تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
دفاع مقدس و آدرس
mabar.LoxBlog.com لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
سال 1332 ه . ش نوزادی به لطافت و طراوت شبنم های سحری در شهر کرمان زندگانی را آغاز نمود.
او از کسانی بود که محیط فاسد زمان محمدرضای ملعون نتوانست او را به ورطهی فساد بکشاند و عقیده و ایمانش را مختل نماید.
از آن دسته انسانهایی که راهی به سوی روشنایی تفکر و تدبر گشودند. اما تلاش برای کسب معاش نتوانست وی را از ادامه تحصیل منع کند و توفیق پیدا کرد که تحصیلات خود را تا دیپلم ادامه دهد و استخدام نیروی هوایی گردد و با سمت اپراتور رادار مشغول بکار شود.
مدتی آنجا شاغل بود ،اما بهدلیل فعالیتها و تبلیغات مذهبی مجبور شد که از نیروی هوایی استعفا دهد تا بتواند گستردهتر عمل نماید ولی استعفایش را قبول نکردند و بالاجبار فرار کرد.
بعد از دو هفته دستگیر و به مدت یک سال در زندان قزل قلعه زندانی شد. با پیروزی انقلاب آزاد گردید . بعد از انقلاب برای تشکیل کمیته انتظامات کرمان ، تاسیس شعبه سازمان تبلیغات اسلامی و تشکیل کلاسهای عقیدتی و علوم قرآنی زحمات زیادی کشید. از سال 59 به خدمت آموزش و پرورش در آمد و در کنار تدریس، همکاری خود را با صدا و سیمای مرکز کرمان آغاز نمود.
فهمیدم که دیگر باید غزل خدا حافظی را بخوانم .دفتر چه یادداشتم را در آوردم و شروع کردم به نوشتن وصیت نامه: این آخرین برگ از خاطرات من است .در این ساعات پایانی عمرم در زیر این آسمان کبود در بهاری خون بار از پیشگاه خدا برای همه کوتاهی هایم استغفار می کنم
شب ها نگهبانی و پاسبخشی و صبح ها توی سنگر و استتار و خاطره نویسی کارمان شده بود .یک روز علی رغم اینکه گفته بودم کسی تردد نداشته باشد سر و صدای گفتگوی چند نفر از بیرون به گوشم خورد .سرم را از سنگر بیرون آوردم و دیدم یکی از بچه های اطلاعات عملیات لشکر به همراه حاج محمد کوثری فرمانده لشکر و دو تا از بچه های مهندسی راست راست در روز روشن آمده اند بازدید خط و کمین ها.سلام علیکی کردیم و از صحبت هایشان متوجه شدم که تصمیم دارند خاکریزی دو جداره از دامنه تپه مقابل در دشت مشرف به دریاچه دربندیخان تا کمین ما ایجاد کنند.
از سوز سرما که تا مغز استخوان هایم نفوذ کرده بود، بالا و پایین می پریدم که برادرم حسن صدایم زد:
- محمد... محمد...
با چشمان گشاد شده و دهان باز نگاهش کردم.
مانده بودم آن همه تحمل را از کجا آورده و چه وقت می خوابد! از روزی که به منطقه آمده بودم، شبی نبود که بیدار نمانده باشد.
- چرا ایستاده ای و نگاهم می کنی؟! هایی تو دستهایم کردم و به طرفش دویدم. رو پا بند نبود. کوله پشتی به دست، جلو سنگر فرماندهی قدم می زد. می دانستم قرار است قبل از شروع عملیات والفجر مقدماتی برای شناسایی به منطقه برویم. بی حرف، روبه رویش ایستادم.
اسفند سال 60 بود؛ یعنی درست یک سال پس از شهادت عمویم، من در پادگان «المهدی(عج)» چالوس، یک لحظه از اتوبوس چشم برنمیداشتم. نیروها یکییکی سوار اتوبوس میشدند و من هم چون کبوتری پر و بال بسته، برای رهایی از قفس و رفتن به جبهه لحظه شماری میکردم.
وقتی میخواستم سوار اتوبوس شوم، زمزمههایی شنیدم، میگفتند: «در کردستان، پاسداران و نیروهای بسیجی را سر میبرند و سر آنها را برای خانوادههایشان میفرستند.»
بعضیها بدون این که چیزی بگویند، از اتوبوس پیاده شدند. اتوبوس میخواست به راه بیفتد و هر لحظه ممکن بود من با آن جثه کوچک و نحیف، نتوانم خود را از میان کسانی که داشتند سوار میشدند و آنهایی که داشتند پیاده میشدند، به داخل اتوبوس برسانم. همان موقع شنیدم که به راننده اتوبوس گفتند: «با همین تعداد نیرو که سوار شدهاند، حرکت کن.»
- فاو بود ، عملیات،گردان خط شکن از لشکر 25 کربلا ، بچه های بسیجی منتظر رمز عملیات ،رمز که خوانده شد بچه ها دل به خطر زدن، توی معبر خوردن به مانع ، سیم خار دار ،حلقوی به هم پیچیده ، نه فرصت باز کردنش بود نه میشد تحملی برای فکر کردن نیز وقتی نبود ، همهمه ای بود در دل ها ، شوری در سر ،چه باید کرد .
فرمانده فکر می کرد بیسیمچی ذکر میگفت بچه های دعا میخواندند . هر دم خیلی در پندارشان میدوید .
باید که در لحظه تصمیم گرفت .یکی از رزمنده ها با پشت خوابید روی سیم خاردار بچه ها روی شکمش را لگد میکردن و رد میشدن نفر آخری خودش بود رزمنده از تنش خون میریخت . پل شد رزمنده بسیجی تا رها شوند از خصم دشمن زبون .
دیروز پل میشدیم از سر دلدادگی برای رهای ؛ امروز نردبانمان میکنند برای خود نمائی
چند سال پیش که تازه اومده بودم اطلاعات عملیات، یکی از بچه ها بهم گفت: فلانی خودت اومدی اطلاعات عملیات یا فرستادنت ؟ عاشقی یا دیونه ؟ گفتم: یعنی چی؟ گفت: کسی که می یاد اطلاعات عملیات ، یا دیونه شهادته ، یا عاشق حسین . تو کدومشی ؟
من و الهی فکر نمی کردیم ، عملیات شناسایی این قدر پیچیده باشد . خیلی عجیب بود . اروند ، وقتی کنار ساحلش هستی ، فکر می کنی رود در حالت جزر است ، ولی وقتی وسط اروند می روی ، می بینی تازه رودخانه در حالت مد است.
از بویه شماره هشت که در دریا بود و چراغ فانوس دریایی داشت ، تا سکوی الامیه ده کیلومتری فاصله بود . قرار شد آزمایش کنیم ، قایق را به لنگر قایق عاشورا مجهز کنیم ، با قایق تا بویه هشت برویم ، بعد لنگر را در آب بیندازیم ، با غواصی به طرف سکو برویم و بعد از شناسایی به طرف قایق برگردیم .
در ایام دفاع مقدس ، تنظیم شفاعتنامه کاری مرسوم بود. آن چه می بینید تصویر یکی از این شفاعتنامه هاست که پیش از عملیات کربلای 8 و بین بچه های گردان علی اکبر(ع) بسته شده است. بسیجیان گردان علی اکبر(ع) از اهالی شهرستان خوی بودند. مهمتر و زیباتر از متن این قولنامه ، شرط آن است که نشانه ای از بصیرت و پاکدلی بسیجیان لشکر عاشوراست. این شرط در حاشیه متن اصلی نوشته شده است.
شیمیایی بود. از شش سال سختی جراحیهایش در خارج میگفت. 67 سانت از رودهاش نبود. میگفت، با همین دستهایش 250 شهید را از زیر خاک بیرون آورده و همین قدر که دعای پدر و مادر شهدا پشتش است، برای آخرتش کفایت میکند و هیچ اجر دیگری؛ حتی از جبههاش هم نمیخواهد.
مطلبی که پیش روی شماست خاطراتی است از آقای «موسوی»، مسئول گروه تفحص شلمچه :
دنبال این نباشید که شهدا کجا باید دفن شوند، دنبال این باشید که شهدا چگونه و با چه وضعیتی پیدا میشوند. شهید جایش روی تخمان چشم ماست. تمام میادین باید پایش یک شهید باشد. شهدای گمنام، گمنام شهید شدند و گمنام هم دفن میشوند و این کار صحیح نیست. شهید باید در قلب مردم باشد، نه در ارتفاعات. همین طوری گلزار شهدا در حال فراموشی هستند، وای به حال آن که در سر تپهها دفن شوند. باید شهدا از آرشیو درآورده شوند و تمام خیابانهایمان پر از بوی شهدا باشد.
گروهی بودند، دائم بر پیامبر خدا منت می گذاشتند، در کنارت جنگیده ایم، برای اسلام جهاد کرده ائیم، منت می گذاشتند که مسلمان شده اند.
در برابر منت آنان، خدای سبحان آیه 17 از سوره حجرات را بر پیامبر نازل کرد: یمُنُّونَ عَلَیكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُل لَّا تَمُنُّوا عَلَی إِسْلَامَكُم بَلِ اللَّهُ یمُنُّ عَلَیكُمْ أَنْ هَدَاكُمْ لِلْإِیمَانِ إِن كُنتُمْ صَادِقِینَ... آنها بر تو منّت مینهند که اسلام آوردهاند؛ بگو: اسلام آوردن خود را بر من منّت نگذارید، بلکه خداوند بر شما منّت مینهد که شما را به سوی ایمان هدایت کرده است، اگر در ادعای ایمان راستگو هستید!
منت گذاشتند که جهاد کردند، زخم خوردند، مسلمان شده اند، خداوند منان گفت: ای پیامبر به آنها بگو منت مگذارید بر من اسلامتان را، بلکه خدا منت می گذارد بر شما که هدایت کرد شما را...
مصداق این آیه آدم های امروز است، چه آنهائی که برای خدا رنج و اندوهی برده اند، چه آنها که در هشت سال دفاع مقدس جنگیده اند، ترکش، زخمی هم شاید خورده اند، خون داده اند...
پس از فتح خرمشهر :: در پایگاه قدس هوایی – نزدیکی های پاسگاه زید – مستقر بودیم . در گردان شهید فتاحی به فرماندهی حسن یار یاب . توی گروهان بهمن کدخدایی فرمانده دسته بودم .
جلوی خط ما عراقی ها در مرحله اول عملیات بیت المقدس ( فتح خرمشهر) تعدادی ماشین مثل ایفا – جیپ و ... بر جای گذاشته و فرار کرده بودند . بهمن کدخدایی – فرمانده گروهان – در کارهای نظامی وارد تر از همه ما بود.
من و یکی دیگر از بچه ها را هر شب بر می داشت می رفتیم از خط می گذشتیم و یکی از این ماشین های عراقی را می آوردیم .
در کنار ماشین های دشمن یک تانک هم مانده بود که برجک نداشت . برجک تانک را برداشته و ورق کشیده بودند و بجای نفر بر استفاده می کردند.
يك امدادگر دفاع مقدس گفت: رازها و رمزهايي در كربلا و واقعه عاشورا براي مردم نهفته بود كه در دوران دفاع مقدس خداوند اين رمزها را براي ما گشود و ما گوشهاي از كربلا را در جبههها ديديم.
صديقه كشندهفر اظهار داشت: تلاشها و مبارزات ياران امام حسين عليهالسلام در تمام ايامي كه با ايشان بودند، شباهت زيادي به تلاش ياران حقيقي امام خميني (ره) در دوران قبل از انقلاب، بعداز انقلاب و دوران دفاع مقدس دارد؛ دفاع مقدس براي ما اينگونه بود كه اگر از كربلا روايتهاي شنيده بوديم در جبههها آن شنيدهها را ميديديم.
اين امدادگر دفاع مقدس بيان داشت: در دوران دفاع مقدس، ما تجسم عيني زينب سلامالله عليها را ميديديم؛ علياكبرها و علياصغرها در طول جنگ پرپر ميشدند و زبان از گفتن حقايق و معنويات آن دوران قاصر است.
(1) چند روزي ميشد كه خط ساكت و آرام بود. ظاهراً عراقيها از اين كه ما عمليات تازهاي انجام نداده بوديم راضي و خوشحال بودند و نميخواستند با كوچكترين شليكي آرامش خط را به هم بزنند. بچههاي گردان ما هم كه بعد از مدتها توانسته بودند استراحت خوبي كنند، به فكر فوتبال بازى كردن افتاده بودند. آن زمان در سايت پنج مستقر بوديم و زمين نسبتاً صافى در محوطهى پشت سنگرهايمان وجود داشت.
موقع ياركشي همه سعي ميكردند «نورالله» را به عنوان يار با خودشان داشته باشند، چون همه از سابقهي ورزشي او با خبر بودند؛ ضمن اين كه اخلاق خوبي هم داشت و برد و باخت در بازي برايش تفاوت چنداني نداشت.
نيم ساعتي گذشت و همه خيس عرق شده بوديم. ناگهان صداي انفجاري، همه را بهت زده كرد. از گوشهي زمين گرد و خاك به هوا بلند شد. پاي يكي از بچهها رفته بود روي يك مين قديمى. همه خشكشان زد. ديگر كسي جرأت قدم برداشتن نداشت. نوراله اولين كسي بود كه خودش را بالاي سر اسماعيل رساند. نوراله سريع روي زخم او را پوشاند و با فرياد همه را به كمك خواست...
-جنگ كه مي شود.يك عده مي روند جنگ،يك عده خط مقدم،يك عده پشت خط و يك عده در پناهگاه.يک عده هم جنگزده مي شوند.پدرم رفت جنگ، پدر بزرگ پيرم پشت خط رفته بود براي كمك رساني و ما جنگ زده ها آواره ي كوه و كمر بوديم.سرپناهمان چادرهايي بود كه زنان خانه علم كرده بودند و مادرم بود و سه بچه ي قد و نيم قد.طوفان در بيابان معناي ديگري دارد.رعد و برق هايش هم ترسناك تر هستند و آن شب باران مي آمد وبوران باد مي وزيد شلاقي.ميخ هايي كه چادر را به زمين وصل كرده بودند يكي، يكي كنده شدند.
چادر به پرواز در آمد.باران خيسمان كرد به چادر ديگر پناه برديم و مادر به دنبال سرپناه بچه هايش در سياهي شب مي دويد زير باران و پدردر زير باران خط اول به دنبال دشمن مي دويد.مادر دلشوره ي پدر را داشت و پدر ته دلش قرص بود كه بانوي خانه اش از پس مشكلات زندگي بر مي آيد و بچه ها را خوب نگه مي دارد.مادر بيست و دو سالش بود.
يكي از آزادگان سرافراز دوران دفاعمقدس از عزاداري محرم در اسارت ميگويد.
محسن رفيعي مي گويد:يک ماه از خدمت سربازيام باقي مانده بود که داوطلبانه از گردان امداد شيرگاه مازندران در مرداد ماه 1359 به غرب کشور اعزام شديم. 17شهريور همان سال عراق با هشت لشکر زرهي به نيروهاي پشتيباني ما حمله کرد. 48 ساعت در محاصره نيروهاي عراقي بوديم و آنها پيشروي کردند و سرپل ذهاب، قصرشيرين و سومار را گرفتند و ما به اسارت درآمديم.
ما را به سنگرهاي فرماندهي و بعد به خانقين، اولين شهر مرزي عراق منتقل كردند. تا 31 شهريور که اولين روز رسمي جنگ بود بدون امکانات در اطلاعات عراق بوديم و هر روز از ما بازجويي ميکردند.
در میان خاطرات مربوط به جبهه و جنگ، خاطرات تفحص پیکر شهدا همیشه جزء خواندنی ترین ها بوده اند و حال و هوایی خاص دارند. راز این مسئله را باید در خاک هایی جست که روزی میدان عشق بازی بسیجیان خمینی(ره) بود و حال آرامگاه زائران کربلای حسینی.کتاب «مستند تفحص؛ به دنبال شقایق ها» مجموعه خاطرات یکی از بچه های گروه تفحص است.
محمود نجیمی که از نوجوانی پای به جبهه گذاشت و در جبهه مرد شد و راه و رسم مردانگی آموخت، پس از پایان جنگ نیز بارها راهی خاک داغدار جنوب شد تا نشان و نشانه ای از یاران دیروز بیابد و چشم مادرانی را روشن و مرهمی بر دل پدرانی بگذارد.
آلبوم انتهای کتاب از جذابیت های دیدنی این کتاب است.
منطقه بین قلاویزان عراق و پاسگاه بهرامآباد را مینگذاری میکردیم. با پنجاه نفر از بچههای تخریب، ده شبه کار را تمام کردیم. بچههای خسته همه به مرخصی رفته بودند. فقط من و چهار نفر دیگر ماندیم.
چند روز بعد مسئول گردان اعلام کرد تمام مینهایی که جلوی خط مقدم کاشتهایم، منفجر شده؛ مینها ضد تانک و غیر استاندار بودند و مدت زیادی هم از عمرشان گذشته بود.
مدل مینها را عوض کردیم. از پانزده نفر از افراد گردان هم کمک گرفتیم و شب اول برای کاشتن مینها رفتیم. آن شب هفتصد متر مین گذاری کردیم و کار تا ساعت 30/1 صبح طول کشید.
هوا که مهتابی شد، برای فرار از دید عراقیها، کار را تعطیل کردیم و با تویوتا برگشتیم عقب، تویوتایی بدون سقف و چراغ … من بودم و رحمتا.. یعقوبی و قربانعلی پوراکبر و محمدرضا جعفری.
دومين مجموعه خاطرات دفاع مقدس با عنوان «شميم خاطره» از سوی مؤسسه روايت سيره شهدا همزمان با ايام سوگواری حضرت سيدالشهد(ع) در شلمچه رونمايی شد.
همزمان با ايام سوگواری حضرت سيدالشهدا(ع) رئيس مكتب ايثار و شهادت رزمندگان اسلام در حماسه دفاع مقدس دومين مجموعه خاطرات دفاع مقدس با عنوان شميم خاطره توسط مؤسسه روايت سيره شهدا منتشر و در يادمان شهدای شلمچه رونمايی شد.
در اين مجموعه كه تلفيقی از خاطرات شهدای دفاع مقدس همراه با حديث و بيانات ائمهمعصومين(ع)، آيات قرآن مجيد و رهنمودهای مقام معظم رهبری است، مضمون اصلی هر خاطره با روايت، آيه و رهنمودی از اهلبيت عصمت و طهارت(ع)، كلامالله و سخنان رهبر معظم انقلاب اسلامی تطبيق داده شده است.
اين عکس به یاد ماندنی،مربوط به حرکت کاروانی از بچه بسیجی های مستقر در شهر آزاد شده فاو،به سمت تهران است.این نیروها با بسیجیان جدید جایگزین شده اند تا به تهران بازگشته و تجدید قوا کنند. تاریخ عکس احتمالاً به بهار سال 1365(فروردین یا اوایل اردیبهشت)باز می گردد.
فتح فاو به شدت سطح روحیه بر و بچه های رزمنده را بالا برده است و می روند تا مژده رسان فتح و پیروزی به تهران باشند. شاید اگر بسیاری از مسئولین هم روحیه و اعتقادی در این حد داشتند و به جای تدارک معاملات سیاسی با «فتح فاو» به فکر همین بودند که با «یاحسین» تا کجا ها می توان پیش رفت ، سرنوشت جنگ به گونه ای متفاوت رقم می خورد..
تاريخ ايران تاکنون، رويدادهاي زيادي را در دل خود ثبت کرده است، که يکي از مهم ترين آنها 8 جنگ تحميلي بود که تمام ايراني ها از جوان و پير، مورد حمله کشور همسايه که با تفکر دولت هاي غربي صورت گرفت، ايستادگي کردند. در طول همين 8 سال دفاع مقدس، هر روز خاطرات زيادي براي ايران و ايرانيان رقم خورد که يکي از مهم ترين اين رويداها، حماسه اي، که هيچ گاه فراموش نمي شود و آن هم حماسه سوم خردادماه بود، بازپس گيري خرمشهر خونين از دست متجاوزان که شهداي زيادي براي بازپس گيري آن داديم، خون هاي زيادي ريخته شد و دستاورد آن جانبازان بسياري بود و حالا سال هاي زيادي از آن روزها مي گذرد، اما حماسه فتح خرمشهر هيچ وقت از اذهان ايراني ها پاک نمي شود، جوانان زيادي آن روزها در آن عمليات شرکت کردند که حالا آنها افرادي مسن هستند و خاطرات زيادي از آن روزها به ياد دارند..
مجموعه خاطرات و يادداشتهاي روزانه مرحوم آيتالله صادق احسانبخش، نماينده امام خميني(ره) در استان گيلان از سالهاي دفاعمقدس، به همت بنياد حفظ آثار و نشر ارزشهاي دفاعمقدس اين استان در دست انتشار است.
به گزارش ، اين اثر كه "يار صادق" نام گرفته، بخشي از خاطرات، يادداشتها و دستنوشتههاي امامجمعه فقيد گيلان درباره جنگ تحميلي عراق عليه ايران و نقش اين استان در دوران دفاعمقدس را شامل ميشود.
خاطرات مندرج در اين اثر براساس توالي زماني تدوين و تنظيم شدهاند و ماجراي ترور نافرجام آيتالله صادق احسانبخش در دوران جنگ، گوشهاي از جلسات شوراي جنگ و سپاه پاسداران استان گيلان و نقش وي در همراهي هرچه بيشتر رزمندگان را بازگو كردهاند. اين اثر به همت بنياد حفظ آثار و نشر ارزشهاي دفاعمقدس استان گيلان به چاپ ميرسد. صادق احسانبخش، سال 1309 و در روستاي ليف شاگرد از توابع استان گيلان متولد شد.