بچه های گروه تفحص است.
محمود نجیمی که از نوجوانی پای به جبهه گذاشت و در جبهه مرد شد و راه و رسم مردانگی آموخت، پس از پایان جنگ نیز بارها راهی خاک داغدار جنوب شد تا نشان و نشانه ای از یاران دیروز بیابد و چشم مادرانی را روشن و مرهمی بر دل پدرانی بگذارد.
آلبوم انتهای کتاب از جذابیت های دیدنی این کتاب است.
منطقه بین قلاویزان عراق و پاسگاه بهرامآباد را مینگذاری میکردیم. با پنجاه نفر از بچههای تخریب، ده شبه کار را تمام کردیم. بچههای خسته همه به مرخصی رفته بودند. فقط من و چهار نفر دیگر ماندیم.
چند روز بعد مسئول گردان اعلام کرد تمام مینهایی که جلوی خط مقدم کاشتهایم، منفجر شده؛ مینها ضد تانک و غیر استاندار بودند و مدت زیادی هم از عمرشان گذشته بود.
مدل مینها را عوض کردیم. از پانزده نفر از افراد گردان هم کمک گرفتیم و شب اول برای کاشتن مینها رفتیم. آن شب هفتصد متر مین گذاری کردیم و کار تا ساعت 30/1 صبح طول کشید.
هوا که مهتابی شد، برای فرار از دید عراقیها، کار را تعطیل کردیم و با تویوتا برگشتیم عقب، تویوتایی بدون سقف و چراغ … من بودم و رحمتا.. یعقوبی و قربانعلی پوراکبر و محمدرضا جعفری.
دومين مجموعه خاطرات دفاع مقدس با عنوان «شميم خاطره» از سوی مؤسسه روايت سيره شهدا همزمان با ايام سوگواری حضرت سيدالشهد(ع) در شلمچه رونمايی شد.
همزمان با ايام سوگواری حضرت سيدالشهدا(ع) رئيس مكتب ايثار و شهادت رزمندگان اسلام در حماسه دفاع مقدس دومين مجموعه خاطرات دفاع مقدس با عنوان شميم خاطره توسط مؤسسه روايت سيره شهدا منتشر و در يادمان شهدای شلمچه رونمايی شد.
در اين مجموعه كه تلفيقی از خاطرات شهدای دفاع مقدس همراه با حديث و بيانات ائمهمعصومين(ع)، آيات قرآن مجيد و رهنمودهای مقام معظم رهبری است، مضمون اصلی هر خاطره با روايت، آيه و رهنمودی از اهلبيت عصمت و طهارت(ع)، كلامالله و سخنان رهبر معظم انقلاب اسلامی تطبيق داده شده است.
اين عکس به یاد ماندنی،مربوط به حرکت کاروانی از بچه بسیجی های مستقر در شهر آزاد شده فاو،به سمت تهران است.این نیروها با بسیجیان جدید جایگزین شده اند تا به تهران بازگشته و تجدید قوا کنند. تاریخ عکس احتمالاً به بهار سال 1365(فروردین یا اوایل اردیبهشت)باز می گردد.
فتح فاو به شدت سطح روحیه بر و بچه های رزمنده را بالا برده است و می روند تا مژده رسان فتح و پیروزی به تهران باشند. شاید اگر بسیاری از مسئولین هم روحیه و اعتقادی در این حد داشتند و به جای تدارک معاملات سیاسی با «فتح فاو» به فکر همین بودند که با «یاحسین» تا کجا ها می توان پیش رفت ، سرنوشت جنگ به گونه ای متفاوت رقم می خورد..
تاريخ ايران تاکنون، رويدادهاي زيادي را در دل خود ثبت کرده است، که يکي از مهم ترين آنها 8 جنگ تحميلي بود که تمام ايراني ها از جوان و پير، مورد حمله کشور همسايه که با تفکر دولت هاي غربي صورت گرفت، ايستادگي کردند. در طول همين 8 سال دفاع مقدس، هر روز خاطرات زيادي براي ايران و ايرانيان رقم خورد که يکي از مهم ترين اين رويداها، حماسه اي، که هيچ گاه فراموش نمي شود و آن هم حماسه سوم خردادماه بود، بازپس گيري خرمشهر خونين از دست متجاوزان که شهداي زيادي براي بازپس گيري آن داديم، خون هاي زيادي ريخته شد و دستاورد آن جانبازان بسياري بود و حالا سال هاي زيادي از آن روزها مي گذرد، اما حماسه فتح خرمشهر هيچ وقت از اذهان ايراني ها پاک نمي شود، جوانان زيادي آن روزها در آن عمليات شرکت کردند که حالا آنها افرادي مسن هستند و خاطرات زيادي از آن روزها به ياد دارند..
مجموعه خاطرات و يادداشتهاي روزانه مرحوم آيتالله صادق احسانبخش، نماينده امام خميني(ره) در استان گيلان از سالهاي دفاعمقدس، به همت بنياد حفظ آثار و نشر ارزشهاي دفاعمقدس اين استان در دست انتشار است.
به گزارش ، اين اثر كه "يار صادق" نام گرفته، بخشي از خاطرات، يادداشتها و دستنوشتههاي امامجمعه فقيد گيلان درباره جنگ تحميلي عراق عليه ايران و نقش اين استان در دوران دفاعمقدس را شامل ميشود.
خاطرات مندرج در اين اثر براساس توالي زماني تدوين و تنظيم شدهاند و ماجراي ترور نافرجام آيتالله صادق احسانبخش در دوران جنگ، گوشهاي از جلسات شوراي جنگ و سپاه پاسداران استان گيلان و نقش وي در همراهي هرچه بيشتر رزمندگان را بازگو كردهاند. اين اثر به همت بنياد حفظ آثار و نشر ارزشهاي دفاعمقدس استان گيلان به چاپ ميرسد. صادق احسانبخش، سال 1309 و در روستاي ليف شاگرد از توابع استان گيلان متولد شد.
اواسط ارديبهشت مطلع شديم كه پيكر مطهرش پس از 22 سال رجعت كرده و قرار است درسالروز شهادت بانوي دو عالم خاك با در برگرفتن او آرام شود. روز موعود فرارسيد و مردم قدرشناس ما سزاوارانه سنگ تمام گذاشتند.
سردار شهيد علي هاشمي!پس از 22 سال سكوت اجباري كه عدم اطلاع دقيق از احوالات تو و بيم ايجاد خطر از سوي دشمن بعثي براي وجود نازنينت، براي مان رقم زد، اكنون مي خواهيم تا مي توانيم نام تو را بر پهنه هستي فرياد بزنيم و داغ دلمان را درآوريم و پرده مظلوميت از چهره با صلابت تو برداريم و به ساحتت اداي دين كنيم، به همين خاطر پاي صحبت همرزمانت نشستيم تا انواري از شخصيت بزرگ و ناشناخته ات را بروجود تاريك و گرفتار دنيايي ما بتابانند.
سردار علي اصغر گرجي، از فرماندهان وقت سپاه ششم، دراين مسير هم كلاممان شد و زيباتر از آنچه فكر مي كرديم روايت گر آخرين ديدار خود با حاج علي شد.
او اين چنين سخن آغاز كرد: ايام شهادت حضرت زهرا (ع) حسن تصادفي بود كه حاج علي به آغوش خانواده اش بازگردد.
پای حرف های مادر شهیدان محمدرضا و حمیدرضا منشی زاده می نشینیم، او که حرفهای ناگفته زیبایی درباره فرزندان شهیدش دارد...
همه شنیده ایم که شهیدان زنده اند و شاید تا کنون ماجراهایی نیز در این مورد شنیده و یا دیده باشید. آنچه می خوانید نمونه ای از این ماجراهای تاریخی است. بهتر است بیشتر از این حاشیه نرویم و ماجرا را از زبان خانم «شکر اویس قرنی» -مادر شهیدان حمیدرضا و محمدرضا منشی زاده- پی بگیریم. خانم اویس قرنی هنوز هم ساکن روستای عبدالله آباد در حاشیه کویر دامغان است.
¤¤¤
یک روز پسرم محمد رضا رفت سپاه دامغان و وقتی برگشت گفت: می خواهم بروم جبهه.
آخرين بار 6 سال قبل آبادان و خرمشهر بودم. دلتنگ بودم و مدت ها به دنبال فرصتي مي گشتم که به خرمشهر برگردم؛ دست نمي داد، بخت ياري نمي کرد و شايد هم، آنها که بايد، نمي طلبيدند. هنگامي که خانم وافر ي از خانه سينما با من تماس گرفت و طرح سفر را عنوان کرد، ذوق زده شدم! در خبرها خوانده بودم که تني چند از بزرگواران قصد دارند کارواني از اهالي سينما را به مناسبت سالروز آزادسازي خرمشهر، به آن خطه راهي کنند. خواندم و گفتم خوش به حالشان. اما به فاصله دو ـ سه روز، فکر کردم خوش به حال من!
واقعاً سفر به مناطق جنگي چه ويژگي دارد؟ براي مني که آن زمان سير بچگي به نوجواني را طي مي کردم. مني که از جنگ آژير قرمز و سفيد، ضدهوايي و ايام موشک باران را درک کردم. دوره اي که به خاطر موشک باران در آپارتمان يکي از آشنايان جمع مي شديم (که همه معتقد بودند ضد موشک است!) يا به خارج از شهر مي رفتيم، يا با تعطيلي هاي گاه و بيگاه مدرسه مواجه بوديم... اخبار جنگ را دنبال مي کردم، اين درست. حتي يادم هست که به شدت مي خواستم آنجا باشم (که البته براي مني که تا سر کوچه هم اجازه نداشتم تنها بروم، جوکي بيش نبود)، ولي واقعاً امثال من تا چه حد جنگ را درک کردند؟ جوان تر ها چطور...؟
در سال هاي جنگ، عقد اخوت حسابي دربين رزمنده ها رواج داشت و گاهي تعداد کساني که به يکباره برادر مي شدند بيشتراز ده نفر مي شد.
شايد يکي ازمهم ترين علت هاي آن هم اين بود که هرلحظه ممکن بود يک نفر ازجمع شهيد شود و يک تير يا ترکش کافي بود. به همين دليل خيلي از اين عقد اخوتها ي سال هاي جنگ در شب هاي عمليات يا در مواقع حساس و زير آتش دشمن اتفاق مي افتاد. دستها را روي هم مي گذاشتند و بله را مي گفتند و آن وقت هر کس شهيد مي شد بايد بقيه را هم شفاعت مي کرد و با زور هم که مي شد با خودش ميبرد بهشت.
بسيجي ها ي زرنگ هم اين طور وقت ها دنبال يک نفر مي گشتند که به قول خودشان نور بالا بزند وشهادت اش نزديک باشد. سريع يقه ي طرف را مي چسبيدند و هر طور که بود صيغه مي خواندند. بچه ها براي جاري ساختن عقد اخوت، يا به صورت دوتايي به گوشه اي خلوت مي رفتند تا به جز خدا، کسي از عهد ميان آنان مطلع نشود.
سکانس اول- روز- داخلي - اتاق دکتر قانعي بيمارستان ساسان
من يک شيميايي ام. باور کنيد. مجبورم نکنيد قسم بخورم. ولي من هم يک شيميايي ام. با همه جوانبش. شايد هم بدتر. چيه؟ به سرفه اي ناکرده ام شک کرديد؟ يا به تاول هاي باد نکرده ي روي دست و پايم! يا به اينکه مثل فلاني، هنرپيشه ي خوبي نيستم، گيس هايم را بلند نمي کنم و يا روي ويلچر، خود را کج نمي کنم و روز بعد در فلان فيلم سينمايي نمي دوم؟ ولي باور کنيد من هم سرفه مي کنم. شب ها که همه خوابند. دست خودم نيست.
مي پرسي چرا فاصله ي ما با فرزندان مان زياد است؟ خُب معلومه، همين سرفه هاي شبانه است.
من هم که صبح زود بايد از خواب ناز و رختخواب گرم و نرم دل بکنم و به مدرسه بروم، وقتي نصف شب، پدرم با سرفه هاي سنگينش، مثل خمپاره 120 بترکد و شيشه هاي خانه را بلرزاند، از خواب بپرم، خُب معلومه از دستش عصباني مي شوم و مي روم جاي ديگري مي خوابم تا صداي تند و زمخت سرفه هايش را نشنوم.
من هنوز خبرنگار نشده بودم و در تحريريه خبر كار ميكردم؛ [در آنجا] اخبار را مقابله ميكردم. خبر دو نسخه بود، وقتي گوينده خبر را ميخواند، من غلط هايش را ميگرفتم و ميگفتم: غلط است، صبر كن. به اين [كار]، مقابله خبر ميگويند. آن موقع مثل الان نبود كه افراد سه روزه خبرنگار ميشوند، شايد من يك سال كارم همين بود.
خيلي كه وضعمان خوب شده بود، در راديو ميگفتيم: «اينجا تهران است، صداي جمهوري اسلامي ايران، ساعت 14.» همان روز اول وارد راديو شدم. راديو خيلي فعال بود. من خبرنگاري را خيلي دوست داشتم. از زمان بچگي هم انشا، تاريخ، جغرافيا و ادبياتم نسبت به رياضيات و ديگر دروسم خيلي خوب بود.
شايد من جزو نخستين نفراتي بودم كه از صدا و سيما به جبهه رفتم. وقتي من رفتم، تازه شهيد چمران گروه جنگهاي نامنظم را تشكيل داده بود.
انس با قرآن (تلاوت و حفظ قرآن) در دوران اسارت و درميان اسرا از جايگاهي خاص و از منزلتي ويژه برخوردار بود. اولين مسئله اي که حائز اهميت بود موضوع يادگيري قرآن و تلاوت صحيح آن بود ضرورت اين يادگيري و تلاوت با توجه به تأثيرات قرآن دو چندان بود چرا که تلاوت قرآن به قلبها آرامش و به دلها صفا مي بخشيد و وقتي در فضاي غمبار اسارت قرآن تلاوت مي گرديد احساس قوت، روحانيت و معنويت خاصي براي بچه ها پديدار مي شد. دراوايل اسارت که قرآن در ميان ما نبود احساس کمبود مي کرديم تا
اينکه کم کم آيات قرآن روي کاغذها نوشته مي شد و به طور مخفي در اختيار بچه ها قرار مي گرفت و بچه ها با برنامه اي دقيق به حفظ آيات مي پرداختند و پس از حفظ آن را به ديگران مي دادند و با همين روش فرهنگ انس با قرآن و تلاوت و حفظ آن در بين اسرا ترويج گرديد و بسيار از اسرا بدين شکل حافظ و قاري قرآن شدند و در اين نهضت قرآن آموزي و انس با قرآن کريم، عزيزان طلبه و روحاني که به صورت مخفيانه انجام وظيفه مي کردند نقش تبليغي مهمي را ايفا نمودند.